قدمعلی سرامی میگوید که از کودکی استعداد شاعری داشته است: من در کودکی این توان را در خودم میدیدم، شعر و شاعری جزو سرشت من است.
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-سیدعلیسینا رخشندهمند: قدمعلی سرامی،استاد دانشگاه، شاعر و پژوهشگر حوزه ادبیات فارسی و عضو هیئت امنای بنیاد فردوسی است. او از پرکارترین پژوهشگران ما در حوزه ادبیات است که هم در حوزه کودک و نوجوان و هم بزرگسال آثار درخور توجهی دارد. در ادامه سری گفتوگوهایمان با پیشکسوتان این حوزه به سراغ قدمعلی سرامی رفتیم که در ادامه این گفتوگو را میخوانید.
لطفا ابتدا مختصری درباره خود بفرمایید.
بچه رامهرمز هستم، در 8 بهمن 1322، 74 سال و چندماه پیش در آن ولایت بهدنیا آمدم، بر اثر بیسوادی پدر و مادرم و کم و کسر و کمبود امکانات بهداشتی در شهر ما، پزشکی اسید در چشم من ریخت و آبش کرد. این است که من الان بیناییام کم است. بعد از اینکه در سال اول ابتدایی مردود شدم، دیگر تا دوره دکتری همیشه شاگرد اول کلاسها و دورهها بودم، دیپلم را با نمره 19/2 در اهواز گرفتم. دوران لیسانس و فوقلیسانس و دکتری را در دانشگاه تهران خواندم. در کنکور سراسری نفر اول شدم.
چرا ادبیات را انتخاب کردید؟
من در کودکی این توان را در خودم میدیدم، شعر و شاعری جزو سرشت من است، اولین باری که شعر را علنی کردم، اولین انشایی که نوشتم، معلمی داشتیم بهنام محمدشاه نیکبخت که ما به او میگفتیم کل محشاه، یعنی کربلایی محمدشاه، موضوع انشایی به ما داده بود که نظافت و پاکیزگی را توضیح دهید، من انشایی که در این مورد نوشتم، این دو بیت از من تراویده بود که آنجا خواندم در سال 1336 :
پیشه پاکیزگی مرا باشد غیر غیر از پاکیزگی بلا باشد
گفت پیغمبر جوان که نظافت بود من الایمان
آقای نیکبخت گفتند این شعر از کیست؟ گفتم از خودم، گفت تو که عربی بلد نیستی؟ گفتم بله من عربی بلد نیستم، ولی شنیدم که پیامبر گفتند «النظافت من الایمان». قبول نکردند، رفتم از خانه یک دفتر شعری داشتم که شعرهایی دیگر من بود، یادم میآید یک دفتر 60 برگ جلد سبز بود؛ بعد رام شد و پذیرفت، یادم است که یک بیت را خیلی پسندید؛
جز مگس گرد نجاست ننشیند احدی گیر سرمشق ز زنبور که شهد دارد پاک
گفت این بیت دیگر از خودت نیست، از سعدی است، گفتم نه از خودم است.
چه سالی ازدواج کردید؟
من در سال 1348 در 26سالگی ازدواج کردم، 5 فرزند دارم، اولین فرزند دختر و نامش پگاه، متولد 1350 است، آخرینشان هم دختری است به نام مولیان، متولد 68 است. من و مولیان روز 8 بهمن بهدنیا آمدهایم، 3 پسر دارم به نامهای چکاد، نیایش و رهاد. هر سه هم تحصیلکرده و زحمتکش هستند.
آثارتان را معرفی بفرمایید.
در مجموع 30 و چند کتاب از من منتشر شده که 15-16 از آنها را برای بچهها نوشتم، که معروفترین آنها کتابی است باعنوان شیرینتر از پرواز که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده است. این کتاب اثر برگزیده سال 1367 شناخته شد و جوایزی را هم دریافت کردم. کتاب دیگری باعنوان قصه دوستی که اصل داستان را از مادرم شنیدم و آن را بازآفرینی کردم. آثار دیگری همچون «قالیچه سلیمون»، «رنگینکمان سالهای کودکی» و «قلمکار»، این 3 کتاب را انتشارات علمی فرهنگی چاپ کرده است. من و جام و شبتابها که خیلی مطبوع افتاد و خانم مرضیه محبوب آن را به یک نمایش عروسکی تبدیل کرد و آقای فریبرز لاچینی برای آن آهنگ ساخت و در تئاتر شهر به اجرا درآمد. یک کتاب هم به اسم 5 مقاله درباره ادبیات کودک که شامل مقالات تئوریک خوبی است، یک مقاله درباره لالایی است یک مقاله درباره بازی و دیگری درباره شعر کودک است و دیگری درباره سهم کودکان در ادبیات گذشته ایران است و دیگری درباره این است که آموزش و پرورش را نباید از همدیگر جدا کرد، باعنوان «ماییم و دو چشم و یک تماشا».
کتاب دیگری باعنوان «کودکان عارفان راستین» و کتاب دیگری باعنوان از «زنگ گل تا زنج خار» است که برای فهم شاهنامه بسیار کارساز است. کتاب دیگری باعنوان «برستیغهای حماسه»، کتاب «عرفان در آیینه ذهن انسان» که مولاناشناسی و شناخت عرفان است، کتاب عرفانی دیگری باعنوان از خاک تا افلاک که درباره رباعیات مولانا و غزلیات شمس است. کتاب دیگری باعنوان از هرگز تا همیشه که درباره شاعران بزرگ ادبیات معاصر و کلاسیک ایران است. کتابی باعنوان «آینده پاینده باد»، در این کتاب ثابت میکنم که گرانبهاترین ثروتی که به ما آدمیان دادهاند، عمر است، کتاب دیگری باعنوان «عشق نقش و نگار بوقلمون»، کتابی درباره شعر من منتشر شده باعنوان عشق است اگر حقیقتی هست از مهری تلخابی که خودم خوشم آمد و پسندیدم درباره فهم ناقد عزیز. عنوان کتاب برگرفته از یکی از غزلهای من است با مطلع:
اینجا که منم ستارهای نیست ماهی نه و ماه پارهای نیست ....
در ادامه این بیت:
عشق است اگر حقیقتی هست باقی به جز استعارهای نیست.
چندین مجموعه شعر (حدود 7- 8 مجموعه شعر) دارم، یکی از آنها با عنوان چهار فصل دوستت دارم. که 530 صفحه است و همه هم اشعار خودم است. مجموعه دیگری باعنوان تا زادن بامداد باید خواند. مجموعه دیگری باعنوان صاف و ساده مثل آب که تمام اشعارش را برای دختر آخریام سرودهام. مجموعه دیگری با عنوان از دو نقطه تا همهچیز و ... و دیگر مجموعههای شعری... و آثار دیگری هست که الان به این سرعت ذهنم یاری نمیدهد علاقهمندان میتوانند از اینترنت جستوجو کنند. به جز این آثار؛ نزدیک به 200مقاله علمی پژوهشی و علمی ترویجی و... هم دارم.
همچنین حدود 5-6 سال (سال 1351تا 1356) روزنامهنگاری کردم و مقالات ژورنالیستی دارم که در حدود چند صد مقاله هستند.
شمار سخنرانیهایم را نمیدانم ولی فکر کنم هزارهاست. نزدیک به 80-90 سخنرانی خارج از کشور داشتهام. از جمله در کشورهای ایالت متحده، آتن، آلماتی، قزاقستان، تاجیکستان، نپال و... کاری که جایی بیان نمیکنم ولی حالا به شما میگویم، تصنیفسازی است. بیش از 100 تصنیف از بنده منتشر شده است که یکی از آنها را نادر گلچین خوانده است، بعدها معین بدون اجازه من، در آمریکا خوانده است. باعنوان کوچه باغ راز، تصنیف دیگری که ایرج خواننده معروف خوانده است:
دوباره آفتاب داره مهربون میشه، بهار میاد دنیای ما جوون میشه
اما بهار با همه قشنگی، کم نداره هیچی بجز یه رنگی
مثل تو بهار قشنگ نمیشه، این همه خوش آب و رنگ نمیشه،
تو یه رنگی همیشه تو یه رنگی همیشه و...
یکی دیگر از کارهایی که خیلی علاقه دارم چیستانسازی است.
پس به موسیقی هم علاقه دارید؟
من خودم موسیقیشناس هستم و چندین سال عضو شورای موسیقی صدا و سیما بودم، در دوره دانشجویی، شاگرد استاد محمود ذوالفنون بودم، تار میزدم، خانوادهام به موسیقی علاقه دارند، یکی از پسرانم که ساکن ایالات متحده است. موزیسین و ساز اصلی او ویولن است و سازهای دیگری هم مینوازد و یک گروهی به اسم مولیان دارد.
همکلاسیها و دوستانتان چه کسانی بودند؟
دکتر سعید حمیدیان، بهاءالدین خرمشاهی، و... آدم سختگیری در دوستی نبوده و نیستم دوستان زیادی داشته و دارم. با همه میشود سلوک کرد، از همه میشود آموخت.
اگربهمکانیتبعیدبشویدومجبورباشیدفقطیککتاببا خودتانببریدکدامکتابراانتخابمیکنید؟
دیوان کبیر مولانا را انتخاب می کنم.
استاد چه توصیهای به دانشجویان ادبیات فارسی و کلا محققان و پژوهشگران دارید؟
من توصیههای زیادی میتوانم داشته باشم، اما بزرگترینش این است که میگوید:
روح پدرم شاد که فرمود به استاد فرزند مرا عشق بیآموز و دگر هیچ
با زبان مادریشان، با فرهنگشان عاشقانه برخورد کنند و همه متعلمانی که توقع دارند چیزی از آنها یاد بگیرند، نشان بدهند که آنها را دوست دارند، این سخن نظیری نیشابوری بزرگترین درس به همه معلمین، آموزگاران، دبیران، استادان است:
درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
این عاطفه را فراموش نکنند، عشق را به متعلمین خود، هرچه بیشتر و بیشتر یاد بدهند.
من هر هفته منتظر نشر این گفتگو ها هستم واقعا پنجره جدیدی باز شده است// خیلی گفتگو های جذاب و خواندنی هستند/ درس زندگی و امید و تلاش به هر انسانی میدهند// امید وارم این کار با ارزش ادامه بیابد
ای جااانم ، عالی بود ، من این آقا رو چند سال پیش توی یک برنامه ی تلوزیونی دیدم و از صحب هاشون خیلی لذت بردم ، یادمه توی اون برنامه شعر " بوی جوی مولیان آید همی ..... یاد یار مهربان آید همی " خوندن و فک میکنم ی جوری ربطش دادن به دختر کوچیکشون ، خیلی عالی بود ، ممنونم
درود و عرض ادب .خسته نباشید خدمت استاد بزرگوار.
نشست های بسیار جالب و خواندنی و مفید هستند .و واقعا از اینکه اینقد مردان بزرگی در حیطه ی ادبیات در سرزمینمون ایران داریم باعث افتخاره.
تنها پیشنهاد ی که من دارم اینه که از بزرگان نظر بخواهیم که چرا و چه راهی برای پیشرفت و رشد ادبی هر چه بیشتر در دانشگاه هامون و نظام اموزش کشوریمون در بین علاقمندان به ادبیات مفید تر و بهتره و کارسازتره.و راهنمایی کنند و ایده بدهند به ما جوانان.
زنده باشید.
از نظر من کار بسیار زیباییه
که با بزرگان به بحث و میز گرد می نشینید.
ولی من دوست داشتم سوال هایی پرسیده شود که در بقیه ی سوالات یا نشست ها پرسیده نشده باشند تا الان.
یه نشست متفاوت و برداشت متفاوت باشه از نشست .خیلی بهتره
درود بر جناب دکتررخشنده.این گفتگوها کار بسیار به جا وشایسته ایست،زیرا نام ونشان این فرهیخگان ادبیات نباید گمنام بماند.بزرگانی که در این آب وخاک به دنیا آمدهاند وبرای بقا وماندگاری فرهنگ این سرزمین تلاشهای فراوانی کرده اند.شناخت این اشخاص برجسته باعث می شود که کشورهای دیگر نتوانند هویت آنهارا چون،ابوعلی سینا ومولانا به نام خود ثبت کنند.
حيف از اين مجال و فرصت خوب كه با پرسشهاي ابتدايي و خام دستانه از بين رفته است. كاش مصاحبه گر سري به سايت ها مي زد و از اوضاع و احوال استاد باخبر مي شد و پرسش هايي را مطرح مي كرد كه زاويه هاي ناگفته زندگي استاد بر ما معلوم مي شد.
کاش دانشجوی ادبیات میگفتند که چه زاویه ای از زندگی استاد میخواست معرفی بشود و نشده؟؟ اگر بقول ایشان زاویه ای از زندگی استاد در سایت ها آمده که دیگه پنهان نمانده است، اگر هم نیامده که این جناب باید اشاره به آن جنبه پنهان میکردند؛ تا مرد سخن نگفته باشد /عیب و هنرش نهفته باشد؛ کاش این اظهار نظر سخیف را نمیکردید و بدین وسیله بیشتر و بیشتر بی سوادی خودتان و نیز بی سوادی دانشجویان ادبیات و استادان اوبیات را روشن نمی کردید( البته همه دانشجویان و استادان ادبیات منظورم نیست) منظورم بی سوادی فردی مثل ایشان است که خود حتی از یک اظهار نظر ساده ناتوان است- شگفتا -
😂😂😂اظهار نظر کننده فقیر ؛انشجوی ادبیاته دیگه/ بیش از این انتظاری هم از ایشان نمیرود/ بهتر بود برای اظهار نظرتان سری به سایت ها میزدید😂😂😂 بدبخت شما که جز همین مراجعه کردن به سایت ها /که همین را هم درست بلد نیستید/ کاری و سوادی ندارید
اگر گفتوگويتان خوب بود و نكته خوبي داشت اين طور برنميآشفتيد كه مسخره كنيد و با لحن تند جواب بدهيد. اين مصاحبه در قياس در مصاحبههاي خوب و مفصل ايبنا مثلا با دكتر حميديان، هيچ نكته تازهيي ندارد. منظورم از مراجعه به سايتها هم اين بود كه از آن چه گفته شده مطلع شويد و به ورطه تكرار نيفتيد. بنده به دانشجوي ادبيات بودنم هم افتخار ميكنم.
هیچگاه فراموش نمیکنم این شعر استاد سرامی عزیز را:
عشق، نوباوهی جنون است.
این حقیقت سبز را، بارها از زبان بیدهای شرمگین شنیدهام.
چونان که تیشه،آتش را از دل سنگ بیرون میکشد،
عشق، آدمیزاده را شعلهور میکند.
ماخولیای اعظم:
اختراع آغاز و انجام:
عشق.