سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ تامل درباره کیستی انسان و وضعیت کنونی بشری، مسئلهای است که همواره ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. در شرایط کنونی که نوعی بیگانگی میان بشر و جهان به معنای عام و طبیعت به معنای خاص آن رخ داده، این مسئله حساسیت و اهمیتی مضاعف پیدا کرده است. در نوشتار پیشرو حکمتاله ملاصالحی به طرح پرسش از کیستی ما در جهان معاصر پرداخته است.
حکمتاله ملاصالحی استاد تمام باستانشناسی دانشگاه تهران آثار فراوانی منتشر کرده که از آن میان میتوان به جلوههای کهن هنر آیینی (۱۳۷۷)؛ زیبایی و هنر از منظر وحیانی اسلام (۱۳۷۸)؛ درآمدی بر معرفتشناسی باستانشناسی (۱۳۸۲)؛ جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستانشناسی (۱۳۸۴)؛ انسان، فرهنگ و سنت (۱۳۸۷) اشاره کرد.
***
ایرانی بودن مسئله است و ایرانی ماندن مسئلهای دشوارتر و مسئولیتخیزتر و مسئولیتبرانگیزتر.
بناهای قدیمی، بافتهای تاریخی، مکانها و محوطههای باستانی، فرهنگهای مادی و آثار بجایمانده از روزگاران گذشته اعم از نوشتاری و نانوشتاری، در هرجای سیاره زمین و هرجای قمر و اختری که در آن گام نهادهایم، یافته و دیده شوند، آثار و میراث بجای مانده از موران و زنبوران، پرندهگان و پروانگان، بوزینگان و یوزینگان نیستند، میراث و آثار بجای مانده از تاریخ و پیشینه تاریخی و عقبه فرهنگی و سابقه مدنی و معنوی جامعه و جهان بشری ما هستند. آثارکردهها و کردارهای ما هستند. نسبت ما با چنین آثار و مواریثی ریشهای و سرچشمهای و وجودی ست.

ریشهای و سرچشمهای و وجودی ازاین نگر که آثار و شواهد بجای مانده از روزگاران گذشته جامعه و جهان بشری ما و مواریث فرهنگی ما هستند و محسوب و دیده و دانسته میشوند. همه یکسرمیراث تجربههای زیسته ما آدمیان هستند؛ میراث سرگذشت و ماجرای نحوه بودن و برآمدن دوره به دوره و مرحله به مرحله ما، چونان انسان، نه چونان جانورانِ حیات وحش، روی سیاره زمین هستند. نحوه بودن و حضور انسانی و انسان بودن ما را در جهان ما بیان میکنند و بازمینمایند. همه یکسر مصادیق و مظاهر انسان بودن ما هستند. نحوه بودن و حضور و گشودگی وجودی ما را در جهان، دراین یا آن دوره تاریخی، چونان انسان نه چوناناین یا آن گونه جغرافیای طبیعی که در سپهر جغرافیای پیچیده و پرچینوشکن تاریخی و فرهنگی را بیان میکنند؛ همه یکسر مصادیق و مظاهر و مدلولهای سرشت ناآرام و سازنده و آفریننده وجود بشری ما هستند. گرانبار از معنا و غنی از تجربههای زیسته ی مستور و منجمد ما هستند و ما را به رمزگشایی و خوانش فرامیخوانند. مواریثی که بسیارشان ازکف رفته و نابود و ناپدید شدهاند و اندکشان بجای مانده است و هیچ بدیلی برای هرآنچه چونان آثار از روزگاران گذشته بجای مانده است متصور نیست. وقتی نابود میشوند برای همیشه از کف رفته و نابود شدهاند.

برای همیشه ما خود را از منابع و مادههای شناختی که میتوانستیم به مدد و به وساطتشان سویهها و لایههایی از چیستی و هستی انسانی و انسانبودن خود را ردیابی و رصد کنیم و بشناسیم محروم کردهایم. شانه به شانه سویههای شناختیشان چونان منبع و ماده شناخت، سویههای هنری و ذوقی و زیباشناختی بسیارشان همچنان الهامبخش کنشهای خلاق هنری انسان روزگارما بوده و همچنان حس زیباشناختی ما را به تحرک و تموج برمیانگیرند و همچنان در مواجهه با آنها احساس نشاط کردهایم. غارنگارههای بجای مانده از نیاکان اندیشور و خردور ما بردیواره غارهای "تروافرر"و" نیو" و "آلتامیرا "و" لاسکو" و… آن چنان هنرمندانه آفریده شدهاند، فارغ از فحاوی و معانی محمتل سحرآمیز و آیینی- جادویی شان، به لحاظ هنری و زیباشناختی همیشه زیبا و زندهاند و با زبان استعاره و نمادینشان به ما میگویند، زیبا همیشه زیباست. به نظرمیرسد، اکسیری و گوهری، در "هستی " ناآرام انسانی و انسان بودن ما هست که خلاقانه خیزش میکند و ازمحدویتها و مرزهای زمان تاریخی درمیگذرد و میتواند در فضاهای فراختر، فراسوی مکان و زمان تاریخی، رهاشده از بند مکان و زمان تاریخی، آزادتر و آگاهتر و فارغتر، هم خود هم جهان هم واقعیتها را ببیند. نه تنها ببیند که بزیید.

کشف آثار بجایمانده از روزگار سلسلههای فرعونان مصرباستان و شاهان بین النهرین وایران و هند و چین و یونان و روم باستان و رمزگشائی انواع نظامهای نوشتاری زبانهای خاموش و فراموش شده مردمان جوامع گذشته کشف و بازخوانی و رمزگشایی انسان روزگارما از چیستی و هستی انسانی و انسان بودن خویش نیز بوده است. در قیامتِ کاوشها کشفها و جستنها و یافتنهای عالم مدرن، در محشر بازخوانیهای عظیم تاریخی انسان مدرن، و خیزشهای بیسابقه دراندیشه و آگاهی و دانش و بینش تاریخی او، آسیبپذیرترین جامعهها و نظامهای جامعهها، نظامهای سیاسی هستند که هم چنان در خواب گران و سنگین تاریخ فروغلتیدهاند و ناکام و ناتوان از شناخت و فهم درست و راست رخدادها و تحولاتی که تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما را در مقیاسی انسانشمول زیر و زبرکرده است. نوشتار پیشارو، پرسشگری وسنجشگری فشرده و کوتاه درباب، و درقاب همین مسئله است که در بسیاری از جوامع روزگار ما، از جمله جامعه معاصر ما سر از معضل برکشیده است و چونان معضل با آن دست در گریبان هستیم.
معضل ناتوانی و ناکامی جامعه معاصر ما در نگهداری، در پاسداری از بناها و بافتهای تاریخی و مکانها و محوطهها و آثار باستانی کشور و نادانی و بیخبری و غفلت تاریخی ما از تحولات عظیم و بی سابقه و نفسگیر و زبر و زیر کننده تاریخی و فکری و فرهنگی و علمی و فنی و مدنی و معنوی دنیای مدرن، برآمده از بستر و بطن ارزشهای مدرنیته اش گستردهتر و خسارتبارتر شدن فاجعهبار تعرض و تجاوز و تخریب بناها و بافتهای تاریخی و تسطیح و تاراج محوطههای باستانی کشور، تکرار هشدارها را دامن میزند؛ نگرانیها را افزون میکند؛ جان و وجدان انسان را میآزارد. گفتهایم و بازهم میگوییم، هنگام خیزش زلزله و ریزش سقفها و دیوارها، خوابِ خفتگان در خانهها به هرمیزان سنگینتر و خاموشتر و مدهوشتر، ریزش آوارها را سنگین تر و تلفات را سهمگینتر و خسارتها را بسیارتر و نجات جان زیرآوارماندگان را سخت تر و دشوارتر زیسته و آزمودهایم. چنان که گفتهایم و به تکرار هم گفتهایم، دوره جدید از زلزلهخیزترین و آوار ریزترین همه روزگاران در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری است که از سرمیگذرانیم. جامعهها و جمعیتهای میلیاردی سیاره ما از بومی و رومی و شرقی و غربی گرفته تا دورافتاده و منزویترین جامعهها و جمعیتهای سیاره زمین، همه زیر آوار نفسگیر مواریثی دست و پنجه میفشارند که زمانی زیر سقفشان زندگی میکردند. بر زمین تاریخ زنده و زیسته ارزشها و سنتها و باورها و مواریث مدنی و معنوی خود گام و کام برمیگرفتند.

جانشان، روان و رفتارشان گرم حضور بی واسطه با میراث ارزشها و آموزهها و باورها و سنتها و هنجارهایشان بود. فاصله و فراقی، شکاف و شقاقی، مغاکی و گسستی میان آنها و مواریث فرهنگی و تاریخی و مدنی و معنوی که بر آن تکیه زده بودند و از ریشهها و سرچشمههایشان قوت و قوّت میستاندند و سیراب میشدند اتفاق نیفتاده بود. گذشته، گذشته نبود. در زمان و زمانه " اکنون" آنها حضور بی واسطه و زنده داشت و جاری بود. زمانه جدید زمانه انسان و جامعه و جهان دیگری ست.خیزشهای عظیمی که دراندیشه، در آگاهی انسان، در قاره و منطقههای غربی تاریخ، طی سدههای اخیر رخداد، ریزش آوار سنتها و میراثها و ساختارهای اجتماعی و نظامهای ارزشی و سنتهای اعتقادی بسیار را، نخست در قاره و منطقههای غربی تاریخ و سپس در جغرافیای تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی کل سیاره زمین در پی داشته است.
انسان غربی که طراح و معمار و مهندس جامعه و جهان مدرن بود، زودهنگامتر از دیگرجامعهها و جمعیتهای سیاره ما زلزلههائی که ارض تاریخ رخداده بود احساس کرد. دست به آواربرداری سقفهای فروریخته مواریث مدنی و معنوی و نحوه زندگی سنتی که دیگر متعلق به گذشته بود و در اکنون او حضور بیواسطه نداشت، زد. موزههای نوپدید مدرنش را بنیاد نهاد تا زیر سقفهای بلند موزههای عالم مدرنش مواریث بجای مانده از گذشته را پاس بدارد. گام را از پی افکندن و بنیاد نهادن موزهها فراتر و آن سوتر نهاد و برای آغازین بار دیرینه و پیشینه و عقبه و گذشته تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنویِ نه تنها خود را که دیرینه و پیشینه و عقبه و سابقه تاریخ و فرهنگ کل جامعهها و جمعیتهای سیاره زمین را تا مرزهای جغرافیای طبیعی تا قهقرای پیش از تاریخ، زیر جراحیهای بیامان و نفسگیرخود گرفت و تاریخ و سرگذشت و ماجرای حضور انسان را روی سیاره زمین، در روشنگاه پرسشهای تاریخی و فلسفی خود، چونان ماده و منبع و " ابژه" شناخت چونان ماده و منبع و: ابژه"اندیشه تاریخی و تاریخ مدارخود و کاوید و جست و یافت. کاویدن و جستن و یافتن و دیدنی از نوع دیگر. عمیقاً باستانکاوانه، باستانشناسانه" آرکئولوژیک".

اینک سخن و سوأل این است، ما براستی میدانیم در چگونه جامعه و جهانی، در چگونه روزگاری زندگی میکنیم؟ واقعیتها به هر میزان بدیهی دیده و دانسته شدهاند بیشتر ماهیتشان را برآگاهی ما مخفی کردهاند. بیشتر لایههای ژرفشان را بر آگاهی ما پنهان کردهاند.جمعیتهای سیاره ما بسیارشان دو سده پیش سوار بر خر و اسب و قاطر و شتر از شهری به شهر دیگر و از منطقهای منطقه دیگر سفر میکردند، اینک که سوار بر موتورها و قطارها و هواپیماهای غول پیکر مافوق صوت، از قارهای به قاره دیگر سفر میکنند، آنچنان همه چیز برایشان بدیهی و عادی ست که مجال دمی درنگ و تامل را به آنها نمیدهد که بپرسند: خاستگاه تحولاتیاین چنین که چهره فرهنگ و زندگی، نحوه بودن و زندگی و زیست اقلیم آنها را زیروزبر کرده است در کجا و از کجاست؟
سطح و عمق دانش و بینش ما، نحوه نگاه، نوع اندیشه و آگاهی و فهم ما، از هستی و چیستی انسانی و انسان بودنِ" خویش"، از جامعه و جهانی که در هر دورهای درآن زندگی کردهایم، در این یا آن زیستبوم سیاره زمین و جغرافیای تاریخی و فرهنگی که درآغوش آن زاده شدهایم و زندگی کردهایم، ثأثیر ژرف برنحوه بودن، بر نحوه حضور ما در جهان، بر نوع رابطه و مناسبات ما نهاده است. ما اگر عمیق دانسته و فهمیده بودیم در چگونه جامعه و جهانی زندگی میکنیم، چه خیزشها وریزشهای عظیم در نحوه نگاه دراندیشه و آگاهی انسان، در دانش و نظام دانایی او، در برآمدن و به درشدن نفسگیر ارزشها و هنجارهای پسین و پیشین او در منطقههای غربی تاریخ در روزگارما اتفاق افتاده است و تا چه میزان انسانشمول و فراگیر در مقیاسی سیارهای چهره تاریخ، فرهنگ و زندگی جامعهها و جمعیتهای میلیاردی سیاره ما را زیر و زبر کرده است؛ در تدبیر چالشها و مهار بحرانها و مدیریت هوشمندانه و پیشگیرانه خطرها و پیش بینی مخاطرات پیشارو و مواجهه خردمندانه با خیزشها و ریزشهای نفسگیری که دم به دم و پی به پی دراندیشه و آگاهی انسان روزگارما، هم در سپهر دستآوردهای علمیو نوآوریهای فناورانه، هم در سپهر اندیشه و نظامهای ارزشی و سیاسی و مدنی و معنوی رخ داده است و هم چنان رخ میدهد، هم دستی گشودهتر داشتیم هم دامنی پرتر از موفقیتهای نیکو. رفتارهای سیاسی ما، نحوه نگاه تیره و تار و سردرگم اندیشوران و دانشآموختگان و حوزویان ما به واقعیتها، به تحولات عصر و عالمی که بطور مقدر و غافلگیرکننده با آن مواجهه شدهایم و هم چنان مواجه هستیم و در بستر موجخیز و طوفانی آن ره میسپاریم، برای جامعه ما و بسیاری از جامعه و جمعیتهای روزگار ما که بیش و کم با موقعیت و شرایط تاریخی مشابه ما دست و پنجه میفشارند پرهزینه و خسارتبار بوده است.
اندکی تامل در معماری هزار سبک و آشوبناک و بیقواره و نازیبا و بیریشه بافتهای شهری وروستایی ما که چونان علفهای هرز در مزرعههای فرهنگ و زندگی در یک سده اخیر روییدهاند، میکنیم، متوجه میشویم چه بر سر تاریخ و فرهنگ و سنت و میراث خود آوردهایم و در چه خواب گران تاریخ فرو غلتیده و در عفلت و بیخبری تاریخی برسرما چه نیامده است و ما باخود چه نکردهایم! دراین میان و در این وانفسای بیخبری تاریخی، از همه غم انگیزتر و فاجعهبارتر و پر هزینه و پرخسارتتر، نحوه مواجهه غارتگرانه ما با مواریث طبیعی و فرهنگی و بناها و بافتهای تاریخی و محوطهها و آثارباستانی کشور بوده است. کارنامهای منفی و مردود از خود برای نسلهایی که از پی ما خواهند آمد. تعرض به بناها وبافتهای تاریخی و تخریب تسطیح و غارت و تاراج محوطههای باستانی مصادیق و شواهد دیگر روزگار بیخبری و خواب گران تاریخی است که از سر میگذرانیم و مُهر تأیید بر نادانی و نافهمی ما از ماهیت تحولات تسخیر و غافلگیرکننده زمانهای ست که در آن بسر میبریم و مسیرتاریخ و چهره فرهنگ و زندگی ما را تغییرداده است. رفتار طالبان افغانستان با مآثر تاریخی و آثار و محوطههای باستانی کشورشان، ویرانیهای گسترده و بی سابقهای را که تکفیریهای ناقصالخلقه پرورده دست نظامهای سلطه و نهادها و سازمانهای مخفی دنیای مدرن در عراق و سوریه و لبنان دامن زدند و همچنان دامن میزنند هم تصویری غمانگیز از روزگار بیخبری و زوال و خواب گران تاریخی ست که ما و دیگر جوامع مدیترانه شرقی و یا به تعبیر باستانشناسانهتر، جامعههای هلال حاصل خیز غرب آسیا با آن دست در گریبان هستیم و دستوپنجه میفشاریم. تا آن هنگام که این خواب گران و غفلت و بیخبری تاریخی ادامه دارد گمان نمیرود، بتوان از تعرضها و تجاوزها و تخریبها و تاراجها کاست.
مدعیان اسلام و مسلمانی و اسلامباورانی که زیر بیرق اسلام و قرآن سنگ دفاع از تاریخ و فرهنگ و سنت و میراث اسلامی و مسلمانان را بر سینه میکوبند، اندکی تأمل در پارهای از آیات قرآن بکنند و ببینند کلام و کتاب مقدس قرآن به آثار به جای مانده از مردمان و امم روزگاران پیشین چگونه است. در زمانه قیامتِ بازخوانیهای عظیم تاریخی، در زمانهای که تاریخیترین و تاریخمدار و تاریخاندیش و تاریخکاو و انسانشمولترین تمدنها را از سرمیگذرانیم. خفتگان و خوابگردان تاریخ در معرض آسیبها و مخاطرات بیشترند؛ به پرتگاههای مرگبار تاریخ نزدیکتر. پیش از آنکه بیدار شوند، در خواب تاریخ جان به مرگ سپردهاند. آنان که سنگینتر خفتهاند، سخت بیدار شدهاند و بیدار کردنشان دشوارتر بوده است.

به مناسبت و به اقتضا و درقاب و قامت کوتاه نوشتاری که پیشاروست قرآن را میگشائیم و از افقهائی را که قرآن در صیانت از آثار بجای مانده از پیشینیان به روی ما میگشاید، مدد میجوییم.
آثار بجای مانده از روزگاران گذشته چونان منبع و ماده شناخت و آگاهی انسان از انسانبودن و کردهها و کردارهای خود:
سوره حجر: «فَجَعَلۡنَا عَٰلِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ حِجَارَةࣰ مِّن سِجِّیلٍ (۷۴) إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتࣲ لِّلۡمُتَوَسِّمِینَ (۷۵) وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلࣲ مُّقِیمٍ (۷۶) إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةࣰ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ (۷۷)»
جامعهها، جمعیتها و نسلهای جامعه و جهان بشری ما، پی به پی، از درِ زمانهای روزگاری ، عصری، دورهای درآمدهاند و از در روزگار و زمانه و عصری دیگر بدرشدهاند.آثارشان، آثار بجای مانده از کردهها و کردارهای بشری ما است و نشانه برای نشانهشناسان (متوسمین) متوسم، یعنی اثر و نشانهشناس، به مفهوم دقیقتر، یعنی باستانشناس. ریشه واژه «متوسم» برگرفته از ریشه واژه یونانی " تو، سیمیو "(το,σημει'ο) است که به فارسی "وسمه" گفته میشود که به معنای نشانه گذاری یا با سرمه و و سمه آراستن چشم و ابرو تعریف شده است. دانش نشانهشناسی( semiology) و معناشناسی(semantic) نیز ازهمین ریشه واژه یونانی برگرفته و ترکیب بندی و برساخته شدهاند.
سوره یونس: «فَٱلۡیَوۡمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنۡ خَلۡفَکَ ءَایَةࣰۚ وَإِنَّ کَثِیرࣰا مِّنَ ٱلنَّاسِ عَنۡ ءَایَٰتِنَا لَغَٰفِلُونَ (۹۲)»

حتی جسم فرعون یعنی آثار و شواهد به جای مانده از کردهها و کردارهای او، اجسام و اجساده مومیایی و خاکسپاری شده او و خانواده و خدمه و حشمه او در مخفیگاههای مقبرهها و اهرام پرشکوه فرعونی او، در کرانه نیل تاریخ، در مرز میان گذشته و اکنون، چونان ماده و منبع شناخت، میباید بماند و درس عبرت برای جامعهها و مردمان روزگاران سپسین باشد. ممکن است پرسیده شود: اگرچنین است پس چرا مآثر تاریخی و فرهنگهای مادی بجایمانده از روزگاران گذشته برای جامعهها وجمعیتهای پیش از ما آن چنان که برای انسان روزگار ما، مورد پرسش قرار نگرفت؛ چونان ماده و منبع شناخت دیده و دانسته نشد؛ چونان ماده و منبع شناخت موضوعیتپذیر نشد؛ مسئله نبود و مسئله نشد؛ چون " ابژه" شناخت او به گواهی فراخوانده نشد.
اصلاً" و اساساً" چرا گذشته به ماهو گذشته انسان، گذشته به ماهو تاریخ انسان، آن گونه که در روزگار ما و آن چنان که برای انسان مدرن غربی و درپی و پیوست و در ادامه برای دیگر جامعهها و جمعیتهای روزگارما، در نظام دانایی و دراندیشه و آگاهی انسانهای روزگاران پیش ازما مطرح نبود و مورد پرسش قرار نگرفت و کشف باستانشناسانه نشد و در اندیشه و آگاهی او چونان ماده ومنبع شناخت دیده و دانسته نشد؟ گذشته به ماهو گذشته و تاریخ چونان تاریخ بشر، برای انسان روزگاران و نظامهای دانایی جامعهها و جمعیتهای پیشین مسئله نبود. کنجکاویهای شناختی، انسان روزگاران پیشین را بسوی کشف و جراحی باستانشناسانه تاریخ، حساس و بیدار نکرد. ممکن است گفته شود تا پیش از برآمدن و بر صحنه آمدن انسان مدرن با ارزشها و نظامهای دانایی و ارزشی مدرنیته اش در قاره و منطقههای غربی تاریخ، گذشته به ماهو گذشته و تاریخ به ماهو تاریخ در ذهنیت او، دراندیشه و نظام دانائی و ارزشی و سنتهای اعتقادی او ناشناخته بود.
حضور سحرآمیز و رازآمیز و مقدس و آیینی مواریث پیشینیان در اکنون او مجال برآمدن چنین نحوه نگاه و ذهنیتی را به او نمیداد. اکنون او را میراث پیشینیان گرم حضور میکرد. گرم حضور زنده وایینی و بی واسطه و پیوسته در زیست اقلیم و عالم اکنونی که زندگی میکرد و تجربههای زیسته و زنده او بود. مواریث پیشینیان چونان رود هراکلیتوس در جان و روان و رفتار او سیران و جریان داشت. چنان که در پیش گفته آمد، فاصله و فراقی و وداعی و مغاکی و گسستی ژرف میان او و مواریث پیشینیان او اتفاق نیفتاده بود. گذشته، گذشته نبود. پیوسته و بیوقفه با یک جهان اسطورهها و آایینها و باورها و سنتها و آموزهها و ارزشهایش در اکنون او، در هر دم زندگی او، در زیست اقلیم و عالم اکنون او حضور گرم و بی واسطه و پیوسته و مستقیم داشت. گذشته آیینی به حضور، به اکنون او فراخوانده و زیسته میشد. قرآن (سوره قصص) را ببینید:
«وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَیٰ مُوسَی ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ» (۴۴). (و تو در جانب غربی [طور] نبودی آنگاه که امر [پیامبری] را به موسی واگذاشتیم.) «وَلَٰکِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونࣰا فَتَطَاوَلَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا کُنتَ ثَاوِیࣰا فِیٓ أَهۡلِ مَدۡیَنَ تَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَا وَلَٰکِنَّا کُنَّا مُرۡسِلِینَ» (۴۵) (لیکن ما نسلهایی به وجود آوردیم که زمانی دراز برآنان گذشت [و سرگذشتشان را فراموش کردید] و تو در میان اهل مَدیَن نبودی تاایات و [سرگذشتشان را] برای آنها [مشرکان مکه روایت کنی] لیکن ما فرستنده تو [به پیامبری] بودیم.)
به دیگر سخن، ما آنچه در غرب طور بر موسی، در غرب طور و مردمان مَدیَن گذشته بود، به حضور تو فرا میخوانیم و تو به شهود وحیانی مشاهده شان میکنی. و هر آنچه مشاهده میکنی، رخدادهای صرف تاریخ نیستند. فروکاستنی به گذشته تاریخی هم نیستند. تو مورخ و راوی رخدادهای گذشته نیستی.کلام وحی روایت رخدادهای تاریخ نیست. اکسیر و باده برکشیده و عصاره آن رخدادها و سرگذشتهاست. چنین نسبت و رابطه زنده و گرم با مراتب متعالی تر وجود، با ساحات غیب و قدس، با امر ماوراء و وراتاریخی که دراندیشه و نظام دانایی عالم مدرن و ارزشهای مدرنیته به زمان تاریخی و تاریخ فروکاسته میشود.

برساختههای مفهومی به مانند"مدرن" تمدن مدرن و دنیای مدرن و انسان مدرن و تاریخ مدرن و اندیشه و علم و عقل مدرن، همه یکسر مظاهر و مصادیق ارزشهای مدرنیته و دنیای مدرن و معاصر هستند. لقلقه زبان نیستند. از سر ذوق و ذوقی برساخته نشدهاند. جمعیتهای میلیاردی سیاره ما چنان شتابان و نفسگیر از ریشههای کهن مواریث فرهنگی خود کنده و افکنده در بستر طوفانی و موج خیزو پرخروش دنیای مدرن و ارزشهای مدرنیته شدهاند که دمی مجال نیافتهاند از خود بپرسند بکجا و کدام سوی ره میسپارند و در چگونه اقلیم و عالمی بسر میبرند. آنها که خفتهتر و خوابگرفتهترند، آسیبپذیرترند.آنها که بیدارماندهاند و بیدار ره میسپارند در چارهاندیشی چالشها، در مواجهه و تدبیر بحرانها، در رفع مخاطرات و دفع آسیبها، موفقترند و در نگه و پاسداری از مواریثی که برآن تکیه زدهاند، میراثبانان و میراثدارانی هوشمندتر و کارنامهشان درخشانتر و دست و دامن میراثشان برای نسلهای سپسین، پرتر.
نظر شما