ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
کسی چه می داند این قلمِ در دستان من باز هم فرصت رسوا ساختن دلم را خواهد یافت یا تاخت زود هنگام لحظه های پسِ پنهان شده ی دنیای قبل از این برزخِ در شمار نامعلوم، این کوتاه فرصت نقاشیِ لحظه های کوتاهِ سخن با خدا بودن در این کاغذها را از من خواهد ستاند!
در این شبِ سرد زمستان به خاطر می آورم بود شدنم را از ناپیدائیم، که در قالب آدم ریخته شدم و مانند شیشه که آیینه ای شود جان و زینتی یافتم و تجلی خدایی شدم... و آغاز یافت شروع پایانم.
رمان زندگی ام بر پیشانی نقش شد تا آن را در صحنه ی بودن ایفای نقش کنم. نقشی که برای برخی ها بیشتر به مانند تکه های طنز و کمدی و برای بعضی ها به مثابه ی درام و غم انگیزترین تراژدی ها رقم خورد.
بازنده ها با تکیه بر توهمات بی عدالتی و جبر و ... به نقش هایشان زبان اعتراض گشودند. و آن ها را که از پسِ نقش ها خوب برآمدند شادمان برای ایفای نقش بعدی پشت پرده ی، نیست، هست شدند.
بازیگر نقش اول بودن مهم نبود.
مهم، بهترین بازی بود در همان نقشی که داشتیم.
آن که سرنوشت ها را با نقش ها نوشت، با اختیار، توان بهترین یا بدترین شدن در همان سرنوشت را نیز، در ما به ودیعه نهاد.
در این تئاتر زندگی آن لُعبَتکانی سربلند در پشت پرده به سرور می نشینند که چوب هایشان را به تمامی به دستان خدا سپرده اند و آن ها که این کار را نتوانسته و نخواسته اند اگرچه بازی به ظاهر خوبی هم ارائه کرده اند اما برای پسِ پرده دستی را مجذوب خود نساخته اند که آن ها را برای همیشه در سِیطَره ی توجه خود قرار دهد.
آن ها همه را هم به دست آورده باشند خدا را از دست داده اند.
آن ها فقط هیچ اندوخته اند.
****************************
خدایا!
مگذار پایمال کند غرور، ایمانم را
درهم شکند نیاز، غرورم را
ابراز سازد عجز، نیازم را
بنمایاند فقر، عجزم را
تاب نیاورد صبر، فقرم را
تایید نکند ایمان، صبرم را
صفحه 47/ ... خدا/ حسن طهماسبی (آشنا)/ انتشارات نظری/ سال 1390/ چاپ اول/110 صفحه/ 2800 تومان
نظر شما