گفتوگوی ایبنا با مولف کتاب «غربزدگی بستهبندی نوستالژیک تاریخی»
قانعبصیری: کتاب «غربزدگی» تکنولوژی و توسعه را از ادبیات روشنفکری ایران خارج کرد/ پیامد اثر آلآحمد قهرمان شدن لمپنها بود
محسن قانعبصیری مولف «غربزدگی بستهبندی نوستالژیک تاریخی» میگوید: کتاب «غربزدگی» آلاحمد تکنولوژی و توسعه را از ادبیات روشنفکری ایران خارج و زبان را از یک عنصر ارتباطی به یک نیروی پوشاننده تبدیل کرد. از سوی دیگر در نتیجه بازگشت به گذشته و سنتها که در غربزدگی مطرح میشود، لمپن از ضدقهرمان به قهرمان تبدیل شد و جاهل بودن ارزش پیدا کرد.
لطفا در ابتدا بفرمایید که اصلیترین انتقادهایی که میتوان به کتاب «غربزدگی» وارد کرد، چیست؟
من در کتاب «غربزدگی بستهبندی نوستالژیک تاریخی» آرایی را که جلال آل احمد در کتاب «غربزدگی» بیان کرده نقد و بررسی کردم. محور کتاب با بحث فلسفی آغاز میشود و اینکه اساساً نگاه به یک پدیدار چگونه میتواند صحیح و یا غلط باشد؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که ما نمیتوانیم یک پدیده را به صورت صحیحی بررسی کنیم مگر اینکه آن را متکثر، و روابط و عناصر تشکیلدهنده آن را تجزیه و تحلیل کنیم. از این منظر به کتاب غربزدگی این نقد وارد است که جلال آل احمد غرب را به عنوان یک کلیت دیده و تلاش نکرده تا روابط و عناصر آن را بررسی کند.
از سوی دیگر این سوال مطرح میشود که نگاه تاریخی به پدیدهها چگونه باید باشد؟ با توجه به اینکه جلال در کتاب «غربزدگی» نگاه تاریخی به غرب داشته باید ببینیم که چگونه میتوانیم به غرب به صورت تاریخی نگاه کنیم؟ نقدی که به جلال آل احمد در این باره وارد است این است که او در ابتدا نظریه خود را مطرح میکند سپس دنبال عوامل و شاخصههایی برای اثبات نظریهاش است و اساساً در پی تجزیه و تحلیل در نگاه خود نبوده است. به همین دلیل است که تبیین او از تاریخ غربزدگی، غرب را برای ما در حجاب قرار میدهد در حالی که موضوع اصلی در این باره میتوانست این باشد که تکنولوژی و توسعه چگونه میتواند با استفاده از تجربه غرب در اختیار ما قرار گیرد. بنابراین جلال آل احمد در کتابش به جای تحلیل غرب و ارایه نقاط ضعف خودمان به نظریه توطئه میرسد و جامعه غرب را مجموعهای از توطئههای زنجیرهای میبیند که هدفش استیلای بر جوامع دیگر است. از نگاه جلال گویی غرب هزاران سال است بر جهان تسلط داشته و هیچ تضاد و بحرانی در درون آن رخ نداده و به راحتی خاورمیانه و ایران را در سیطره خودش قرار داده است!
آنچه جلال در این کتاب دنبال میکند همان چیزی است که هگل از آن به عنوان «خدایگان بنده» تعبیر میکند؛ بدین معنی که وقتی اختلاف آگاهی بین دو سیستم زیاد میشود خدایگان و بنده به وجود میآید و این دو طبقه در تضاد با هم قرار میگیرند. با این نگاه ما نتوانستهایم علل توسعه در غرب را پیدا کنیم. به عبارت دیگر کتاب «غربزدگی» تکنولوژی و توسعه را از ادبیات روشنفکری ایران خارج و زبان را از یک عنصر ارتباطی به یک نیروی پوشاننده تبدیل کرد. همچنین سبب شد که اندیشمندان ما نتوانند رویدادهای 50 ساله اخیر را به درستی نقد کنند.
عدهای از متفکران اجتماعی مانند دکتر تقی آزاد ارمکی معتقدند تقسیمبندی جلال آل احمد در کتاب غربزدگی به دو روشنفکر خادم و خائن، خیانت در حق روشنفکری است چرا که با تعریف درست از واژه روشنفکر اساساً واژه روشنفکر خائن معنایی ندارد. نسبت جلال آل احمد با روشنفکری در کتاب غربزدگی چیست؟
جلال فرد به شدت فعالی بود و البته میتوانست بر جریانات فکری دوره خودش تاثیرگذار باشد هرچند نوستالژیهای روستایی داشت و در این کتاب این روحیه او را به شدت میتوان مشاهده کرد. به هر حال بعد از انقلاب صنعتی فرهنگ تحولاتی پیدا کرد و دیگر نمیتوانست در برگیرنده عادات ثابتی باشد اما جلال نتوانست این تحولات را به درستی ببیند. او برداشتی از طبقه متوسط شهری نداشت و با اینکه خودش شاگرد خلیل ملکی بود اما متوجه ظهور طبقه متوسط در جامعه به عنوان یک طبقه جدید نشد. در حالی که میدانیم انقلاب صنعتی ذاتاً تحولاتی را در جامعه به وجود آورده که لزوماً به معنای غربزدگی نیست بلکه ضرورتهایی است که جهان برای جوامع ایجاد کرده است. بنابراین جلال بین زیست روستایی و شهری تفاوتی قائل نمیشد و نگاه او به غرب موجب شد که واقعیات زندگی زیست شهری مدرن در حجاب قرار گیرد. جلال همانطور که گفتم غرب را در یک کلیت میدید در حالی که برای شناخت درست یک پدیده باید آن را به صورت متکثر بررسی کرد. در غیر اینصورت پدیده مورد بررسی امر متافیزیکی میشود که قابلیت نقد و بررسی ندارد. به هر حال نگاه جلال محصول شرایط زیستی ما در دوره استبداد بود.
استبداد اجازه نداد فردیت خلاق در جامعه ما شکل بگیرد و به همین دلیل انسانها به سوی حاشیهنشین کردن رویدادها رفتند بدین معنی که امروز اگر شما سر ملاقاتی به موقع نرسید ترافیک را بهانه میکنید و از این راه رویدادی را به حاشیه میبرید. این اتفاق نتیجه نگاهی بوده که جلال آلاحمد به غربزدگی داشته و نتوانسته نقاط ضعف ما در عقبماندگیمان را تجزیه و تحلیل کند. نداشتن شناخت در زمینه نقاط ضعف نیز به توقع بیجا منتهی شده و همانگونه که در داستانی از سعدی آمده، درویش، خسیس بودن توانگر را به دلیل نیاز مالی خودش میبیند. متوقع بودن ما نیز به این دلیل است که میخواهیم همه کاستیها را به گردن دیگری بیندازیم و در واقع نمیخواهیم نگاه تحقیرشدهای را که حاصل اختلاف ما با غرب است، بپذیریم.
پس از انقلاب مشروطه به دلیل فاصلهای که بین ما و کشورهای توسعهیافته به وجود آمد دو نوع نگاه وجود داشت؛ نخستین نگاه جذب حداکثری آموزههای غربی و نگاه دیگر دفع غرب بود که البته هر دو شکل بیمارگونه به نظر میرسید و حاصل نگاه غربزدگی بود. شما در این دوران میبینید که وقتی گوبینو کتاب «گفتار در روش دکارت» را به حاج ملاهادی سبزواری میدهد تا آن را ببیند او هیچ توجهی به این کتاب نمیکند و متوجه نمیشود که قدرت غرب در این کتاب است. بنابراین ما هیچگاه غرب را آنگونه که بوده تحلیل نکردهایم و تنها از آن غولی ساختهایم که یا صد در صد باید جذبش شویم یا اینکه آن را باید کاملاً دفع کنیم. روشنفکری در ایران هم خارج از محدودهای که این موضوعات مطرح شده نبوده و در واقع در این محیط پرورش پیدا کرده است. تبدیل عنصر زبان به یک عنصر پوشاننده و غولسازی از غرب همه آن چیزی است که با نظریه غربزدگی جلال به وجود میآید و در واقع جامعه روشنفکری ما نیز مبتلا به این موضوع میشود. من در کتابم سه هویت گذار را مطرح کردهام بدین معنی که ما در مرحله اول وابسته هستیم، بعد باید مستقل شویم و در مرحله آخر شخصیت معنوی همبستگی در ما شکل بگیرد. این فرایند گذار از وابستگی به استقلال به دلیل شرایط استبدادی در ایران انجام نشده است.
به نظر میآید که نظریه غربزدگی جلال همچنان پس از سالها در ایران کارکرد دارد و هنوز هم به نوعی مانیفست برخی گروههای فکری است. نظر شما در این باره چیست؟
کاملاً درست است! همچنان گروههایی در ایران هستند که به غرب این نوع نگاه را دارند و دقیقاً یکی از دلایل نوشتن این کتاب توسط من هم این بود که میخواستم بگویم باید با این افراد وارد مکالمه شویم و این پرسش را که نگاه صحیح به غرب چیست مطرح کنیم. من در پایان این کتاب مدلی درباره این موضوع ارایه کردهام. آنچه مسئولان سیاسی ما باید مورد توجه قرار دهند این است که مفاهیم را به صورت مطلق بیان نکنند چون این نوع نگاه در نهایت، قدرت را به توهم قدرت تبدیل میکند. برای شناخت مفاهیم سیاسی باید آن را متکثر دید و هیچگاه نگاه مطلق به پدیدهها نداشت. متاسفانه اکنون عدهای هنوز به غرب به صورت مطلق نگاه میکنند و نمیخواهند شناخت صحیحی از آن داشته باشند.
علت اینکه عدهای در ایران تمایل دارند چنین برداشتی از غرب داشته و در واقع غرب ستیز باشند چیست؟ آیا این موضوع به تامین منافع اشخاص برمیگردد یا اینکه در ایدئولوژی و جهانبینی آنها نهفته است؟
علت سیاسی شدن بیش از حد جامعه ما پس از انقلاب صنعتی است؛ به هر حال همواره رابطه در سیاست یکسویه و تحکمی بوده است همانطور که قانونی تصویب میشود شما ملزم به اجرا هستید این رابطه یکسویه بوده و به دلیل ضرورتها به وجود آمده است. بنابراین سیاست ذاتاً یکسویهنگر است. همچنین سیاست دستگاه زایش قدرت نیست بلکه مصرفکننده آن و دستگاه مبدل قدرت است. وقتی قرار باشد سیاست وارد حوزههای دیگر مانند اقتصاد شود باید تغییراتی را در خود ایجاد کند، چون در مبادلات اقتصادی ارتباط دوسویه است و براساس منافع و منطق دنبال میشود. اینجا سیاست دچار تضاد و تعارض میشود.
بعد از انقلاب صنعتی نیز ما دو سنت داشتیم که یکی سنتهایی هستند که مدام در جامعه تکرار میشوند و دیگری سنتهایی که در حوزه خلاقه فرهنگ براساس پرسش و پاسخ شکل میگیرند. شما وقتی فرهنگ را که ذات آگاهی درونی و پرسشگری دارد سیاسی میکنید در واقع آن را از نقش خودش دور میکنید. سیاست نظم را از بیرون به فرهنگ تحمیل میکند و نتیجه سیاسی کردن فرهنگ این است که در جامعه درونخوردگی عناصر فرهنگی به وجود میآید. همیشه اینگونه است که پدیدههای ارتباطی تکامل یافته بر پدیدههای بدویتر باید تاثیرگذار باشند. تاریخ جوامع نشان میدهد که قدرت سیاسی نخستین مفهومی بوده که از ابتدا وجود داشته و مفهوم سیاست نیز با مذاکره تطابق نداشته است اما بعد از انقلاب صنعتی اقتصاد نظم مبادلاتی خود را به سیاست تحمیل میکند و در نتیجه دموکراسی نوع اول به وجود میآید. پس ویژگی فرامین سیاسی مطلقنگری است.
این در حالی است که زایندگی فرهنگ با خلاقه کردن آن شکل میگیرد. عدهای در ایران فکر میکنند با سیاسی کردن فرهنگ میتوانند بر جامعه تاثیرگذار باشند حال اینکه نتایج تبعیت از نظراتی چون غربزدگی جلال تنها این است که علل عقبماندگی خودمان را در نظر نگیریم و تنها تحت تاثیر یک نظریه ایدئولوژیک شویم.
با همه انتقادهایی که به کتاب «غربزدگی» جلال مطرح دارید با وجود این گویا هم میتوان او را آغازگر کنشگری در جامعه ایران دانست؟
در آن زمان نیروهای مختلفی دنبال توسعه در ایران بودند و حتی یکی از شاخصترین روشنفکران ما در آن دوره خلیل ملکی بود که متاسفانه جلال نتوانست از او درسهای لازم را بگیرد. با وجود این از آنجا که ما در آن دوره سواد تاریخی نداشتیم و نمیتوانستیم مفاهیم توسعه و تکنولوژی را درک کنیم نظرات جلال برای ما جاذبه داشت اما نتیجه نظرات او تبدیل شدن لمپن از ضدقهرمان به قهرمان بود و در این دوره اگر به فیلمهای دوران پهلوی دوم نگاه کنید میبینید که همه چیز بر اساس مالکیت جنسی که زشتترین نوع مالکیت است شکل میگیرد. در چنین جامعهای جاهل دیگر ضد ارزش نیست و به ارزش تبدیل میشود و همه اینها پیامد نگاهی است که ما به غربزدگی داشتیم و معتقد بودیم باید نوستالژیهای تاریخی و رفتارهای سنتی خود را دوباره زنده کنیم.
نظر شما