پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
چند روز، همه‌ی ما

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...


ـ بابا ایول به این شم زنانه‌ات! فکر کردم باز هم از اون فکرهای مزخرف کردی، ولی دیدم نه! مثل این که این دفعه یک خبرهاییه.
ـ جون به لبم کردی! حرف می‌زنی یا پاشم بیام اون جا؟!
ـ نه نه!‌ اصلاً پا نشو که ما امروز یه فیلم هندی کامل رو از دست می‌دیم. اولش این دختره داشت از تو لابی رد می‌شد. آقا بعد ما دیدیم یکی بدو بدو داره پشت سرش می‌آد و صداش می‌کنه؛ نگاه کردیم دیدیم بعله!‌ جناب دکتر منظم هستن.
ـ دیدی گفتم به چیزی شده! من اصلاً تا حالا دویدن حمید رو ندیدم...
ـ حالا گریه نکن گوش بده! دختره هم اصلاً برنمی‌گشت نگاش کنه. حالا الآن بالاخره رسید بهش و نگهش داشته داره باهاش حرف می‌زنه.
ـ حالا چی داره می‌گه؟
ـ از این جا که نمی‌شنوم. فقط معلومه دختره خیلی شاکیه و اصلاً نمی‌خواد باهاش حرف بزنه. یه بار هم داشت می‌رفت، دکتر منظم دستش رو دراز کرد که بگیرتش!
بهش دست زد؟! حدس زده بودم تا آخرش رفته!
ـ‌ نه... دست نزد. همین جوری دستش رو دراز کرد. الآن دختره هی به سمت کلاس‌ها داره اشاره می‌کنه، فکر کنم کلاس داره. دکتر منظم هم داره به ساعتش و اتاقش اشاره می‌کنه. فکر کنم داره برای بعد از کلاس دختره باهاش قرار می‌ذاره. خُب دیگه... خداحافظی کردن، دختره رفت سمت کلاسش، دکتر منظم هم خیلی متفکرانه داره می‌ره سمت اتاقش. فکر کنم برا حدود ساعت 12 که کلاس دختره تموم می‌شه قرار گذاشتن. من دوباره اون موقع باهات تماس می‌گیرم. این قدر هم بی‌خودی واسه این گریه نکن.

صفحات 32 و 33/ چند روز، همه‌ی ما/ نیلوفر نواری/ انتشارات آفرینش‌گر/ چاپ اول/ سال 1391/ 116 صفحه/ 4000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها