نگاهی به کتاب «پیک آفتاب» به مناسبت 19 شهریور، سالروز وفات آیتالله طالقانی
آیتالله طالقانی مخالفت برخی منتقدان را با کتاب «شهید جاوید» هوچیگری میدانست/ طلبه جوانی که با سوز و گداز مثنوی میخواند
19 شهریور برابر با سالروز وفات آیتالله سید محمود طالقانی است، محمد اسفندیاری در کتاب «پیک آفتاب» مینویسد: آنچه درباره این روحانی غیر منتظره بود، نفوذ شخصیتی، آن هم در کسوت روحانیت، در میان نخبگان است؛ آن هم با افکار متفاوت و متضاد در روزگار ما بهجز طالقانی هیچکس در میان ناهمفکران و مخالفانش، این همه محبوبیت نداشته است...»
مشتی کتاب درسی و علمی، تعدادی انبر و چند پیاله پیچ
محمد اسفندیاری مولف کتاب «پیک آفتاب: کارنامه و اندیشهنامه آیتالله سیدمحمود طالقانی» با وصف آخرین شب حیات این روحانی مینویسد: «[سید محمود] طالقانی در شامگاه هجدهم شهریور 1358 با سفیر شوروی در ایران ملاقات داشت. این ملاقات در خانهای بود که علی گلزاده غفوری و محمد مجتهد شبستری در آن حضور داشتند، تا ساعت 24 طول کشید. پس از آن، شام را صرف کرد و به بستر رفت. اندکی بعد از جا برخاست و از ناحیه قفسه سینه اظهار درد کرد. با داروی خانگی آرام گرفت و دیگر بار به بستر رفت، اما دیگر برنخاست. به سراغ پزشک رفتند و او هنگامی بر بستر بیمار حاضر شد که روحش پر کشیده بود. عقربه ساعت نشان میداد که 45 دقیقه از ساعت یک بامداد گذشته است و تقویم زمان نشان میداد که دوشنبه 19 شهریور 1358 برابر با 18 شوال 1399 و برابر با 10 سپتامبر 1979 است. از عمر او 68 سال و شش ماه و چند روز گذشته بود.» (ص355)
مولف شخصیت طالقانی را با برخی چهرههای مطرح جهان مقایسه کرده و با اشاره به شباهت وی به مهاتما گاندی آورده است: «نسلهای آینده به سختی باور خواهند کرد که موجودی چنین، در قالب گوشت و پوست و استخوان، وجود داشته و بر این کره خاکی گام زده است.» این سخن اینشتین درباره گاندی، نه تنها بر آن «روح بزرگ» (مهاتما) صادق است، که درباره همتای مسلمان و ایرانی او نیز راست میآید: آیتالله سید محمود طالقانی؛ همو که میسزد «گاندی ایران» خوانده شود.» (ص 11)
درباره نحوه معیشت پدر آیتالله طالقانی با رجوع به خاطرات یکی از دوستان وی، آیتالله بدلا میخوانیم: «آقا سید ابوالحسن طالقانی مقید بود که از وجوهات شرعیه برای مصارف شخصی استفاده نکند. وی که در شمار علمای برجسته تهران محسوب میشد، از راه ساعتسازی امرار معاش میکرد. شاید تعجب کنید که در یک طرف اتاقش، مشتی کتاب درسی و علمی، مثل عروه الوثقی، مورد استفاده قرار میداد و در سوی دیگر، تعدادی انبر و چند پیاله محتوی پیچ و لوازم ساعتسازی.» (ص 28)
طلبه جوانی که با سوز و گداز مثنوی میخواند
پدر طالقانی با اهالی سیاست از جمله مدرس در ارتباط بود، اسفندیاری درباره نحوه ارتباط این دو تن آمده است: «آقا سید ابوالحسن دستی هم در سیاست داشت و جلساتی سیاسی در منزل او، با شرکت آیتالله سیدحسن مدرس، برقرار میشد. دربان این جلسات و چشم آن، نور چشم آقا سید ابوالحسین (سیدمحمود) بود و وظیفهاش این بود که اگر مأموران رضاشاه آمدند، اصحاب جلسه را باخبر کند. رضاشاه این جلسات را تعطیل کرد و آقا سید ابوالحسن، همراه فرزندش، برای مصون ماندن از گزند او، یک چند در باغهای اطراف شمیران مخفی ماندند. آبها از آسیاب افتاد و چند سال بعد مدرس از تهران تبعید شد، ولی ارتباط وی با آقا سید ابوالحسن قطع نشد و پیغامهایی در کاغذ سیگار برای او میفرستاد. طالقانی در اینباره گفته است: «چه خاطراتی که من از مرحوم مدرس به یادم هست. او با پدر من روابطی داشت و نامههایی در کاغذ سیگار، که آنوقت معمول بود، از تبعیدگاه میفرستاد. از وضع خودش شکایت میکرد و درد دلهایش و راه و روشش را به بعضی از علما و مراجع دینی میفرستاد که من در تبعیدگاه هستم و میمیرم، ولی این راه را ادامه میدهم.» (ص 40 )
اطلاع از چند و چون تحصیل سید محمود طالقانی در برگهای دیگری از اثر اسفندیاری منعکس شده، درباره این مقطع زندگی وی میخوانیم: «طالقانی خواندن و نوشتن را در طالقان و تهران آموخت و در حدود سال 1301 به حوزه علمیه قم و در سال 1315 به نجف رفت و در محضر بزرگانی درس آموخت که برخی از آنها مرجع تقلید عصر خویش بودند؛ ازجمله: آیتالله شیخ عبدالکریم حائری، آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، آیتالله شیخ محمد حسین غروی کمپانی و آیتالله آقاضیاء عراقی. در خاطرات سید تقی علایینیا (برادر طالقانی) که مدتی طلبه و با او همحجره بود، آمده است: «آقا سید محمود هنگامی که خیلی جوان بود، دوره سطح را تمام کرده بود. او در آن ایام همهاش در حال مطالعه و غرق در درس بود. گاهی نیمههای شب از خواب بیدار میشدم و میدیدم که ایشان یا مشغول مطالعه یا در حال نماز خواندن است. بعضی اوقات که متوجه بیداری من میشد، میگفت: سیدتقی! بیداری؟ میگفتم: بله. میگفت: الآن موقع خوبی برای مطالعه است. اگر میخواهی بلند شو و وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بعد مطالعه کن.» (ص 41)
درباره نخستین باری که طالقانی به زندان رفت، اطلاعات چندانی در دسترس نیست. تنها برخی روایتها از این زمان در خاطرات افرادی وجود دارد که با وی هم بند بودهاند، که میتوان برای بیان این برهه از زندگی وی به آنها استناد کرد. در خاطرات یکی از افسران ناسیونالیست دوره رضاشاه آمده است: «در خاطرات حسن میرمحمد صادقی، از افسران ناسیونالیست دوره رضاشاه، که به اتهام کودتا علیه رژیم زندانی بود، درباره طالقانی آمده است: یک بار در زندان، که به حمام رفته بودم، طلبه جوانی را دیدم که با سوز و گداز مثنوی میخواند. از حمام که بیرون آمد، پرسیدم چهکار کردی؟ گفت به یک مأمور سیلی زدهام و مرا به اینجا آوردهاند. با خودم فکر کردم در زمانی که هیچکس جرأت ندارد به یک مأمور اهانت کند، این طلبه یک مأمور را زده است. از شجاعت او خیلی خوشم آمد.»(ص 57)
گفتهها و نوشتههایی که سند تاریخی برای نسل آتیه است
طالقانی بسیار علاقهمند به ثبت بیطرفانه رویدادهای تاریخی بود. در این رابطه میتوان به سخنانش با اهالی مطبوعات درباره فرقه دموکرات استناد کرد. وی به خبرنگارن میگوید: «در آذرماه 1325 آیتالله طالقانی از طرف اداره مجله «آیین اسلام» و به صلاحدید برخی روحانیون به زنجان رفت تا گزارشی از آن منطقه و فعالیت کمونیستها فراهم کند. در این سفر تمامعیار سیاسی، برخی مدیران مطبوعات و خبرنگاران نیز حضور داشتند. گویا طالقانی میدانست اخباری که از آن منطقه اعلام میشود، بیطرفانه و دقیق نیست. ازاینرو به خبرنگاران گفت: آقایان! شما از طرف ملت نماینده شدهاید که یک پیشامد مهم حیاتی را از نزدیک ببینید و در آن قضاوت کنید. گفتهها و نوشتههای شما سند تاریخی است و در اساس زندگی نسل آتیه مؤثر است. خود را مسئول در برابر خدا و وجدان بدانید. آنچه هست، بگویید و بنویسید و اگر خدماتی از ناحیه انقلابیون [فرقه دموکرات] به جامعه شده باید تذکر دهید و تحت تأثیر احساسات قرار نگیرید.» (ص 78)
نگاه و قلم طالقانی به فراتر از ایران نظر داشت. وی درباره مسائل منطقه نیز به اظهارنظر میپرداخت و گاه دست به قلم میشد و اثری را تالیف میکرد. در رابطه با تالیف اثری درباره کشمیر میخوانیم: «پیشینه مبارزات فراملی طالقانی به سالهای بعد از 1320 میرسد؛ هنگامی که در جمعیت اتحادیه مسلمین ایران، به پیشگامی حجتالاسلام مهدی سراج انصاری، عضو و سپس عضو هیات مدیره بود. این اتحادیه در مسائل اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی اعلام نظر میکرد؛ از جمله از استقلال و آزادی کشمیر، الجزایر و فلسطین پشتیبانی کرد و با انتشار کتابی ذیل عنوان «کشمیر و جهان اسلام» در سال 1329، به الحاق کشمیر به هندوستان اعتراض کرد.» (ص 100)
اصرار بر بیان حقایق و رعایت انصاف از ویژگیهایی است که طالقانی تلاش میکرد به این مهم متعهد باشد. این تعهد به بیطرفی در رفتار و عملش نمود داشت. به طوری که در انتقاد به مولف کتاب «شهید جاوید» اینگونه برخورد کرد: «در سال 1349، نعمتالله صالحی نجفآبادی، از مدرسان حوزه علمیه قم، کتابی با عنوان «شهید جاوید» درباره امام حسین(ع) نوشت که با استقبال و ادبار شدیدی مواجه شد. مخالفت با آن، از محافل علمی و مدارس به مساجد و منابر و لعن بر نویسنده و تضلیل و تفسیق او انجامید و چنان شد که نمیباید. طالقانی، مانند شماری دیگر از عالمان، کتاب «شهید جاوید» را مثبت ارزیابی میکرد، ولی مهمتر اینکه برخی مخالفتهای با آن کتاب و نویسندهاش را مصداق «هوچیگری» میدانست. در آن هنگام که صالحی نجفآبادی در فشار و تنگنا بود، طالقانی به قصد دفاع از مظلوم دعوتش کرد تا یک دهه در مسجد هدایت منبر برود. او به صالحی نجفآبادی گفت: در این موقعیت حساس که همگی به شما هجوم آورده و حمله میکنند، میخواهم شما هم بیایید حرفهایتان را بزنید و آن را علنی و در روزنامهها اعلام کنیم تا صدایش همه جا بپیچد که هم از مظلوم دفاع کرده باشیم و هم شما بتوانید مطالب خود را بیان کنید.» (ص 160)
اشکالاتی که طالقانی به مکتوبات سازمان مجاهدین گرفت
بسیاری از گروههای مبارز با طالقانی حشر و نشر داشتند. این معاشرت به دلیل نوع برخورد و رفتار این روحانی با جوانان بود. در میان این جوانان گروههای مبارز با مرام و مسلکهای گوناگون نیز حضور داشتند. امروز این معاشرت باعث شده تا برخی از آنها ادعای تایید از سوی طالقانی داشته باشند. بنابر گفته یکی از فرزندان وی درباره برخی ایرادها به مسلک این گروهها میگوید: «در آن سالها تنها گروه مسلمان که به صورت تشکیلاتی و منسجم به مبارزه مسلحانه پرداخت و ضرباتی بر کالبد رژیم وارد ساخت، سازمان مجاهدین بود و پشتیبانی طالقانی از این سازمان، در واقع، پشتیبانی از مبارزه مسلحانه بود که یک گروه عهدهدار آن شده بود نه تأیید ریز افکار آن گروه. اعظم طالقانی میگوید که پدرش در آخرین زندان به او پیغام داده بود: وقتی از زندان بیرون رفتی به اعضای مذهبی سازمان بگو من بیرون از زندان به مکتوبات شما دسترسی نداشتم، اما در زندان که آنها را مطالعه کردم به نظرم میآید اشکالاتی به آنها وارد است که باید رفع شود.» (ص 244)
طالقانی روحانی بود که ارتباطات بسیاری داشت و به دلیل کسوت روحانیت به برخی منابع مالی دسترسی داشت. اما با این حال زندگی ساده و بیتکلفی داشت. درباره شیوه ارتزاق وی آمده است: «طالقانی چند پسر جوان و فعال داشت و همه آنها را در خدمت انقلاب گرفت؛ بیآنکه اجازه دهد ذرهای بهره مادی ببرند و به نان و نام برسند. خودش در سراسر زندگی از وجوهات شرعی ارتزاق نمیکرد و با دریافت حقالتالیف کتابهایش و حقوقی که از بابت تدریس از مدرسه سپهسالار میگرفت، با زهد و قناعت، روزگار را میگذرانید.» (ص 272)
برای بیان برخی ویژگیهای طالقانی گزارشهای ساواک یکی از منابعی است که با مراجعه به آنها میتوان به فعالیتهای وی دست یافت. درباره حجم گزارشهای ساواک میخوانیم: «اسناد ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) درباره او سه جلد کتاب و در حدود 1800 صفحه و 1700 سند است. بیشترین اسناد ساواک، پس از امام خمینی، درباره او و سه تن از مراجع تقلید (آیتالله میلانی و آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی) است. نخستین سند به تاریخ 4/9/1334 و آخرین آنها به تاریخ 14/10/1357 است؛ یعنی وی به مدت 23 سال تحت تعقیب و کنترل حکومت بود و به لحاظ زمانی، حتی بیشتر از امام خمینی (ره) که فعالیت سیاسی را از سال 1341 آغاز کرد.» (ص 226)
اسفندیاری در بیان نفوذ شخصیت روحانی در میان روشنفکران و نخبگان مینویسد: «وفات آیتالله طالقانی از عبرتهای روزگار ماست. او در فصل شهادت، در بستر درگذشت اما در اوج محبوبیت. پیش از او بسی از شخصیتهای دینی و ملی وفات کردند و حتی مظلومانه شهید شدند، ولی هیچکس به محبوبیت فراگیر او نرسید و مرگش این همه غبطهآور نبود. بهویژه اگر توجه کنیم که محبوبیت او نه فقط در میان مردم که در میان نخبگان و روشنفکران نیز بود؛ مسلمان و نامسلمان. البته محبوبیت شخصیتی دینی در میان مردم دیندار طبیعی است، اما آنچه غیر منتظره مینماید نفوذ شخصیتی، آن هم در کسوت روحانیت، در میان نخبگان است؛ آن هم با افکار متفاوت و متضاد در روزگار ما بهجز طالقانی هیچکس در میان ناهمفکران و مخالفانش، این همه محبوبیت نداشته است...» (ص 365)
نظر شما