به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، بابک در ابتدای این گفتوگو با بیان اینکه در کودکی خیلی سرکوب شدهام، عنوان کرد: اگر ما وارد کار بازیگری و تئاتر و… شدیم، تلاش کردیم که دیده شویم و هر کس دلیل خودش را دارد. مثلاً من در کودکی و در دوران مدرسه خیلی سرکوب شدم. مثل زمانی که تا رسیدم مدرسه با شلاق چرمی که سر آن سنگ بسته شده بود مواجه شدم. این رفتار با کلمات ناپسند همراه بود و همه اینها باعث شد تا بخواهم دیده شوم.
او در پاسخ به سوال درستکار درباره اینکه چطور صحنه زندگیتان را کارگردانی میکنید؟ گفت: ما خودمان را کارگردانی میکنیم تا به صورت واقعی در زندگی حضور داشته باشیم و تا جایی که امکان دارد، حقیقت درونیمان را همانطور که هست، منعکس کنیم. در این میان گاهی نقابها و ماسکهایی میآیند که باعث میشود آن حقیقت نمایش دیگری داشته باشد. من همیشه تلاشم این بوده که حتی در تئاتر از صورتک استفاده نکنم و با گریم صورتم را به شخصیتی که میخواهم نزدیک کنم، بدون نقاب.
رضا بابک در بخش دیگری از این گفتوگو از تلاشش برای رسیدن به آرامش گفت و افزود: گاهی آنقدر فشار روی روح و روانم زیاد است که برای رسیدن به آرامش دست به اقدامات مختلفی میزنم، مثلاً نقاشی میکنم و همین چند وقت پیش نمایشگاهی را در نشر ثالث برگزار کردم.
او ادامه داد: تئاتر هم اتفاق دیگری است که برای بیمارانی مثل ما درمان است اما کار با بچهها مخصوصاً اگر زنده و رو در رو باشد، حال و هوای دیگری دارد. من به همراه باقی دوستانم در این مسیر گاهی به کتابخانه بیمارستانهای مخصوص کودکان و حتی فضاهای مربوط به نابینایان میرفتیم و در آنجا برای بچهها اجرا میکردیم، مثل نمایش «خورشیدخانم آفتاب کن» که بارها آن را برای گروههای مختلف روی صحنه بردیم. ما خیلی از بزرگان را در زمینه قصهنویسی و شعر میبینیم که به کودکیش برگشته، چرا که آنجاست که خود آن فرد هم غایب میشود.
چطور با تلخیها و سوگها کنار بیاییم؟ این سوالی بود که بابک در پاسخ به آن بیان کرد: وقتی حادثه هولناکی اتفاق میافتد یا پارهای از وجودت را از دست میدهی، دچار آسیب روحی بزرگی میشوی، برای التیام این اتفاق، یکی از راهها پناه بردن به هنر است، مثلاً شعر بگویی، فیلم ببینی، به موسیقی پناه ببری یا هر مورد دیگری که باعث میشود تا کمی به آرامش نزدیکتر شوی.
این بازیگر اضافه کرد: من همیشه به خانوادهها پیشنهاد میکنم که حتماً هنری را به کودکشان بیاموزند، از یک ساز گرفته تا نقاشی یا هر رشته دیگری، چرا که در بزرگسالی و در تنهاییها و بحرانها آن نقاشی، ساز و هنر به کارش میآید و باعث میشود تا او بتواند خودش را تخلیه کند.
بازگشت به کمیک هم موضوع دیگری بود که بابک با اشاره به آن گفت: من در همه کارها سعی کردم تا بخش کمیک آن را پیدا کنم، گاهی خیلی کم بوده و فقط اشاره شده و جایی راه داشته و بیشتر به آن پرداختهام.
رضا بابک در ادامه گریزی به کودکیش زد و از تنبکی گفت که خودش ساخته بود اما بزرگترهایش با انتقاد از اینکه در آینده مطرب میشوی، آن را شکستند. او همچنین از اولین تئاتر زندگیش که در آن بود اما دیده نشد، صحبت کرد و گفت: سوم ابتدایی بودم که قرار شد تئاتری را اجرا کنیم و من در آن نقش گوینده خبر را داشتم. بعد از چند جلسه تمرین در روز اجرا معلم من را داخل کمد گذاشت و گفت میخواهم شبیه رادیو بشود. به همین دلیل من در اولین تئاتر زندگیم حتی دیده هم نشدم!
نظر شما