سه‌شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۴
هاتفی: بررسی محتوای آثار خیام نیازمند توجه به شهرت حکمی اوست

محمد هاتفی با اشاره به روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گفت: معتقدم لازم است محتوای آثار خیام تا حد زیادی متأثر از شهرت حکمی او بررسی شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، عمر خیام نیشابوری، ریاضیدان، ستاره‌شناس و رباعی‌سرای ایرانی در سال ۴۲۷ هجری قمری در نیشابور متولد شد. ۲۸ اردیبهشت‌ماه در تقویم جمهوری اسلامی ایران به نام این شاعر بزرگ و جهانی نامگذاری شده است. روز بزرگداشت حکیم عمر خیام بهانه‌ای شد تا در ادامه صحبتی را درباره این شاعر بزرگ با دکتر محمد هاتفی، استاد ادبیات و زبان فارسی داشته باشیم. 

 آقای دکتر هاتفی، در نگاهی کلی به خیام، نحوه نگاه ما به او باید به چه نحوی باشد؟

خیام یکی از شخصیت‌های بسیار بزرگ علمی ایران و جهان است که با وجود این همه شهرت و معرفی، به نظر می‌رسد کماکان جزو افرادی است که لااقل از جنبه ادبی جای بحث و بررسی دارد.  همان‌طور که می‌دانیم به هر حال وی در زمینه ریاضیات و علوم دقیقه در سطح اول جهانی بوده و این جایگاه در رشته‌های مربوط و به ویژه در تاریخ علم بررسی می‌شود اما آنچه به نظر من در ارتباط با حوزه ادبی شخصیت ایشان مهم است- البته تاکید می‌کنم به نظر من، وگرنه امکان دارد دیگران نظر دیگری داشته باشند- این است که ایشان حکیم بوده‌اند و این واژه حکمت به نظرم در ارتباط با تحلیل جایگاه ادبی و اشعار منتسب به ایشان بسیار مهم است. از این‌رو در این نگاه کلی شخصاً معتقدم باید خیام را به مثابه کسی دانست که محتوای اثر وی تا حد زیادی متأثر از این شهرت حکمی بررسی شود.

پس بر این اساس لازم است تعریفی از حکمت هم داشته باشیم و ضمناً از کجا معلوم این تعریف بر خیام دلالت کند؟

بله دقیقاً درست می‌فرمایید. برای دستیابی به چنین محکی قطعاً باید ابتدا از خود حکمت تعریفی داشته باشیم؛ ولو سلبی، تا بتوانیم بگوییم چه چیزی حکمت نیست. اما این تعریف قطعاً در حوزه تخصص یک ادیب یا منتقد ادبی نیست با این همه در حدی که ابزار روش تحلیل زبانی اجازه می‌دهد باید گفت به دو نحو می‌توان به این مقوله نزدیک شد؛ ابتدا از رهگذر خود کلمه حکمت که از ریشه حکم می‌آید و با واژه‌هایی چون حاکم، حکومت، حکمیت، محاکمه، تحکیم، محکم، و ... هم‌ریشه است و مشخص می‌کند آنچه ما حکمت می‌نامیم باید در ادعای خود و در مدعای خود نوعی قاطعیت و برندگی داشته باشد که تمام‌کننده معنا باشد در مقابل امر متشابه که شبهه ایجاد می‌کند. پس تا این حد می‌توان گفت در ارتباط با یک حکیم ما نباید از حکیم حرفی بشنویم که این حرف در ذات خود محکم نباشد و این یعنی حرف باید در مبانی استحکام داشته باشد و روش درستی در استنتاج داشته باشد و ضمناً استوار باشد و بتوان بین آن با حرف غیر حکیمانه تمایز قائل شد. به عنوان مثال قاضی هم که با حکم سروکار دارد و اساس حکومت هم به نوعی از این ساحت بر می‌خیزد باید بتواند میان دو چیز که عموماً یکی حق و دیگری باطل است تمایز بنهد. از این‌رو امر محکم حائز حد است و مرز گذاری می‌کند و قابلیت این را دارد که در ساحت اندیشگانی مرز معینی برای انسان در تشخیص بگذارد. این مساله به‌ویژه در ارتباط با خیام بسیار مهم است توجه شود چون با توجه به تبدیل شدن سبک اشعار خیام به نوعی رویکرد خیامی که شعرهای غث و سمین زیادی به ایشان نسبت داده شده طبعاً مهم است و بد نیست بدانیم که چه حرفی را یک حکیم می‌تواند بزند و چه حرفی را نمی‌تواند.

اما مساله این است که اولاً این قطعی‌گرایی تا حد زیادی با مفروضات زبانشناسی مدرن ناسازگار است و از سوی دیگر می‌دانیم ساحت حکمت ساحت معرفت است و انتهای معرفت حیرانی و رسیدن به نوعی از اعتراف به نادانی است. با این همه این تناقض ظاهری است و در تحلیل می‌توان آن را رفع کرد.

شکل دوم نزدیک‌شدن به ساحت ادراکی حکمت که بتوان گفت در ارتباط با خیام نیز می‌تواند مستمسک واقع شود این است که ببینیم دیگر افرادی که به حکیم‌بودن معروف بوده‌اند مثل سنایی، فردوسی، ناصرخسرو، عطار و نظامی چه سنخیت فکری داشته‌اند که بتوان از روی آنها نوع حکمت خیام را نیز بازشناخت. به نظرم این شیوه‌ای حتی مطمئن‌تر از قبلی است اما به کار گرفتن هر دو در کنار هم می‌تواند راهگشا باشد.

بین حکما چه نسبتی برقرار است که به نظر شما می‌تواند شامل خیام نیز شود؟

ببینید یکی از چیزهایی که در شعر شاعران حکیم با آن مواجهیم، نوعی انسجام فکری بسیار بالا است که در ساحت‌هایی مثل یک مینیاتور منسجم و حتی دارای یک الگوی ریاضی دیده می‌شود. البته شاید باور این ادعا تا حدی دشوار باشد، چون بخش عمده‌ای از شرح‌هایی که بر آثار این افراد به‌ویژه بر سنایی و ... نوشته شده باعث مغشوش شدن این انسجام فکری در پشت صحنه بیان ادبی این آثار شده است. ضمناً اختلاف نسخ و دشواری‌هایی از این دست نیز مزید علت شده با این همه اگر مغفول واقع نمی‌شد که با اثر یک حکیم برجسته سروکار داریم و حکیم حرف بی حساب نمی‌زند خیلی از شرح‌های موجود بسیار بهتر معرف چهره واقعی فکری این افراد می‌شد، چراکه بعضاً فراموش می‌کنیم این افراد اساساً شاعر نبوده‌اند بلکه شعر رسانه‌ای بوده برای بیان افکار والای حکمی و معرفتی ایشان؛ کما اینکه ناصرخسرو در رد شاعر بودنش صریحاً تذکر می‌دهد که وی از شعر به مثابه یک رسانه برای بیان افکارش استفاده می‌کند و خودش را شاعر نمی‌داند. همین طور به فردوسی یا سنایی ما نمی‌توانیم به معنای متعارف امروز شاعر بگوییم. امروزه پس از رایج شدن نظریات فرمالیستی و هنر برای هنر تا حد زیادی شاعری نیز به مثابه یک فن دیده می‌شود و گویی شاعری خود حرفه‌ای و شغلی خودبسنده است اما در گذشته شاعری اگر در خدمت مدح (اغلب قصیده) و حدیث نفس (غزل) نبوده عموماً در قالب مثنوی و ... یک رسانه بوده برای بیان غیر مستقیم محتوایی خاص اعم از حکمی، حماسی، تعلیمی و ... و این افراد برای این تلاش‌شان در خدمت دم و دستگاهی نبوده‌اند. از این‌رو مثلاً در شعری از سنایی با عنوان سرای حوادث که بیت اول آن به این صورت است که

«ای قوم از این سرای حوادث گذر کنید
خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید»

با توجه به مبنای منطقی بسیار دقیق این شعر است که در بیتی دیگر می‌گوید:

«خواهید تا شوید پذیرای دُر لطف
خود را بسان جزع و صدف کور و کر کنید»

«دُر لطف» را می‌توان اضافه تشبیهی و به صورت «دُر لطافت» معنا کرد و متوجه شد که لطف به جای لطافت به کار رفته است چراکه جان یا خرد لطیف است در مقابل جسم که تیره است. درواقع سنایی هم بسیار پرده‌پوشانه حرف زده است. به هر حال، این توجه، معنی را سرراست می‌کند چرا که بر اساس منطق این شعر اساساً هر گاه حواس تعطیل شود به خودی خود جان لطیف نمود می‌یابد:

«بر بام هفتمین فلک برشوید اگر
یک لحظه قصد بستن این پنج در کنید»

چنانکه می‌بینید گفته است به محض تعطیل کردن حواس پنجگانه (تن پروری) جان یا خرد لطیف در مقابل جسم تیره نمایان و بر وجود ما مسلط می‌شود؛ و این یعنی منطق p آنگاه q؛ اما اگر این قاعده مشروط شود، حتی نظام فکری اشعری از دل متن سر بر می‌آورد. از این‌رو بسیار مهم است توجه داشته باشیم ما نباید ضعف خود در تحلیل منسجم یک شعر را بر توانایی گوینده - آن هم گوینده حکیم- غلبه دهیم.

این نشان می‌دهد شاعران حکیم دیگر، می‌توانند محکی باشند برای این که خیام را بهتر درک کنیم و حتی ابزاری برای سنجش او داشته باشیم. این مساله به ویژه زمانی مهم است که در نظر داشته باشیم بخش عمده‌ای از آنچه به خیام نسبت داده می‌شود از اساس نسبتی با اندیشه حکیمانه ندارد و نوعی ادبیات مشابه ادبیات خیام است. 

باتوجه به صحبت‌های مطرح شده اگر بخواهیم به خود خیام نظر کنیم چگونه باید با او برخورد کرد؟

برخورد مستقیم با خیام، سوای دو روش فوق، باید به لحاظ فنی قدری حرفه‌ای‌تر باشد. بر اساس مبانی نظری نقد ادبی نمی‌توانیم هیچ چیز را در ساحت متن جز در ارتباط با وضعیت‌های تفاوتمند و عموماً تقابلی معنادار کنیم؛ چون معنا در اساس خود - چنانکه سوسور گفته - بر این تفاوت‌ها و تقابل‌ها استوار است. در شعر خیام اما این تقابل آشکار نیست. لااقل نه به اندازه شعر حافظ که طرفین گفتمان در صورت متن حضور دارند. در خیام بعضاً به دلایل مصلحتی طرف مقابل  عمداً و بنا به مصلحت به غیاب رانده شده و این نشان می‌دهد باید شعر خیام را تا حد زیادی با تحلیل و کشف خوانش کرد. به عنوان مثال در این رباعی که می‌گوید

«این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن وی می‌بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است»

ما تقابلی را در صورت متن نمی‌بینیم اما بنا به مفروض تحلیل گفتمانی باید ببینیم چه کسی یا بهتر بگوییم چه جریانی نافی این بوده که این کوزه چو من عاشق زاری بوده و خیام در برابر او چنین چیزی را لازم دیده است که بیان کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها