یادش بهخیر دوران نوجوانی، يادش بهخير دنيای كودكی و بچگی! اين جمله را زياد از بزرگترها شنيدهايم. بزرگترها هميشه با حسرت از گذشته ياد ميكنند، گذشتهاي كه بخشي از وجودشان بوده و شخصيتشان را شكل داده است و اگر حسرتش را ميخوردند به اين دليل است كه مثلاً ميتوانستهاند از دورهي بچگي و يا نوجوانيشان بهتر استفاده كنند و نتوانستهاند. مرور اين دورهي شيرين و پر از خاطره، از زبان نويسندهها، بهويژه نويسندگان كودك و نوجوان، بسيار شيرينتر و دلچسبتر است.
از نويسندهي داستان «جنگ كه تمام شد بيدارم كن» خواستيم دربارهي نحوهي دوستياش با كتاب بگويد و جالب اينكه اولين برخوردش با كتاب هم ماجرايي كاملاً داستاني و پر هيجان دارد، درست مثل داستانهاي معمايي: «من در خانوادهای بزرگ شدهام كه با سياست بيگانه نبودند. برادرانم پيش از انقلاب اسلامي سابقهي فعاليتهای سياسی داشتند. يك روز برادرم سراسيمه به خانه آمد در حالی كه پيت نفت بزرگی را در دست داشت، شروع كرد به كندن باغچه و بعد آن پيت را در باغچه پنهان كرد و رويش خاك ريخت. من با كنجكاوی بچگانهي خود اين صحنه را ديدم تا اينكه دو يا سه روز بعد برادرم را دستگير كردند. آن زمان من مطمئن بودم راز دستگيری برادرم در پيت نفت خاك شده در باغچه نهفته است؛ بنابراين در موقعيتی مناسب كه اهالی خانه در منزل نبودند پيت را از باغچه بيرون آوردم. برادرم در آن پيت، چند كتاب قايم كرده بود. من از كتابها و موضوعشان چيزی سردر نمیآوردم؛ اما دو كتاب داستان در اين ميان بود يكی رمان «خرمگس» نوشتهي «اتل ليليان وينيچ» و ديگري «مردی از جنگ» نوشتهي «احمد احرار». اين دو كتاب را با خودم به پشت بام بردم و در نور چراغ نفتی با حرص و ولعی توصيفناپذير شروع به خواندن كردم. از آن زمان به بعد وارد دنيای كتاب و از علاقهمندان پر و پا قرص آن شدم.»
و به اين ترتيب، دوستي با كتاب، نتيجهي خود را نشان ميدهد، نويسندهي محبوب اينروزها اسير جاذبه كتاب ميشود و...
ـ در آن زمان، كانون پرورش فكری كودك و نوجوان شعبهای در شهر قم كه ما در آن زندگی میكرديم تأسيس كرد و من رفتم و عضو اين مركز شدم. در اين مركز، پس از چندی انجمن داستان راهاندازی شد كه میرفتيم و داستانها را با هم دسته جمعی میخوانديم، اينجا بود كه نخستين جرقههای داستاننويسی و داستانخوانی در من زده شد.
آقاي نويسنده، پس از آن دو كتاب كه خواندنش پا كردن در كفش بزرگسالان بود، سراغ كتابهاي مناسب سن و سال خودش ميرود: «کتاب ماهی کوچولو «صمد بهرنگی» نخستين کتابی بود که در حوزهي کودک و نوجوان خواندم و به آن بسیار علاقه دارم(البته ما زياد مطمئن نيستيم كه اين كتاب هم به بچهها ربط داشته باشد!) بعد از آن هم به کتابهای مهدی آذریزدی علاقهمند شدم.
«جهانگيريان» دربارهي کتابهایی كه روی او تأثیر گذاشته است ميگويد: «در نوجوانی چند کتاب بود که بر روحیات من تأثیرات بسیار داشتند: کتاب «كودك، سرباز دريا» نوشتهي ویلیه ژرژفون (روایت ماجرای چند نوجوان و گروه مقاومتشان در برابر آلمانیها)، «لكلكها بر بام» به قلم «میندرتدویونگ» و «كوههای سفيد» اثر بهيادماندني «جان كريستوفر» هنوز هم این کتابها را در کتابخانهي شخصیام دارم.»
و شايد تحتتأثير همين كتابها بود كه او نخستين بار دست به قلم برد و استعداد نويسندگياش را محك زد.
ـ در 18 سالگی نمايشنامهای نوشتم كه مقام اول را در مدرسه برايم به ارمغان آورد و اين موفقيت و تشويقهای پس از آن پايههای اصلی علاقهام به نمايشنامهنويسی شد؛ كاري كه هنوز هم آن را ادمه ميدهم. البته در آن سالها گرايش به تئاتر در ميان نوجوانان بسيار بيشتر از گرايش به داستان بود، من هم كه به هر دو علاقه داشتم، پس نمايشنامهنويسی را انتخاب كردم. هر چند كه در كنار اين كار، نمايشنامههايی را كه با اقتباس از كتابهای مرحوم آذريزدی مینوشتم، اجرا میکردم.
حالا ديگر كتاب، بخش جداييناپذير از زندگيام شده بود و من در آن سالها با كتابهايی كه خريده با هديه گرفته بودم، كتابخانهای بسیار کوچک برای خودم درست كردم و كتابها را به بچههای محل امانت میدادم تا آنها هم در لذت مطالعه با من شريك باشند. يادم میآيد در آن سالها يك روز كتابخانهي كوچكم را مرتب كردم و جلوی آن نشستم و ادای نويسندههاي بزرگی مانند جلال آل احمد را درآوردم و عكسی به يادگار انداختم كه هنوز هم آن را دارم.
خلاصه اينكه كتابخانهام رونق گرفته بود و جالب اينكه بچهها معمولاً رسم امانتداري را بهتر بهجا ميآوردند. وقتی بزرگترها كتابي را امانت میگرفتند، ديرتر آن را پس میآوردند، برخی هم اصلاً ديگر كتار را تحويل نمیدادند(!) اما كودكان و نوجوانان همسن و سال خودم كتاب را زود پس میآوردند. اتفاقاً برخی از افراد مهم و تحصيلكردهي امروز قم از همان مشتريان كتابخانهي كودكی من بهشمار میروند.
نويسندهي دهها كتاب و نمايشنامهي نوجوانانه، هنوز هم عاشق كتاب و كتابخواني است و خب، اصلاً رمز نويسندگي هم همين است. چطور ميشود نويسنده بود و با كتاب دوستي و رفاقت نداشت؟
ـ من دو کتابخانهي شخصی دارم؛ یک کتابخانه در منزل که شامل 4 هزار جلد کتاب است و دیگری در محل کار که دو هزار کتاب را در خود جای داده است. در کتابخانهي منزل، قفسهای را به کتابهای کودک و نوجوان اختصاص دادهام که 500 جلد از آثار دوستان نويسندهام را در خود نگهداری میکند. البته حدود 200 کتاب در حوزهي نقد آثار کودک و نوجوان هم در این کتابخانه دارم. اما در کتابخانهي محل کارم تعداد کتابهای کودک و نوجوان بیشتر است؛ تقریباً سه برابر؛ یعنی 1500 جلد کتاب كودك و نوجوان در آن دارم.
هميشه هم تلاش کردهام کتابخانهام مرتب باشد تا هر زمانی که خواستم کتابی را پیدا کنم، راحت بروم سراغ قفسهي مربوطه و کتاب را دربیاورم.
دوستان خوب ايبنا نوجوان! آقاي چهانگيريان تعداد زيادي داستان و نمايشنامه براي شما نوشته كه براي تعداد زيادي از آنها جايزه هم گرفته است. در «فايل پيوست» همين خبر، نام و مشخصات تعدادي زيادي از اين كتابها آمده است كه توصيه ميكنيم آن را هم ببينيد.
نظر شما