سه‌شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۳
نشان دختر خورشیدی

شب هنگام بود که زنان و مردان شهر به در سفالخانه آمدند. پیرمردی خمیده چند ضربه بر در زد. استاد مهربان پس از قصه دختر خورشیدی، شب‌ها در سفالخانه می‌خوابید و با کوزه و گلدان و تنگ و بشقاب‌ها همنشین بود؛ انگار می‌خواست از آنها نشان دختر خورشیدی را بگیرد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، محمدرضا یوسفی: استاد مهربان باور نمی‌کرد که سخنان او در شهر بپیچد و بر سر زبان‌ها بچرخد و دهان به دهان گفته شود. همه‌جا سخن از دختر خورشیدی بود. پیرزن‌ها و پیرمردهای دل‌شکسته که چشم امید از آسمان بریده و از خشکسالی به ستوه آمده بودند، با حرف استاد مهربان جرقه امید در دلشان زنده شده بود. کودکان و جوان‌ها به دور آنها جمع می‌شدند تا قصه دختر خورشیدی را تعریف کنند. آن‌ها به دختر خورشیدی، «خورشید خانم» می‌گفتند. 

قصه خورشید خانم خانه به خانه تعریف می‌شد و رنج خشکسالی را از خانه‌ها دور می‌کرد. اکنون امیدی در دل‌ها زنده شده بود که: اگر دختری چنان دختر خورشیدی پیدا شود، دل آسمان به رحم می‌آید، باران می‌بارد و دل کوچک بوته‌های سبز و نهال‌های کوچک شادمان می‌شود. دوباره درخت‌های انار بار می‌دهند و دختران با سبدهایی پر از انار به خانه می‌روند. در یخچال‌های خشک، تکه‌های درشت و بلورین یخ پیدا می‌شود و گرمای سخت تابستان را آسان می‌کند. در قنات‌ها آب جاری می‌شود و صدای هیاهوی مردان آبیار در کوی و برزن شنیده می‌شود. آب انبارها از آب پر می‌شوند و کاروان‌ها و مسافران به سوی شهر می‌آیند. صدای زنگوله قطار قطار شتر در شهر می‌پیچد و داد و ستد رونق می‌گیرد و توفان شن در آن سوی باغ‌های انار و آن سوی درخت‌های سرسبز گز، از نفس می‌افتد و تا کوچه پس کوچه‌های شهر پیش نمی‌آید. صدای ساز و دهل بلند می‌شود و عروسان بسیاری که نشسته‌اند تا باران ببارد، به خانه بخت می‌روند. دختران و پسران کوچک با جیب‌های پر از ارزن و گندم به سوی کبوترخانه‌ها می‌روند و برای کبوترها دانه می‌پاشند. 

استاد مهربان در کنج سفالخانه نشسته بود و با خودش می‌گفت: اگر دختری چون دختر خورشیدی پیدا گردد، چه خواهد شد؟ ... به یقین باران خواهد بارید. 

نگاه استاد مهربان از دریچه سفالخانه به خورشید بود. انگار از آن روز که قصه دختر خورشیدی زبان به زبان، خانه به خانه، و کوچه به کوچه می‌گشت، به گوش خورشید هم رسیده بود. چند روزی بود که دیگر آن‌چنان داغ و سوزناک نبود. مجالی می‌داد تا مردان در زمین‌‎های سوخته به گردهم جمع شوند و برای پیداشدن دختر خورشیدی نیایش کنند و زنان از این کوچه به آن کوچه، از این خانه به آن خانه از پی دختری چون دختر خورشیدی بگردند. 

شب هنگام بود که زنان و مردان شهر به در سفالخانه آمدند. پیرمردی خمیده چند ضربه بر در زد. استاد مهربان پس از قصه دختر خورشیدی، شب‌ها در سفالخانه می‌خوابید و با کوزه و گلدان و تنگ و بشقاب‌ها همنشین بود؛ انگار می‌خواست از آنها نشان دختر خورشیدی را بگیرد. باز چند ضربه بر در سفالخانه زده شد. استاد مهربان خیال کرد توفان است که لنگه‌های در را می‌لرزاند. به شعله پیه‌سوز که دیوانه‌وار سر می‌جنباند، نگاه کرد، هیاهوی مردم در گوشش پیچید ...

کتاب «دختران خورشیدی» را انتشارات شباویز روانه بازار نشر کرده است._ 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها