دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۰
آقا سید مجتبی

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

فریده قاضی(همسر شهید هاشمی)

به یاد دارم روزی در اوایل ازدواج من با شهید  هاشمی، به بازارچه شاپور رفتیم تا خرید کنیم.
در حال خرید بودیم که بر خوردیم به پدر و مادر آ قا سید.
لحظه ای نگذشت که با صحنه ای تماشایی مواجه شدم. آقا سید خم شد و زانو زذ روی زمین و شروع کرد به بوسیدن پاهای پدر و مادرش.
این صحنه برای من که اولین بار چنین رفتاری را می‌دیدم تعجب‌آور بود، ولی برای آنان که بارها این صحنه را دیده بودند عادی به شمار می‌آمد.
درد و رنج مردم اذیت ‌اش می‌کرد. هرگز بی تفاوت نبود. همیشه در حال جهیزیه دادن به یک خانواده بود؛ مخصوصا دختران شهدا.
به فقرا و مستمندان می‌رسید و کمک به ساخت مسجد می‌کرد.
برای بچه های بی سرپرست مکانی درست کرده بود که تا چندین سال بعد از شهادتش من نمی‌دانستم. 
اگر می‌خواست پولش را جمع کند، یکی از ثروتمندترین افراد می‌شد؛ ولی همین که انقلاب شد، مغازه اش را کرد تعاونی وحدت اسلامی. از جیبش می‌گذاشت تا اجناس را ارزان‌تر به مردم بدهد. 

صفحه 168/آقا سید مجتبی/اصغر فکور/نشر شاهد/چاپ اول/سال 1391/184 صفحه/5000تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها