سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد طباطبائی / نویسنده و روزنامه نگار- برای «از بهرام بیضایی گفتن» چه کسی بهتر از تو ایران خانم که مادر همه ما هستی؟ چه کسی بهتر از تو «از بهرام بیضایی گفتن» را گوش میکند که بعد دست بکشی برسرم، دست بکشی بر سرمان. با تو از بهرام بیضایی میگویم و برای تو مینویسم که مادر او و من و همه ماهستی ایران خانم، مادرم ایران.
شما بهتر از من میدانی که اینکه خبر برسد «بهرام بیضایی درگذشت» چقدر تلخ است برای هر آن کسی که کلمه را میشناسد و هنر و را تاریخ را و ایران را که تو باشی. چقدر تلخ است برای تو که مادر او هستی. و من و هرکه اندکی بهرام بیضایی را بشناسد میداند که شما، ایران خانم، یکی از ایرانیترین فرزندانت را از دست دادی، آن هم دور از دامنت.
نمیدانم اگر بهرام بیضایی سر بر دامن تو میگذاشت و چشم میبست داغش کمتر بود یا نه، نمیدانم اگر با آن چشمهای آبی ابتدا به آبی خلیج فارس و دریای خزر نگاه میکرد و بعد چشم بر هم میگذاشت مرهمی بود بر اندوه مرگش یا نه. نمیدانم اگر چند روز پیش از اینکه پاهایش یاری ندهد که بایستد، بر دامن دماوند میایستاد حالا ما کمتر دلمان میسوخت یا نه. نمیدانم اگر چند ماه قبل به جای آن بالکن سالن نمایش در ینگه دنیا، از بالکن تئاترشهر برای تماشاگرانش دست تکان میداد، غم هرگز دیگر ندیدنش و هرگز دیگر نشنیدنش کمتر میشد یا نه.
میبینی ایران خانم؟ میخواهم برای خودم بهانه دست و پا کنم که بگویم میشد اندوه مرگ بهرام بیضایی، فرزند شما، کمی کمتر باشد اگر سر بر دامن شما میگذاشت و چشم بر هم. شما که آغوشت به پهنای این خاک گسترده است برای فرزندانت، پس چرا نشد که بهرام بیضایی، یکی از ایرانیترین فرزندانت را در آغوش بگیری هنگام مرگ و او را نوازش کنی و بگویی که آرام بخواب بهرام، آرام بخواب پسرم که تو بسیار برای این سرزمین، برای زبان فارسی که هویت این سرزمین است، برای کلمه، برای ادبیات، برای هنر، برای تئاتر، برای سینما و برای مادرت ایران، کار کردی. بگویی بخواب پسرم، بخواب بهرام که تو چون آرش تیر از کمان رها کردی و مرز فرهنگ را جا به جا کردی برای این سرزمین.
ایران خانم عزیزم، تو که همواره در اوج شکوه هستی، بهتر از من میدانی که با شکوه بودن آسان نیست. آسان نیست که کسی باشکوه زندگی کند چون آرش و با شکوه بمیرد. اما بهرام بیضایی، یکی از ایرانیترین فرزندان تو، با شکوه زندگی کرد و با شکوه مُرد. انگار که خودش نمایشنامه زندگی را نوشته باشد. و خداوند او را بسیار دوست داشت که مرگش را چنین باشکوه رقم زد، در زادروش.
میدانی ایران خانم، من فکر میکنم او مرگ آگاهی را دوست داشت، چه آن زمان که در جوانی، در سی سالگی بسیار به مرگ فکر میکرد و مرگ را به خود بسیار نزدیک میدید، چه آن زمان که از مرگ یزدگرد نوشت، چه آن زمان که در مسافران نوشت «ما به تهران میرویم، ما به تهران نمیرسیم». حرف تهران شد، نمیدانم آن تصویر کوتاه را دیدهای یا نه که میگوید من در اینجا – منظورش از اینجا غربت است – هر وقت که صحبت میکنم، به اشتباه اینجا را میگویم تهران. او در آن سوی دنیا، بعد از این همه سال دوری از ایران که شما باشی، نپذیرفت که از ایران و تهران رفته است. اینجاست که میگویم حیف بود که یکی از ایرانیترین فرزندانت، جایی جز دامن شما سر بر زمین بگذارد.
ایران خانم عزیز، حتماً میتوان به بهرام بیضایی نقد داشت و او را و آثار او را نقد کرد، اما شما بهتر از من میدانی که بسیار بیشتر از هر نقدی میتوان او را دوست داشت که او فرزانه فروتن بود و است. اصلاً هر چه شما بگویی ایران خانم، شما بگو که خالق «باشو غریبه کوچک» چقدر دوست داشتنی است؟ من نمیگویم بسیارتر از بسیار، شما بگو که کلمه کلمه «مرگ یزدگرد» و «آرش» و «کارنامه بندار بیدخش» و «طرب نامه» و دیگر نمایشنامههای او چقدر دوست داشتنی است و چقدر به جان مینشیند؟ شما بگو که نما به نمای «مسافران» و «چریکه تارا» و «سگ کشی» و «کلاغ» و «رگبار» و دیگر فیلمهای او چقدر دوست داشتنی و تاثیرگذار است؟ شما بگو وقتی او حرف میزند، وقتی او مینویسد، وقتی او میسازد چقدر دوست داشتنی و عمیق است؟ شما بگو که آیا از «روز واقعه» ی او فیلمنامهای بهتر برای حماسه بزرگ عاشورا داریم؟ شما بگو که بهتر از نمایشنامه «مجلس ضربت زدن» او درباره یگانه مرد تاریخ، علی (ع) داریم؟ شما بگو که کسی که از آرش تا علی (ع) را چنین استوار به تصویر میکشد چقدر دوست داشتنی است؟ من نمیگویم بسیارتر از بسیار. شما بگو.
ایران خانم عزیز، شما بهتر از من میدانی برای ما تئاتر بدون بهرام بیضایی چه تلخ است و چه داغ است و چه سنگین.
اگرچه من هم مثل تعدادی دیگر این شانس را داشتم که بیواسطه کمی کلمه و زندگی با کلمه را از او بیاموزم، اگرچه تعدادی این شانس را داشتند که با او همکار شوند، اما دریغ که نسل بعد از من و ما هرگز او را از نزدیک ندید و از او جز از راه نوشتههایش نیاموخت. دریغ که نسلی از تئاتر، هیچ نمایشی از او روی صحنه ندید.
ایران خانم عزیزم، خوب میدانم که مرگ بهرام بیضایی برای تو چه داغ بزرگی است، اما این را هم میدانم که تو مادری هستی به عمر تاریخ، از فردوسی تا بهرام بیضایی را دیدهای. حتماً بهرام بیضاییِ دیگری بر دامن تو مینشیند و تو درخشیدنش را میبینی. اما به عمر ما و فرزندان ما قد نمیدهد، که اگر بخواهیم بار دیگر فروتن فرهنگمندی چون بهرام بیضایی را ببینیم، عمری دگر بباید بعد از وفات ما را.
نظر شما