«مارگارت اتوود» از همان وقتي كه كودك بود اهل خواندن، نوشتن و نقاشي كردن بود. اين نويسندهي كتابهاي كودك و نوجوان ميگويد: «خواندن را خيلي زود شروع كردم و نخستين كتابهايي كه به سراغشان رفتم كتابهاي كميك استريپ بود. خواندن، نوشتن و طراحي، تنها تفريحي بود كه در جنگلهاي كانادا به ويژه وقتي هوا باراني بود، ميشد به سراغش رفت.»
«مارگارت اتوود» ورودش به دنياي قصه و كتاب را چنين توصيف ميكند: «من به كمك داستانهايي كه آنها را بهطور كلي داستانهاي علمي - تخيلي ميناميم وارد دنياي شگفتانگيز داستان شدم. ما در جنگلهاي شمالي كانادا زندگي ميكرديم و فصلهاي بهار، تابستان و پاييز را در آنجا ميگذرانديم. دسترسي من به موسسات و مراكز فرهنگي بسيار محدود بود. تلويزيون نداشتيم. راديو فقط برنامههاي ايستگاههاي روسي را پخش ميكرد. سينما، تئاتري يا كتابخانهاي وجود نداشت. البته تعداد زيادي كتاب داشتيم. از كتابهاي علمي گرفته تا داستانهاي كارآگاهي، همه جور كتابي را ميشد در بينشان پيدا كرد.»
او با كند و كاو در صندوقچهي حافظهاش از نخستين كتابهايي كه خوانده است، حرف ميزند: «خواندن را خيلي زود شروع كردم و نخستين كتابهايي كه به سراغشان رفتم كتاب داستانهاي مصور بود. اين كتابها را هم مجبور بودم خودم بخوانم؛ چون هيچكس حاضر نبود آنها را با صداي بلند برايم بخواند. به صفحهي داستانهاي مصور روزنامه و مطالب طنز علاقه داشتم. البته بسياري از داستانهاي مصور، خندهدار نبودند. مطالب خندهدار، پرسشهاي زيادي را در ذهن بچهگانهي من ايجاد ميكرد كه بعضي از آنها تا به امروز بيپاسخ باقي مانده است.»
نويسندهي كتاب «سرگذشت نديمه»، دربارهي نخستين تجربههايش در نگارش ميگويد: «به عنوان يك خوانندهي داستانهاي مصور، من خيلي زود نوشتن را آغاز كردم و طرحهاي زيادي هم ميكشيدم: خواندن، نوشتن و طراحي، تنها تفريحي بود كه در جنگلهاي كانادا به ويژه وقتي هوا باراني بود، ميشد به سراغش رفت. بخش كوچكي از چيزهايي كه نوشته بودم واقعگرايانه بودند و حدس ميزنم كه در اين مورد مثل خيلي از بچههاي ديگر بودم. بچههايي كه سنشان كمتر از 8 سال است، راحتتر به سراغ حيواناتي كه حرف ميزنند، دايناسورها، غولها و پريها ميروند؛ اما به جاي آن در مدرسه از آنها ميخواستند كه يك گل بكشند!»
«اتوود» نخستين جرقههاي تخيل را در نقاشيهاي كودكياش پيدا كرده است و در اينباره توضيح ميدهد: «در سفري كه اين اواخر داشتم، تعدادي از آثار دورهي كودكي را پيدا كردم. نخستين نقاشيهايي كه تخيلي بودند و من آنها را در ميانه دههي 1940 كشيده بودم. 6 يا 7 ساله بودم و نقاشيهايم پر بود از ابرقهرمانهاي آن روزهايم. خرگوشهاي پرندهاي كه نامشان خرگوش آبي و سفيد بود. مدلي كه از روي آن خرگوشها را كشيده بودم، يك مدل واقعي بود. عروسكهايي كه با استفاده از تكنولوژي «پرتاب» پروازشان را شبيهسازي كرده بودم. البته زمان زيادي نگذشت كه آنها به خرگوش فولادي و خرگوش خل و چل تغيير نام دادند و روش پروازشان هم عاقلانهتر شده بود و با استفاده از يك شنل پرواز ميكردند.»
او صادقانه اعتراف ميكند كه ايدهي نخستين شخصيتهاي داستان و نقاشيهايش را از برادرش گرفته است: «خرگوشهاي من تقليد مسخرهاي از خرگوشهاي برادرم بودند. او بود كه خرگوشهاي پرنده را اختراع كرد. خرگوشهاي پرندهي او در سيارهاي به اسم «خرگوش آباد» زندگي ميكردند و صاحب انواع و اقسام فناوريهاي پيشرفته مثل فضاپيما، هواپيما و سلاحهاي پيشرفته بودند. خيلي وقتها به اين موضوع فكر ميكنم كه ايدههايي مثل خرگوشهاي پرنده چطور به ذهن ما ميرسيد؟ پدر ما حشرهشناس بود و با طبيعت تماس مستقيمي داشتيم. بهراحتي به تصاوير علمي دسترسي داشتيم و ميتوانستيم زندگي را از دريچهي ميكروسكوپ ببينيم.»
منبع خبر: نشنال پست
نظر شما