شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۰
مسئله آرنت، تنهایی انسان در جهان جدید است

مسئله آرنت فردگرایی جهان مدرن نیست؛ تنهایی و متفرد شدن آدمی در فضای اجتماعی شده جهان جدید است ؛ «اجتماعی» به همان تعبیری که در کتاب «وضع بشر» در برابر «سیاسی» قرارش می‌دهد.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – کیاوش کلهر: هانا آرنت، هم‌چنان، سال‌ها پس از مرگش و دهه‌ها بعد از اوج شکوفایی فلسفی‌اش، محل رجوع و مناقشه است. به خصوص، بیش از یک دهه است که آراء او، به خصوص ابعاد بیشتر سیاسی و کمتر فلسفی‌ش، دست‌مایه‌ای تئوریک برای توضیح شرایط ایران شده است که موافقان و مخالفان این «امکان انطباق ایده‌های آرنت با ایران»، سال‌ها درگیر به کرسی نشاندن استدلال‌های خود هستند. البته در کنار تمام این استدلال‌های موافق و مخالف، آرنت در ایران، بدل به نامی بازاری نیز شده است؛ نامی که مخاطب را برای خواندن برمی‌انگیزاند.

ماه گذشته، کتاب «زندگینامۀ هانا آرنت» را با ترجمۀ علی معظمی روانۀ بازار شد تا یکی از دست‌اول‌ترین و شاید خوش‌خوان‌ترین زندگینامه‌هایی که درخصوص آرنت نوشته شده است، در دسترس مخاطب فارسی زبان قرار گیرد. سامانتا رز هیل که عضو بنیاد هانا آرنت است، از خلال زندگی‌نامۀ پر فراز و فرود آرنت، تلاش کرده است تا نقاط ورود خوبی برای توضیح ایده‌ها و افکار آرنت نیز پیدا کند تا مخاطب بعد از خواندن کتاب، علاوه بر آنکه بداند آرنت به چه دلیل مرد، کجا تحصیل کرد و رابطۀ او با هایدگر چه بود، بتواند کمی در خصوص تقدم حیات عملی بر نظری، ابتذال شر و اندیشیدن نیز به درک مطلوبی دست پیدا کند.

در این گفت‌وگو که مشروح آن را پیش چشم دارید، از علی معظمی خواستیم تا از این نقطه آغاز کند که آیا تاکید دائمی آرنت بر اندیشیدن مدام و مختص به زمان و مکان هر انسان، با تلاش روشنفکری ایرانی، برای توضیح هر پدیده‌ای در ایران با دست‌ابزار نظری آرنت، نوعی از تناقض نیست و اینکه اساساً مفهوم مسئولیت اخلاقی روشنفکری در قبال بحران‌های اخلاقی و انسانی چیست؟ علاوه بر این، با او مروری داشتیم بر این فرآیند که آرنت چگونه از یک صهیونیست، بدل به منتقد آن شد و دادگاه آیشمن چه اثری بر این مسئله داشت و نهایتاً مروری بر اختلاف وگلین و آرنت داشتیم.

نویسنده در مقدمه و آخرین فصل کتاب، بر این نکتۀ محوری تاکید دارد که روش کار آرنت، بازاندیشی دائمی در جهان بود. آرنت می‌نویسد که «نگریستن به گذشته، به قصد یافتن مشابهت‌هایی که به کمک‌شان بتوانیم مسائل حال خود را حل کنیم، خطایی اسطوره‌ای است.» به‌نظر می‌رسد که آن‌چه از بازاندیشی در یافته‌های آرنت در ایران در حال اتفاق است، دقیقاً نقض غرض تلاش‌های فلسفی او و نوعی از تلاش برای یافتن مشابهت‌هایی از ایده‌های او برای حالِ ایران و وانهادن اندیشیدن در اکنون ایران است. آیا با این صورت‌بندی می‌توان اقبال به آرنت‌خوانی در ایران را فهم کرد؟ در این صورت روش مواجهۀ درست با آرنت چگونه است؟

فکر نمی‌کنم لزوماً با نقض غرض مواجه باشیم. بله البته که خواننده آرنت در ایران دنبال مفاهیم و رویکردهایی می‌گردد که با آنها بتواند وضعیت خود را بفهمد؛ اما این به معنای وانهادن اندیشیدن در اکنون ایران نیست. اگر به سیر ترجمه آثار آرنت به فارسی توجه کنیم شاید بهتر ببینیم که خواننده دنبال چه بوده است.

کتاب‌های نظری‌تر آرنت، یعنی «وضع بشر» و «حیات ذهن»، هر دو در سال‌های اخیر به قلم مسعود علیا، ترجمه شده‌اند. ترجمه‌های قدیمی‌تر «توتالیتاریسم»، «خشونت» و «انقلاب» با فاصله کمی پس از انقلاب ترجمه شدند. به این ترتیب در حالی که همه این آثار قبل از انقلاب ایران نوشته شده بودند، مترجمان و خوانندگان ایرانی به سراغ آثاری از آرنت رفتند که می‌توانستند با آنها به مسائل مبرم پس از انقلاب خود بیندیشد.

قاعدتاً فکر کردن به وضعیت خود از طریق مشابهت‌ها صورت می‌گیرد، ولی این به معنای تعطیل کردن فکر نیست. همان طور که وقتی تاریخ می‌خوانیم، و نه نظریه، و از خلال خواندن تاریخ به وضع خودمان فکر می‌کنیم، فکر کردن را تعطیل نکرده‌ایم. و یک نکته دیگر را هم باید در نظر داشته باشیم: در ساحت اندیشه سیاسی، آرنت از مهمترین نظریه‌پردازان مفهوم آزادی است. در همه آثارش با آزادی سر و کار دارد. این به نظر من وجه مهمی از کار اوست که باعث توجه خواننده فارسی‌زبان هم به او شده است.

از نخستین روزهای قدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان، به خصوص بعد از همکاری کم‌دوام هایدگر با رژیم نازی‌ها، یکی از دغدغه‌های آرنت، حیات ذهنی روشنفکران و بی‌اثری فلسفه در جهان اجتماعی و سیاسی بود. او در توصیفاتش از «گرهارد ریتر»، به خوبی این حیات‌ذهنی عمیق‌تر را به بهای بی‌توجی به جهان اجتماعی و سیاسی، به سخره می‌گیرد. چه میزان این بی‌تفاوتی روشنفکری به امر سیاسی و اجتماعی، هنوز هم مسئلۀ جهان ما و ایران است و آرنت چگونه می‌تواند به ما کمک کند تا بر این چالش دیرین فائق آییم؟

به نظر من شاید تنها کمکی که آرنت می‌تواند در این زمینه به ما بکند، یادآوری همین نکته و نشان‌دادن اهمیتش است. بی‌تفاوتی روشنفکران، و سایر مردم به حیات سیاسی، همان طور که اشاره کردید ماجرایی فراگیر است و عوامل متعددی دارد. آرنت نشان می‌دهد که این بی‌تفاوتی در آن مقطع تاریخی خاص چه عواقبی داشت. اگر بخواهم به حال و هوای سؤال اول شما برگردم، می‌توانم بگویم که این از قضا ماجرایی است که داشتن نظریه و مثال تاریخی، گرچه به فهمش کمک می‌کند، اما کمک زیادی به رفعش نمی‌کند: کناره‌جویی سیاسی خیلی به وضعیت‌های انضمامی و ملموس و مادی آدم‌ها گره خورده و در هر جامعه و موقعیتی اگر بخواهیم از این بلا رهایی بیابیم، باید علاوه بر شرایط مادی لازم، منادیان و کوشندگان معاصری از همان جامعه داشته باشیم که زبان به هشدار باز کنند و بر اساس همان زمینه‌های مادی و انضمامی کناره‌جویان را مخاطب قرار دهند.

آرنت و نظریه‌پردازان دیگر البته می‌توانند روشنگر این راه باشند؛ اما جای منادیانی را که پایشان روی همان زمین است و در همان زمان فکر می‌کنند، نمی‌گیرند. در ضمن یادمان باشد که آرنت جوان خودش چاره چندانی برای برطرف کردن این وضعیت در آلمان آن روز نتوانست بکند. فقط توانست بعداً وضعیت آن روز را به روشنی بیان کند و به جوامعی که بعداً در آنها زیست، و به خوانندگان آثارش هشدار بدهد.

دوران اولیۀ پس از فرار آرنت از فرانسه به امریکا، اولین ریشه‌های علاقۀ او به جمهوری آمریکایی را در ذهن او دواند. با توجه به علاقه و توصیفات او از جمهوری در آمریکا، چه میزان می‌توان چنین ادعا کرد که جمهوری‌خواهی کلاسیک مطلوب آرنت، در صورت تحقق، همان جمهوری آمریکایی، بدون آفات تحزب آن بود؟ مهم‌ترین نقدهای آرنت به سیاست در آمریکا چه بود؟

نقدهای مهم آرنت به سیاست آمریکا را می‌توانیم در کتاب «بحران‌های جمهوری» بیابیم؛ مهمترین‌هایش غلبه دیوان‌سالاری (بوروکراسی) و غلبه تلقی «حاکمیت» در سیاست بود و البته رواج دروغ سیاسی که به اتکایش سال‌ها جنگیدند و کشتند.

الگوی مورد نظر آرنت از جمهوری در واقع الگویی آرمانی‌ای است. چیزی که آرنت از سیاست آمریکایی برگرفته ساخته شدن فضای سیاسی از پایین به اتکای انواع و اقسام انجمن‌ها و شوراها است. آرنت اتفاقاً در مصاحبه‌ای که در انتهای همان کتاب «بحران‌های جمهوری» آمده سعی می‌کند تصویری از جمهوری آرمانیش بدهد که ساختاری اکیداً شورایی دارد: مجموعه‌ای از شوراهای محلی متنوع با کارکردهای مختلف در پایین که از هر کدام نمایندگانی به شوراهای سطح بالاتر می‌روند و به همین ترتیب لایه‌های مختلف شوراها با محوریت کارکردهای مختلف شکل می‌گیرند و مجموع این شوراهای لایه‌لایه در سطوح مختلف جامعه سیاسی را اداره می‌کنند و روندی رفت و برگشتی از بالا به پایین و از پایین به بالا برای تدوین سیاست‌ها در آنها مدام در جریان است که بر اساس بحث بی‌وقفه شکل می‌گیرد. به این ترتیب باید بگوییم که از جایی به بعد ساختار آرمانی مورد نظر آرنت گرچه وام‌دار وضعیت شکل‌گیری دموکراسی و انقلاب آمریکاست، با آنچه در واقعیت جمهوری آمریکایی می‌بینیم متفاوت می‌شود.

آرنت به تدریج از صهیونیستی دوآتشه، بدل به منتقد آن شد. این روند به‌خصوص بعد از سفر آمریکای او تشدید شد. چرا آرنت از صهیونیستی دوآتشه، بدل به منتقد صهیونیسم شد؟

شاید این وصف «دو آتشه» غلط‌انداز باشد؛ چیزی که آرنت را به صهیونیسم روزگار خودش پیوند زد خواست حق حیات و حق تعیین سرنوشت برای مردمش بود که عملاً از آنها سلب می‌شد. اما برای آرنت واضح بود که اینها حقوقی انسانی و همگانی هستند و اختصاص به مردمی خاص ندارند. به همین دلیل هم بود که در عین اینکه فکر می‌کرد یهودیان باید سرزمینی داشته باشند، با اصل فکر «کشور یهودی» یعنی کشوری که فقط از آن یهودی‌هاست ولی در سرزمینی با ساکنان دیگر تشکیل می‌شود مشکل داشت.

آرنت فکر می‌کرد یهودیان باید به فلسطین بروند و آنجا دولتی تأسیس کنند؛ اما برایش بی‌معنی بود که بخواهند دولتی داشته باشند که فقط مال آنها باشد و دیگر مردمان سرزمین را نادیده بگیرند یا آنها را در موقعیت فرودست قرار دهند. به همین ترتیب بود که حاضر نبود کنار همه گرایش‌های صهیونیست بایستد و به‌طور خاص با تروریسم یهودیان علیه فلسطینیان به‌شدت مخالف بود. از همین رو بود که در سال ۱۹۴۸ هانا آرنت و آلبرت آینشتین و گروهی دیگر از روشنکفران یهودی مقیم ایالات متحده نامه سرگشاده‌ای در نیویورک تایمز علیه سفر مناخیم بگین به آمریکا منتشر کردند که در آن او و حزبش را فاشیست خواندند و مسؤولیت کشتار دیر یاسین را متوجه او کردند.

یکی از نقاطی که کتاب به آرامی و فشرده از کنار آن می‌گذرد، جدال فکری آرنت و وگلین بود. آرنت و وگلین چرا و بر مبنای چه تفاوت‌هایی، به جدال فکری با یکدیگر پرداختند و محور اختلاف نظر آن‌ها چه بود؟

محور اختلاف به یک معنا در نگاهشان به مدرنیته بود. وگلین، نظریه‌پرداز علوم سیاسی، نقدی بر کتاب «خاستگاه‌های تمامیت‌خواهی» (توتالیتاریسم) آرنت نوشت که پیامد آن بحثی بین این دو جریان یافت. آرنت در خاستگاه‌های تمامیت‌خواهی سیری تاریخی را در سه مرحله در نظر می‌گیرد: ابتدا به یهودستیزی دیرپا در اروپا می‌پردازد، بعد به پدیده استعمار و در اوجش امپریالیسم اروپایی می‌پردازد و بعد در مرحله سوم یعنی برآمدن توتالیتاریسم، می‌خواهد نشان دهد که چطور این دو زمینه تاریخی در پیوند با شرایط خاص سیاسی قرن بیستم شرایط پدیدآمدن تمامیت‌خواهی را رقم زدند.

وگلین فکر می‌کرد آرنت در بررسی پدیده تمامیت‌خواهی عاملی را که از دید او بسیار مهم بود، نادیده گرفته است. به اعتقاد وگلین «بحران روحی ناشی از مدرنیته» عاملی اساسی در پدید آمدن چیزی بود که آرنت آن را تمامیت‌خواهی می‌دانست، ولی به‌زعم او آرنت آن را نادیده گرفته بود چون خودش هم دچار همین بحران بود. دیدگاه این دو به مسئله‌ی اخلاق و سیاست در همین جا بود که از هم فاصله می‌گرفت. وگلین به یک معنی اخلاق را از منظر حقایق کهنی می‌داند که پیامبران بنی‌اسرائیل و مسیح تبیین کرده بودند. آرنت در مقابل در اخلاق وامدار کانت بود و اخلاق را متکی به قوه داوری آدمی می‌دید. به این ترتیب اختلاف آنها به یک تفاوت دیدگاه فلسفی مبنایی برمی‌گشت.

هم در وضع بشر و هم در توتالیتاریسم، آرنت تصریح می‌کند که انقیاد انسان و محدودیتی که بر آزادی او وجود دارد، ریشه در زایش نوع جدیدی از فردگرایی است. جهان مدرن، چگونه آزادی انسان‌ها را محدود می‌کند و نوع جدیدی از آزادی را می‌زایاند؟

مسئله آرنت فردگرایی جهان مدرن نیست؛ تنهایی و متفرد شدن آدمی در فضای اجتماعی شده جهان جدید است؛ «اجتماعی» به همان تعبیری که در کتاب «وضع بشر» در برابر «سیاسی» قرارش می‌دهد. آرنت می‌کوشد در کتاب «وضع بشر» نشان‌دهد که چگونه اشتغال فزاینده آدمی به امر اجتماعی، یعنی روند روبه رشدی که آدمها جامعه را صرفاً از دریچه نیاز و کسب مایحتاج یا کسب ثروت می‌بینند، ساحت سیاست را منحل می‌کند: یعنی جایی که آدمها به‌عنوان موجوداتی صاحب اندیشه و داوری، نه فقط موجوداتی نیازمند، به‌طور برابر با هم راجع به حیات مشترکشان حرف می‌زنند و کنش جمعی صورت می‌دهند. آزادی از نظر آرنت اساساً امری جمعی و سیاسی است و نه امری مربوط به گزینش‌های فردی؛ و این در تمایز با دیدگاه غالب لیبرالی است که آزادی را به معنای عدم دخالت دیگران در انتخاب‌های شخصی ما می‌داند. از نظر آرنت آزادی یعنی اینکه بتوانیم در حیات سیاسی با دیگران به‌طور برابر شرکت کنیم. خوب، پس وضعیت‌های بشری‌ای که همین تشریک مساعی سیاسی را از بین می‌برند، از نظر آرنت یعنی آزادی را از بین می‌برند: هر قدر هم که در چنین وضعیت‌هایی «آزاد» باشید مایحتاج خود را انتخاب کنید.

پرمناقشه‌ترین اثر آرنت را شاید بتوان آیشمن در اورشلیم او دانست. چه نقدهایی به یهودیان در این کتاب و چه سوء تفاهمی در فهم معنای ابتذال موجب شد تا این کتاب چنان مورد مناقشه قرار گیرد؟

فکر می‌کنم زندگی‌نامه هانا آرنت نوشته سامانتا رزهیل که بهانه همین گفتگوی ماست، اتفاقاً پاسخ این سؤال را به‌خوبی داده. اگر کتاب رزهیل را مطالعه کنیم می‌بینیم که روشنفکران یهودی چه نقدهایی بر دیدگاه و تلقی آرنت داشتند و کار این مناقشه به کجاها کشید. راستش به‌جای اینکه در اینجا جواب مختصری بدهم می‌خواهم از موقعیت مترجم بودن استفاده (یا سوء استفاده) کنم و خواننده را در این زمینه به کتاب «زندگی‌نامه هانا آرنت» ارجاع دهم که به تفصیل راجع به آن بخواند.

آرنت در بررسی انقلاب‌ها، با درک اهمیت ضرورت‌ها، تلاش می‌کند تا صورت‌بندی‌ای از نسبت میان عرصۀ ضرورت، امر اجتماعی و انقلاب به دست دهد؛ چگونه با این اضلاع، انقلاب‌های آمریکا و فرانسه از نظر آرنت قابل تحلیل‌اند؟

خوب تحلیل آرنت از انقلاب خیلی مفصل است و سوای تأملات پراکنده در آثار مختلف، یک کتاب کامل، یعنی «انقلاب» را به آن اختصاص داده است. نکته محوری بحثش در این کتاب اما در سؤال شما هم هست: اینکه چه اهمیتی دارد که چه مسئله‌ای در انقلاب محوریت پیدا کند؟ آرنت با تحلیل دو انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب (استقلال) آمریکا می‌خواهد نشان دهد که اگر مسئله آزادی محور کوشش‌های انقلابی باشد، می‌توان به برآمدن صورت‌بندی‌های دموکراتیک در فردای انقلاب و به دوام این صورت‌بندی‌ها بیشتر امیدوار بود؛ ولی اگر محور انقلاب مسئله برآوردن نیاز باشد، باید منتظر بروز و ظهور خشونت و حتی غلبه آن در مسیر انقلاب و پس از آن باشیم.

با کمی تسامح، می‌توان چنین گفت که آرنت، از وضع بشر تا حیات ذهن، راهی طولانی در فهم مسئلۀ تقدم حیات عملی بر حیات نظری و اهمیت مسئلۀ داوری پیموده است که از او متفکری دوپاره و در تکامل می‌سازد. چگونه آرنت از تقدم حیات عملی، به مسیر اهمیت داوری و حیات ذهن رسید؟

در واقع تقدم دادن به حیات عملی را به یک معنی می‌توان مساهمت آرنت در تاریخ اندیشه غربی شمرد؛ همان موضوعی که در کتاب «وضع بشر» به آن پرداخته است. حرف آرنت این است که در سیر تاریخ اندیشه غربی پرداختن به حیات ذهن تقدم داشته و می‌خواهد نشان دهد که این تقدم دادن چه پیامدهایی داشته است. به همین دلیل است که آرنت ابتدا به حیات عملی می‌پردازد و به این ترتیب در کتاب «وضع بشر» که دومین اثر مهمش پس از «خاستگاه‌های تمامیت‌خواهی» است، اساس اندیشه متمایز خود را مطرح می‌کند.

همین است که کتاب «وضع بشر» را با وجود انتزاعی و غامض بودنش می‌توان کلید فهم همه آثار سیاسی آرنت، دانست. در آثار آرنت پرداختن به مسئله داوری با پرداختن به حیات عملی همساز است زیرا داوری برای آرنت اساس اخلاق است؛ همان طور که در همین گفت‌وگو هم اشاره شد آرنت به تبع کانت قوه داوری را اساس اخلاق و سیاست می‌داند. اما پرداختن متأخر آرنت به حیات ذهن در واقع نوعی تعیین تکلیف آرنت با «محتوا» ی تاریخ اندیشه غربی است؛ تعیین تکلیف با «مسیر» این تاریخ را قبلاً در قالب پرداختن به حیات عملی صورت داده بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها