سرویس دینواندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: هفدهم دسامبر مصادف با بیستوششم آذر، سالمرگ سیمون بولیوار سیاستمدار و چهره نظامی شهیر ونزوئلایی است. مجموعه فعالیتهای بولیوار که از وی با عنوان «آزادیبخش» (لیبراتور) یاد میشود، به آزادی کلمبیا، ونزوئلا، اکوادور، پرو، پاناما و بولیوی از سیطره امپراتوری اسپانیا منجر شد. بولیوار که خود در در اثنای عصر روشنگری در اسپانیا رشد یافت و تحصیل کرد، با تضعیف امپراتوری اسپانیا در پی جنگ شبهجزیره، رهبری استقلال کشورهای منطقه را بر عهده گرفت. اطلاعات و آگاهی ما فارسیزبانان از فرهنگ و سیاست و تاریخ و جغرافیای آمریکای لاتین بسیار اندک و کتابهای اندکی به فارسی موجود است. این در حالی است که برای مثال در تهران خیابانی به نام «سیمون بولیوار» وجود دارد. ایبنا به مناسبت سالروز درگذشت سیمون بولیوار و به هدف آشنایی مخاطبان با او و کارنامهاش با هادی اعلمیفریمان پژوهشگر و کارشناس آمریکای لاتین به گفتوگو نشسته است.
لطفاً در آغاز، مختصری از تاریخ شکلگیری کشورهای قاره آمریکای جنوبی بفرمایید.
اگر کشورهای آمریکای جنوبی را با معیار عمومی، مشتمل بر منطقه کارائیب و آمریکای مرکزی و مجموعه دولتهای وابسته به کشورهای دیگر بسنجیم، تعدادشان به ۵۷ کشور میرسد. در خصوص آمریکای جنوبی قرائتها و روایتها فراوان است. در یکی از قرائتها آمده که نخستین انسانی که وارد این قاره شد، حدود ۱۵ هزار سال پیش از طریق تنگه برینگ از روسیه امروزی وارد قاره آمریکا شد، بعد بهتدریج به جنوب رسید. روایت دیگر مربوط به کریستف کلمب است که امروز رد شده، چرا که امروز اعتقاد بر این است که با توجه به یافتههای مربوط به آمریکای جنوبی، تمدنهای پیشاکلمبی در پرو، کلمبیا، اکوادور و شیلی، همچنین تمدن مایاها در مکزیک وجود داشته است.
از جمله موضوعاتی که با تاریخ این منطقه گره خورده، استعمار است. استعمار و جنبشهای آزادیخواهی در این قاره به چه زمانی بازمیگردد؟
هوارد زین کتابی در مورد ایالات متحده دارد که در آن، روایتهای متفاوتی در خصوص این منطقه و آمریکای شمالی مطرح میکند. من فکر میکنم روایت پستمدرنیستها در ادبیات این حوزه خیلی صادق است که در واقع مشتمل بر صداهایی ناگفته از ظلم و جنایت در این قاره در سکوت است. این ظلمها عملاً از سال ۱۴۹۴ به این سو که اسپانیا و پرتغال با حمایت پاپ وقت وارد منطقه شدند، بعد منطقه را بهصورت انحصاری بین خود تقسیم کردند، رخ داد. این دو کشور یک نظام غارتگری سیستماتیک را در آنجا رواج دادند، بدین شکل که منابع آنجا را به اروپا منتقل کردند و بیماریهای واگیردار در اروپا مثل آبله، آنفولانزا، سرخک و تیفوس را که در آن زمان در منطقه وجود نداشت را وارد آمریکای جنوبی کردند که موجب مرگ بومیان شد. بنابراین، پستمدرنیستها از این منظر، آمریکای جنوبی را تاریخ سکوت هم میدانند که در آن بومیان طی قرنها قربانی استعمار و سیاستهای استعماری اسپانیا و پرتغال شدند. بعدها بریتانیا و هلند و کشورهای دیگر هم وارد منطقه و هر کدام به شکلی، به غارتگری مشغول شدند. در کنار این تحولات، نظام مسیحیسازی را هم در این منطقه شاهد هستیم. همزمان با این غارتگران استعماری، گروههای تبشیری هم وارد منطقه شدند و کاتولیسیسم در آنجا رواج یافت. در ادامه، بین بومیان و اسپانیاییها آمیختگی به وجود آمد که نسل جدیدی را ایجاد کرد که به مستیسوها معروف شدند. بعد هلندیها و در ادامه، بریتانیاییها وارد گویان شدند. در ادامه، کشورها و مناطق مختلف این قاره بین کشورهای اروپایی دست به دست شد. بعدها پرتغالیها وارد برزیل شدند و زبان خود را در این کشور مسلط ساختند. مهمترین رخدادهای این قاره، بین سالهای ۱۸۲۳ تا ۱۸۸۸ در شیلی و برزیل بود که به بردهداری پایان دادند.
سیمون بولیوار که بود و در چه زمینه سیاسی، تاریخی و اجتماعی ظهور یافت؟
پس از نظامهای پرتغالی و اسپانیایی که در آمریکای جنوبی مطرح بود، رخدادهای استقلالطلبانه هم در این منطقه حائز اهمیت فراوانی است. اولین شخصی که به عنوان یک شخصیت استقلالطلب و آزادیبخش در آمریکای جنوبی مطرح شد، سیمون بولیوار بود. وی در کنار یک فرد ونزوئلایی، همچنین خوزه د سن مارتین از آرژانتین، شورشهای شمال را رهبری کردند. د سن مارتین شیلی را آزاد کرد، بعد استقلال پرو تثبیت شد. بولیوار هم که بهعنوان لیبراتور (آزادکننده) مطرح شد، بهعنوان رئیسجمهور کلمبیای بزرگ و ونزوئلا و پرو انتخاب شد. وی بهعنوان نماد سیستم مدرن در آمریکای لاتین مشهور است و هر رهبری که بخواهد استفادهای سمبلیک و آزادیخواهانه از فردی به عمل بیاورد، اولین کسی که میتواند مثال بزند سیمون بولیوار است. از این منظر، در عصر حیات ایشان، برخی رخدادهای تاریخی وجود دارد که در عمر تقریباً پنجاه ساله وی نشان میدهد که بسیار تلاشگر بود و سعی میکرد با همه تلاش خود، بر مشکلات و چالشها فائق آید. مثلاً میگویند در طول عمرش، هفتاد هزار کیلومتر سوار بر اسب بوده است. یکی از افرادی که خیلی بولیوار را میپرستید هوگو چاوز بود که سعی میکرد یک الگوی کلیشهای تقلیدی از وی داشته باشد، منتها بولیوار رهبر محبوب تمام مردمان آمریکای جنوبی و کسی است که خیلیها آرزو دارند روزی کسی پیدا شود که با این خصوصیات بتواند کل آمریکای جنوبی را متحد کند. خود بولیوار آخر عمرش میگفت پس از من، میراثم به کسانی خواهد رسید که هیچگونه شایستگی و استحقاقی در ادامه راه من ندارند.
شرایط خاص آن دوره چه بود که بولیوار به فکر آزادیخواهی افتاد؟
نکته مهم این است که وقتی وی در کاراکاس متولد شد، در یک خانواده ثروتمند و مرفه رشد کرد. وی در عصر روشنگری به اسپانیا و فرانسه رفت و در ادامه، با انقلاب فرانسه آشنا شد. نکته مهم این است که بولیوار تمام آثار جان لاک، توماس هابز، ولتر، مونتسکیو و روسو را خواند و از آنها تأثیر گرفت. از خود ناپلئون هم تأثیر بسیار زیادی پذیرفت. او وقتی به آمریکای لاتین بازگشت، نخستین کاری که انجام داد آزادسازی منطقه از زیر استعمار اسپانیا و پرتغال بود. دانشنامه بریتانیکا در مورد وی مینویسد: «کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که ترکیبی از قدرت و ضعف، منطق و احساس، دیدگاه پیامبرگونه و شور شاعرانه داشته باشد». بولیوار چون به آزادی در آمریکای جنوبی اعتقاد داشت، تماماً با نظام اقتدارگرایی بیگانه بود. وی میگوید «از کشوری که یک مرد تنها تمام قدرت را در دست دارد فرار کنید. این کشور ملت بردگان است». ایشان نظام اقتدارگرای دیکتاتوری را نفی میکرد و اعتقادی به آن نداشت.

میراث بولیوار برای نسلهای بعد چه بود و پس از وی چه رخدادهایی در منطقه به وقوع پیوست؟
میراثی که وی از خود به جای گذاشت، نمادی از آزادیخواهی، شجاعت، دلاوری، ناسیونالیسم و انتقال احساس ناسیونالیستی به تمام مردم منطقه بود. وی الهامبخش سایر حرکاتی بود که خیلیها پس از وی انجام دادند. در نظام سیاسی پس از او، چالشهای بسیاری از پی استقلال برخی کشورها پدید آمد. برخی دیکتاتورها، خونتاها و فئودالهای داخلی در این منطقه روی کار آمدند و کودتاهای داخلی صورت گرفت، برخی مهاجران هم بعدها از اروپا به آرژانتین و اروگوئه آمدند. البته چپگراها هم در نظامهای حزبی منطقه روی کار آمدند.
مهمترین موضوعی که بعدها در منطقه شکل گرفت، دیکتاتوری پینوشه بود که در سال ۱۹۷۴ با سرنگونی آلنده روی کار آمد. از سال ۱۹۸۰، وضعیت دگرگون شد. ساختار منطقه به سمتوسوی حزبی شدن پیش رفت و افراد از صندوقهای رأی بیرون آمدند و ریاستجمهوری را بر عهده گرفتند و دموکراسیها رشد کرد. این دموکراسیها در حال حاضر شرایط متفاوتی دارند. امروز، اکثر کشورهای آمریکای جنوبی کشورهایی هستند که نظام انتقال قدرت در آنها، بهراحتی انجام میشود، به استثنای ونزوئلا که از سال ۱۹۹۸ به این سو سعی کرده با تشکیل دولت سوسیالیستی، قدرت را بهطور کامل در اختیار داشته باشد و اپوزوسیون را قلعوقمع کند. در کوبا هم فیدل کاسترو قدرت را یکپارچه و قبضه کرد و امروز هم حزب کمونیست قدرت را در اختیار دارد. در باقی کشورها، قدرت دست به دست میشود و مشکلی در مسیر انتقال قدرت وجود ندارد. از این منظر میتوان گفت در آمریکای جنوبی دو نوع چپ وجود دارد. نخست، چپ دموکراتیک، و دوم چپهای تهدیدگر که وقتی به قدرت میرسند علاقهای به انتقال مسالمتآمیز قدرت ندارند.
الان هم کشورهایی وجود دارند که دوباره از چپگرایی به سمت راستگرایی میل میکنند مثل شیلی که گابریل بوریچ قدرت را به خوزه آنتونیو کاست از اعضای راست افراطی واگذار کرد. نایب بوکله در السالوادور و نوبوآ در اکوادور نیز راستگرا هستند. رودریگو پاز هم اخیراً به جای جنبش به سوی سوسیالیست مورالس در بولیوی به قدرت رسید. خاویر میلی نیز در آرژانتین هم به همین شکل روی کار آمد. به احتمال قوی، حمله آمریکا به ونزوئلا برای تغییر رژیم، کوبا را هم تحت تأثیر قرار خواهد داد.
در مجموع، سیمون بولیوار یک نیروی ملیگرای پانناسیونالیست در سراسر منطقه بود که الهامبخش بسیاری از رهبران است و خیلی از رهبران و ملتها به وجود ایشان افتخار میکنند و بهعنوان یک فرد آزادکننده در منطقه مطرح است. سلف بعدیاش هم مثل چگوارا بر همین منطق حرکت و سعی کرد اتحادیه بزرگ آمریکای لاتین را شکل دهد. در مجموع، بولیوار همیشه بهعنوان نمادی بهعنوان حال و آینده در آمریکای جنوبی مطرح است. بهنظر من، انسانهای تحولخواه و آرمانگرا که مطالعه میکنند و با آرا و نظریات گوناگون آشنا میشوند، در مقام قدرت کمتر فساد میکنند و دچار ثروتاندوزی میشوند و سیمون بولیوار از آن جمله است.
نظر شما