سه‌شنبه ۹ دی ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۸
بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین

ابوالقاسم اسماعیل‌پور مطلق گفت: نگاه بهرام بیضایی به اساطیر ایران با آنچه ما از اساطیر ایرانی داریم متفاوت نیست، بلکه او فقط اسطوره‌شکنی و اسطوره‌آفرینی می‌کند تا مثلاً آرش را به قرن بیستم بیاورد و بازگوکنندۀ آرش مدرن باشد که در اصل محتوا با او یکی است اما در شکل بیان دگرگون شده است.

سرویس تاریخ خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: بهرام بیضایی فقط یک نام در تئاتر و سینمای ایران نیست؛ او یک «ایستادگی» است. ایستادگی در برابر فراموشی، در برابر ساده‌سازی تاریخ، در برابر خاموش شدن صداهایی که از دل اسطوره، حماسه و رنج برمی‌خیزند. آثار او بیش از آنکه روایت باشند، یادآوری‌اند؛ یادآوریِ این‌که ما از کجا آمده‌ایم و چرا هنوز باید از گذشته‌های دور بدانیم و بپرسیم. بیضایی با کلمه زندگی می‌کند. کلمه در دست او صرفاً ابزار روایت نیست؛ جان دارد، وزن دارد و حافظه دارد. دیالوگ‌هایش شبیه زمزمه‌ای از اعماق تاریخ‌اند، گویی شخصیت‌ها نه از صحنه، که از هزار سال پیش با ما سخن می‌گویند. او به اسطوره پناه نمی‌برد تا از واقعیت بگریزد؛ اسطوره را می‌آورد تا واقعیت را عریان‌تر نشان دهد. از آرش تا مرگ یزدگرد، از باشو غریبه کوچک تا شاید وقتی دیگر، جهان بیضایی میدان پرسش است؛ پرسش از قدرت، خشونت، حذف، تبعید و… او هرگز پاسخ آسان نمی‌دهد، چون باور دارد فهم، از دل تردید می‌گذرد. به مناسبت درگذشت بهرام بیضایی با ابوالقاسم اسماعیل‌پور مطلق، نویسنده و اسطوره‌شناس گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین
ابوالقاسم اسماعیل‌پور مطلق

بهرام بیضایی، هنرمند و نویسنده‌ای بود که شناختی گسترده از تاریخ و فرهنگ باستانی ایران داشت و گذشته از کاربست این آگاهی در آثار هنری پژوهش‌های مستقلی نیز در این زمینه انجام داد. به عنوان پرسش آغازین بگویید میزان آشنایی شما با آثار بهرام بیضایی چیست؟

جامعۀ فرهنگی و هنری ما شخصیتی بزرگ و نامدار و تأثیرگذار را از دست داده و سوگش بس بزرگ است. آشنایی من با آثار بهرام بیضایی به دهه‌ها پیش برمی‌گردد، به زمانی که دو فیلم چریکۀ تارا و مرگ یزدگرد اکران شده بود و هر دو تأثیری شایان بر هنر فیلمسازی و نمایشنامه‌نویسی گذاشت. البته مرگ یزدگرد به صورت نمایشنامه هم منتشر شده بود.

در آن دوره کمتر اهل کتاب و اهل فرهنگ بود که با بیضایی و آثار آشنا نبوده باشد. حضور او در عرصۀ نمایشنامه‌نویسی، فیلم و پژوهش ادبی و اسطوره‌ای چندان گسترده و پهناور بود که هر مخاطب اهل فرهنگ را تحت تأثیر قرار می‌داد.

در ادامه بفرمایید آیا با دیدگاه‌های او در حوزه تخصصی خودتان یعنی فرهنگ و اساطیر باستانی آشنایی دارید؟ ارزیابی کلی شما از شناخت و دیدگاه‌های بیضایی در این زمینه چیست؟

بله، آشنایی و تسلط بیضایی بر فرهنگ و اساطیر باستانی ایران باعث شد که بر آثار هنری او نیز اثر بگذارد. او از اسطوره‌های ایرانی در نمایشنامه‌هایش بهره برد و در واقع اسطوره‌آفرینی کرد و اساطیر باستانی ایران را به شکلی مدرن نشان داد. دیدگاه او در عرصۀ هنر به گمان من بیشتر رویکردی اسطوره‌شناسانه بود. او مکاتب اسطوره‌شناسی را خوب می‌شناخت و می‌دانست که به نحو احسن در آثارش از مضامین اساطیری مثل آرش کمانگیر، ضحاک و فریدون و کاوه خوب استفاده کند، ولی نه به شکل کلاسیک و تقلیدی، بلکه به شکل مدرن، هم اسطوره‌سازی می‌کرد و هم اسطوره‌شکنی داشت. یعنی اسطوره‌های باستانی را دگرگون می‌کرد تا به شکل آن اسطوره را امروزین بکند. دیدگاه او دربارۀ تاریخ و فرهنگ گذشتۀ ما ایرانیان دیدگاهی وطن‌دوستانه بود و همۀ زیر و بم‌های تاریخی فرهنگی ایران را می‌شناخت و تحلیل می‌کرد. از جمله اینکه زبان فارسی درخشان‌ترین بخش وحدت ملی و زیربنای تاریخی فرهنگی ما را تشکیل می‌دهد. او به نقش فردوسی با حفظ تاریخ و فرهنگ و زبان در وحدت ملی ایران اهمیت زیادی می‌داد و به همین دلیل در آثارش از این زیربنای مستحکم فرهنگی استفادۀ درست می‌کرد.

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین

چرا نگاه بهرام بیضایی به تاریخ و اسطوره ایران متفاوت از آن چیزی است که در اسطوره‌های ایرانی می‌دانیم. به عنوان نمونه در روایت آرش ما آرش دیگری می‌بینیم که با آن آرشی که ما می‌شناسیم تفاوت‌هایی دارد. همچنین در روایت‌هایی که از اژدهاک می‌گوید؟

نگاه بهرام بیضایی به اساطیر ایران با آنچه ما از اساطیر ایرانی داریم متفاوت نیست، بلکه او فقط اسطوره‌شکنی و اسطوره‌آفرینی می‌کند تا مثلاً آرش را به قرن بیستم بیاورد و بازگوکنندۀ آرش مدرن باشد که در اصل محتوا با او یکی است اما در شکل بیان دگرگون شده است. او مثل جیمز جویس نیک می‌داند که اولیس قهرمان باستانی یونان باستان را به قرن بیستم بیاورد و از او اسطورۀ قرن بیستمی بسازد. چریکۀ تارا در اصل حماسه و اسطورۀ کهن کردی است، و اصلاً چریکه به معنی حماسۀ سنتی و گوسانی است، اما داستان در زمان اسطوره رخ می‌دهد. قهرمان از ورای تاریخ به زمان معاصر می‌آید و شمشیر نیاکانی نیز ریشه در عهد باستان دارد، قهرمان تاریخی میآید و عاشق تارا می‌شود و تارا هم به او دل می‌بازد، ولی بعد مرد تاریخی به زمان اسطوره‌ای می‌پیوندد و به همین دلیل این عشق فرجامی ندارد و شمشیر اساطیری در دست تارا می‌ماند. یا مثلاً درست است که یزدگرد شهریار مقتول ساسانی است، ولی در نمایشنامۀ مرگ یزدگرد، شهریار به زمان معاصر هبوط می‌کند و سرداران در مقتول شدن او به دست آسیابان تردید می‌کنند، از این رو، جسد شهریار را بردار می‌کنند. پس این تغییر اساطیری در این است که در آثار بیضایی اسطوره به تاریخ و تاریخ به اسطوره بدل می‌شود. دگردیسی اساطیر در آثار بیضایی یک الگوی ماهرانه است، الگویی است که او از دل تاریخ و فرهنگ و ادب کلاسیک فارسی برکشیده است. او از عطار آموخت که در اسطورۀ سیمرغ باید دگردیسی خلق کرد، چون سیمرغ در اساطیر باستانی ما پرنده‌ای است که بر درخت «همه تخمه» در دریای فراخکرد مسکن دارد. اما سیمرغ عطار اسطوره‌شکنی شده، یعنی در واقع اسطورۀ نوینی از سیمرغ خلق شده که شامل سی مرغی هستند که به کوه قاف می‌رسند و یکدیگر را می‌بینند و با هم وحدت می‌یابند در قالب یک مرغ ایزدی. بهرام بیضایی از این اسطوره‌آفرینی‌های گذشتۀ ما درس‌های فراوان گرفت و در آثار بدیع خود به کار بست و به ما آموخت که تاریخ و فرهنگ و مخصوصاً زبان فارسی که برایش خیلی اهمیت داشت، جزو اجزاء جدانشدنی یکپارچگی ملی و فرهنگی ما ایرانیان است.

