چون سايه سنگين ادب كهن هنوز بر سر آنها بود و ته وجودشان شعر گسيخته وزن، و به ويژه تغيير ديدگاه و نگرش نيمايي را كه به تبعيت از مدرنيسم اروپايي به وجود آمده بوده، نميتوانستند برتابند. اين بود كه از نظر زبان، حاضر نبودند از مرز چهار پاره سرايي(« هان اي شب شوم و وحشتانگيز» نيما- يا« افسانه» او كه هنوز مايههاي عروض كهن را داشت، ولي از نظر نگاه كاملاً نو و در حد و حدود از رمانتيسيم اروپايي بود) عبور و عدول كنند.
فكر و ذهن اينها نيز ارمانتيسيم نسبتاً فرسوده لارتيني و شاتو برياني، در نميگذشت، تا به عرصه انديشههاي نو فرا رسيده به جامعه ما برسد. شاملو، اما از همان ابتدا، نوعي طغيانگري و روحيه انقلابي داشت و به قصيده و چهار پاره، رضا نميداد. شعر او، هر چند در ابتدا به گفته خودش، چندان انسجامي نداشت و به عبور از مرزهاي حس و عصيان بسنده ميكرد، ولي از سالهاي 1328 و 1329 به بعد، نشان داد كه رويكردي ديگرگونه به زبان دارد و از پوشيدهگويي و نمادگرايي نيما هم چندان راضي نيست.
اين رويكرد بعدها در شعرهاي هواي تازه و باغآينه و... تجلي پيدا كرد و طرفداران فراواني يافت، كه متأسفانه هيچكدام به گرد خود او نميرسيدند. شاملو پس از سردبيري كتاب هفته( به مديريت دكتر محسن هشترودي) و سپس خوشه، در همان حال كه شخصاً از شگرد خود پيروي ميكرد، زمينه را براي گسترش شعرهاي ديگر( گه نيمايي و گاه سپيد) فراهم نمود كه چهرههاي مثل هوشنگ چهارلنگي و ديگران محصول آن بودند. پس از اينها بود كه موجهاي و جريانهاي ديگر در شعر پس از مرگ نيما به وجود آمد.(كه جاي بحثش اينجا نيست، چون وقت زيادي ميگيرد.)
اين كه شاملو در تدوين كتاب كوچه و سرودن شعرهاي فولكلوريك نيز به نوعي پيشگام بود، حرف نيست، ولي فعلاً، اين ويژگيها را از« شعر او» جدا ميگيريم تا روزي مفصلاً به آن پرداخته شود. تنها نكتهاي كه براي عبرت جوانان بازگفتني است، اين است كه شاملوي نوگرا و ظاهراً مدرنتر از نيما نيز، مايههاي اصلي زبان خود را از ادب كهن، خصوصاً نثر قرون چهار و پنج هجري به وام گرفت و با توفيق در امروزي كردن آن، جاي خود را مشخص ساخت.
نظر شما