در روزی که آسمان هر چه می بارد دلش خالی نمی شود، دکتر معتمدنژاد از دنیای خاکی رفت. خواندن این جمله شاید آسان باشد، اما پذیرفتنش نیست.-
پروفسور معتمدنژاد پدر علم ارتباطات، پدر روزنامه نگاری مدرن ایران و پدر همه شاگردانش بود؛ پدر همه آنهایی که شانس آشنا شدن با او را داشتند. برای کسب این جایگاه در دل شیفتگانش کاری نمی کرد. همین که خودش بود، صبوری اش، متانتش، توجه و دقت وسواسی بدون تظاهرش، و قدرت ذهن فراموشی ناپذیرش، او را در این جایگاه قرار می داد.
نزدیک به سه دهه، از سال 1365 که پای در دانشکده علوم ارتباطات (آن زمان دانشکده علوم اجتماعی) گذاشتم، او جایگاه ویژهای در زندگی من نیز داشت. هر چند در تمام وجودش پیشرفته ترین مفاهیم و تجربیات علوم ارتباطات را داشت و آن را برای روزنامه نگاری ایران نیز می خواست، اما با متانتش به همه شاگردانش آموزش بردباری و خستگی ناپذیری می داد و بی آنکه به زبان آورد، بذر امیدواری به آینده روزنامه نگاری در ایران را در دلها می کاشت. در سخنانش همواره یادآور می شد که روزنامه نگاری کاری حرفه ای و خدمتی عمومی است و مثل پزشکی و مهندسی نیاز به علم دارد و برای آموختن این علم به شاگردانش لحظه ای دریغ نمی کرد.
همیشه در دسترس بود و در کلاس هایی پر از جوانان مشتاق، از اندیشه های هابرماس، کانت و آدورنو درباره وظایف رسانه و اخلاق و مسوولیت روزنامه نگاری سخن می گفت.
در دهه 80 برای گزارش بزرگداشتی که در دانشکده علوم ارتباطات برایش برگزار شده بود، نشریه «کتاب هفته» تیتر زده بود: «همه می خواستند دستش را ببوسند» و این تنها در ذهن به وقوع میپیوست چون استاد محجوب که بی ادعا زندگی می کرد، چنین چیزی را برنمی تافت.
با ذهنی که هرگز لحظه ای دچار لغزش و فراموشی نشد، بر آخرین اطلاعات حقوق مطبوعات در سراسر جهان و دستاوردهای مطبوعاتی واقف بود و با این توانایی از مفهوم سن گذر کرده بود. دریغ و درد، روحی که از پا نمی نشست، اسیر جسمی بود که از مدتی پیش بیماری بر آن تاخته بود.
استاد سال ها کار برای انجام دادن داشت. عمری با آرامش تدریس کرد، در سکوت کتاب نوشت، و بی دریغ برای شناساندن حقوق مطبوعات تلاش کرد و با همان آرامش و سکوت هم رفت. سپاس که افتخار درک حضورش را برای خیلی ها ممکن ساخت.
نظر شما