در روایت آرش نیز، آرش نماد ایثار و قربانی شدن در راه میهن است تا نام باشکوه ایران را فریاد بزند و تمام پیکرش را فدای وطن کند، اما در نمایشنامه یا «برخوانی» آرش اثر بیضایی شما با آرش دیگری مواجه می‌شوید، آرشی که از دل اسطوره به درون تاریخ قدم می‌گذارد و با درد مردم هماهنگ و همساز می‌شود. آرش نماد ایران است و نماد هر ایرانی، از آنجا که هر یک از ایرانیان باید یک آرش باشد و جانش را در راه ایران و اعتلای فرهنگی ایران زمین فدا کند. از آن سو، نمایشنامۀ «اژدهاک» او دیگر همان ضحاک باستانی نیست، بلکه ستمگران جهان در عصر تکنولوژیک را نمایندگی می‌کند و خونخواره‌ای بس مدرن است. نمایشنامۀ اژدهاکِ اسطوره‌شکنی شدۀ او در اصل سوگنامه‌ای در سوگ خرد و دانایی است. در عصر اژدهاک دانایی و خرد بر باد رفته و ملتی کوکورانۀ تابع اژدهاکی شده که خود اهریمن است و تباهی جهان را در سر می‌پروراند و مقاصد اصلی او ترویج بی‌خردی و خوردن مغز جوانان است تا بی‌خردان و پیرانِ مطیع و فرمانبردارِ بی چون و چرا بر سر کار باشند و فرزندان کاوه‌ها نابود شوند.

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین

گزارش ارداویراف یکی از برجسته‌ترین آثار اخیر بهرام بیضایی است. این متن یکی از رساله‌های شناخته شده ادبیات پهلوی به شمار می‌رود. بهرام بیضایی با این اثر چه کرده و چگونه آن را به گونه نمایشی درآورده است؟

گزارش ارداویراف نمایشنامه‌ای از بهرام بیضایی که در سال ۱۳۷۸ نوشته و منتشر شده بود، در سال ۱۳۹۳ روی صحنه تئاتر رفت و اجرا شد. بعدها در ۲۰۱۵ در تالار نمایش دانشگاه استنفورد دوباره روی صحنه رفت. این نمایشنامه برداشتی جدید اسطوره‌پردازانه از کتاب کهن پهلوی ارداویرافنامه است. ویراف پارسایی است که به سفر معنوی می‌رود و در طول یک هفته در این سفر معنوی و آسمانی، دیدار خود از بهشت و برزخ و دوزخ را برای موبدان شرح می‌دهد. بیضایی این ماجرای سفر معنوی و آسمانی را در قالب نمایشنامه‌ای مدرن روی صحنه می‌برد و شکل اسطوره‌شکنانه‌ای از آن ارائه می‌دهد. داستان ارداویراف برآمده از دل تاریخ و اساطیر باستانی ایران است و به ما می‌گوید که همان‌طور که در عصر باستان مفاسد و فجایعی در بطن تاریخ رخ داده و در دنیایی فرشگردی عذاب و شکنجه می‌بینند، در دنیای معاصر نیز کسانی که به نوعی در مفاسد و پلیدی و پلشتی جهان دست دارند، به شکلی جزا خواهند دید و دریچه‌های نور و امید در پس این مفاسد و شکنجه‌های آن جهانی باز خواهند شد.

ارداویرافِ بازآفرینی شده توسط بهرام بیضایی درواقع شکل واژگون شدۀ آن نیز هست. یعنی ارداویراف به جای گناهکاران به دوزخ می‌رود و از طریق گفتۀ مزدک که وارد صحنه می‌شود تازه متوجه می‌شود که آن سوی دوزخ، جایی هست که بدتر از دوزخ است و آن را کسی نمی‌شناسد و آن سرزمین بی خردی است یعنی سرزمینی که کسی راه خرد را نه می‌داند و نه می‌خواهد بشناسد. طالبانِ این راه ناشناس و رازآمیز بسیار اندک هستند. بنابراین، گزارش ارداویراف نشان دهندۀ فضایی است که در آن فضا احساسات و بی خردی جایگزین شده است آن هم در سرزمینی که خدایش اهورامزدا خدای خرد است و اشا یعنی راستی و راست‌کرداری شعار اصلی این فرهنگ است. خود واژۀ «اردا» یعنی پیرو اشا و راستی و راستکاری. چون نام اصلی اثر ویراف یا به تعبیر جدید ویراز است و اردا لقب اوست. بیضایی در این نمایشنامه، درواقع کمدی الهی جدیدی خلق می‌کند و حقایق را پیش روی ما می‌گذارد و شاید بتوان نام کمدی الهی ایرانی روی آن گذاشت.

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین

بهرام بیضایی در کتاب هزار افسان مدعی می‌شود که ریشه اصلی داستان‌های هزار و یکشب ایرانی است. ارزیابی شما از این ادعا چیست؟

نظر بیضایی دربارۀ ایرانی بودن افسانه‌های هزار و یک شب در کتاب هزار افسان درست است اما باید بدین صورت اصلاح کرد که با محوریت ایران. چون داستان‌های هزار و یکشب هرچند ریشه و بنیادش ایرانی است، اما با افسانه‌ها، روایات و قصه‌های هندی، عربی و فرهنگ‌های دیگر نیز آمیخته شده است. درست مثل آیین نوروز که باید بگوییم ریشۀ ایرانی دارد با محوریت ایران چون در کشورهای دیگر تا آسیای میانه، هند و پاکستان و ترکیه و آذربایجان و گرجستان و روسیه و غیره هم نوروز همان‌قدر رواج دارد که در ایران. اما بیضایی با ساختار و محتوای افسانه‌های هزار و یکشب سر و کار دارد. او از روایات افسانه‌ای نیز استفاده می‌کند و زبانش حالت روایت افسانه‌ای یا افسانه‌گون دارد. شالودۀ قصه‌نویسی کهن ما در نوع روایات افسانه‌های هزار و یکشب است و می‌توان درس‌های فراوان از آن گرفت. روایاتی خیال‌انگیز و وهمی و گاه به قدری ترسناک که مو بر تن آدم سیخ می‌کند. نثر بهرام بیضایی بی‌تردید تحت تاثیر نثر کهن فارسی و همین‌طور شیوۀ روایت گونۀ افسانه‌هاست.

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین
مهرداد بهار

آیا ما در میان نویسنده‌ها، هنرمندان و سینماگران شخصی مانند بهرام بیضایی داریم که بر تاریخ و اسطوره‌های ایرانی مسلط باشد؟

در بین نویسنده‌ها و سینماگران افراد شاخصی را نمی‌بینم که در حد و اندازۀ بیضایی بر اساطیر ایران و تاریخ باستانی احاطه داشته باشند. در بین اسطوره‌شناسان، جلال ستاری و مهرداد بهار را می‌توان نام برد که اتفاقاً بیضایی تحت تأثیر هر دوی آنها بود و آخرین فیلم مستند را از استاد مهرداد بهار در آخرین روزهای عمر او تهیه کرد، ولی آنها با آنکه اهل هنر نبودند، ولی مشاوران خوبی برای بیضایی بودند و بیضایی در خلق آثار درخشان خود، از آنها درس‌های فراوان گرفت. از گذشتگان صادق هدایت از این نظر یک استثناست. او به گمان من اولین نویسنده‌ای است که از اساطیر باستانی ما در بوف کور بهره گرفت و یک شاهکار جهانی خلق کرد. هنرمندان و نویسندگان ما امروز خودشان عمدتاً تسلط زیادی در حد و قوارۀ بیضایی در اساطیر باستانی و مکاتب اسطوره‌شناسی ندارند. پس در این صورت باید از اسطوره‌پژوهان مشاوره بگیرند یا یا آنها دوستی و همکاری نزدیک داشته باشند و تأثیر بگیرند، چنان که در بین هنرمندان غرب چنین رسمی رایج است. بزرگترین کارگردان‌های دنیا مشاوران اسطوره‌شناس در کنار خود دارند و از آنها استفاده می‌کنند. امروز با برگزاری دوره‌های اسطوره‌شناسی و اساطیر ایرانی، بعضی از نویسندگان با گذراندن یک دورۀ کوتاه فکر می‌کنند که همه اسطوره‌شناس شده‌اند و دیگر نیازی به اسطوره‌شناس ندارند. در حالی که آثار بهرام بیضایی کاملاً نشان می‌دهد که مخصوصاً از نظریات مهرداد بهار استفادۀ عملی می‌کرده و از آثار جلال ستاری هم بهره می‌گرفته است.

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین
سوسن تسلیمی در نمایش مرگ یزدگرد

اهمیت و ضرورت آشنایی هنرمندان با فرهنگ و تاریخ ایران چیست و چه کمکی به آن‌ها می‌کند؟ همچنین مورخان و پژوهشگران تاریخ و اسطوره چه بهره‌ای از آثار هنری هنرمندانی نظیر بیضایی می‌برند؟

بخش بزرگی از ادبیات معاصر جهان از اسطوره‌های میهن‌شان استفاده کرده و اسطوره‌آفرینی کرده‌اند. این اهمیتش در شناساندن مواریث فرهنگی یک کشور است که باید به سنت‌های باستانی و کهن خود متکی باشد.

امروزه بازتاب آثار ادبی، هنری و نمایشی بهرام بیضایی چه تاثیری در شناخت عموم مردم از فرهنگ و تاریخ ایران دارد؟

مردم با خواندن آثار او، اعم از کتاب، نمایشنامه و اثار پژوهشی یا با دیدن فیلم‌های او با بخش بزرگی از فرهنگ و تمدن و رفتار ایرانیان در دل تاریخ آشنا می‌شوند و این اهمیت دارد که آثار هنری مردم با به اعماق تاریخ و اساطیر ببرد. تاریخ نمایش در ایران اثر بیضایی اثری پژوهشی و خواندنی است و مردم را با فراز و فرود تاریخ نمایش، نمایشنامه و نمایشنامه‌نویسان کهن و معاصر آشنا می‌کند. بیضایی در عین حال هم کار خلاقانۀ هنری می‌کرده و هم کار پژوهشگری نمایش را هم بر عهده می‌گرفته است چون قبل از او کاری منسجم در این زمینه وجود نداشته است.

بهرام بیضایی؛ اسطوره‌شکنِ اسطوره‌آفرین
نمایی از فیلم مسافران

آیا شما با بهرام بیضایی آشنایی نزدیک داشته و با ایشان مکاتبه و مراوده داشتید؟ همچنین آثار نمایشی و سینمایی او را دیده و نمایشنامه‌های او را خوانده‌اید؟

من با بهرام بیضایی از نزدیک آشنایی نداشتم، ولی اکثر آثار او را خوانده‌ام و فیلم‌هایش را دیده‌ام و در دوره های اسطوره‌شناسی خودم آنها را تحلیل می‌کنم و دانشجویان اساطیر و فرهنگ باستانی را تشویق می‌کنم که آثار مهم بیضایی را بخوانند و تحلیل کنند. امروز رساله‌های مهمی در دانشگاه‌ها درباره آثار او و تحلیل اسطوره‌شناختی آثار بهرام بیضایی نوشته شده و بعضاً چاپ شده‌اند. یکی از آثار سینمایی او که خیلی مرا نحت تأثیر قرار داده است، فیلم «مسافران» است که در نوع خود بدعتی در سینمای معاصر محسوب می‌شود.

درونمایۀ داستان یک عروسی است که به عزا تبدیل می‌شود. بستگان عروس قرار است آینه‌ای را از شمال به تهران بیاورند تا مراسم عروسی را با آن آینه برگزار کنند، اما همه در جاده تصادف می‌کنند و می‌میرند. و به همین سبب یک ماجرای کاملاً شاد عروسی به عزایی سوگناک بدل می‌شود. همه عزادارند به جز مادربزرگ که اصلاً درک نمی‌کند که چرا باید عزاداری کرد و عروس را وادار می‌کند لباس سفید بپوشد و وارد جمع عزاداران شود. در این داستان در هم‌آمیزی زمان صورت می‌گیرد یعنی زمان تاریخی و واقعی به زمان اسطوره‌ای تبدیل می‌شود. آینه هم نماد است. مادربزرگ نماد مادر کیهانی و مادر هستی است که در مخیلۀ او هم نمی‌گنجد که مسافران و بستگان مرده‌اند و تا آخرین سکانس منتظر آمدن آن‌هاست و همچنان انتظار می‌کشد و منتظر اینه است تا آینه نباشد، از نظر او آینه تمام زندگی و هستی است. تا اینکه در لحظه‌های آخر فیلم مسافرها همه می‌رسند و نور آینه روی صورت عروس می‌افتد. دوباره صورت‌های غمگین به صورت‌های شاد بدل می‌شود و مادربزرگ واقعاً حس می‌کند که مسافرها رسیده‌اند و به خودش حق می‌دهد.

این در هم تنیدن زمان و مکان جزو ارکان اسطوره‌آفرینی در ادبیات و هنر است. اسطوره‌آفرینی در هنر دیگر به این معنی نیست که یک اسطورۀ باستانی را بازورایی بکنیم، بلکه باید اسطوره‌های عصر خود را خلق کنیم. بهرام بیضایی با استفاده از این شگرد اسطوره‌آفرینی با فیلم‌ها و نمایشنامه‌هایش ما را از دل تاریخ به اعماق اسطوره می‌برد یا از درون اسطوره‌ها تاریخ بیرون می‌کشد چون همیشه از تکنیک در هم آمیزی زمان و مکان بهره گرفته است. این رازِ ماندگاری اوست. راز دیگر ماندگاری او در ایران‌دوستی اوست. او به ذره ذرۀ خاک وطنش عشق می‌ورزید و در غربت هم خون ایرانی و ایران‌خواهی در رگ‌هایش همواره جاری بود. روحش شاد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها