سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ مجتبی ترکارانی مدیر گروه جامعهشناسی مردم مدار انجمن جامعهشناسی ایران در نوشتاری با یک نقد بنیادین یعنی نقد پارادایم مسلطی که «امید» را به یک فضیلت یا عاطفه فردی فرو میکاهد. او استدلال میکند که این نگاه تقلیلگرایانه، به «خطای مقصر دانستن فرد» در ناامیدی میانجامد و از تحلیل ریشههای اصلی بحران باز میماند. در مقابل، نوشتار بر اساس رویکرد «جامعهشناسی امید»، این پدیده را یک برساخت اجتماعی میداند که عمیقاً تحت تأثیر «اقتصاد سیاسی امید» قرار دارد. به عبارت دیگر، امید در یک جامعه، توسط ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تولید، توزیع یا فرسایش مییابد. بنابراین، پرسش محوری از «چرا افراد ناامیدند؟» به این پرسش جامعهشناختی تغییر میکند: «کدام ساختارها امید را فرسایش میدهند و کدام یک آن را تولید میکنند؟»
شواهد فرسایش امید در ایران معاصر از طریق شاخصهای عینی قابل ردیابی است: میل گسترده به مهاجرت به مثابه یک «پروژه امید» در خارج از مرزها، افول همبستگی و ظهور آسیبهای نشانگر استیصال (مانند خودکشیهای خانوادگی) و شیوع رنج روانی عمومی در واکنش به چشماندازهای مسدود.
دوگانگی امید و راه حل تحلیلی آن
برای تحلیل این وضعیت پیچیده، نوشتار از یک چارچوب مفهومی دقیق بهره میبرد که تنش میان جبر ساختاری و عاملیت انسانی را بازتاب میدهد:
۱- دوگانگی نظری امید: امید هم میتواند نیرویی فلجکننده باشد (وقتی به آیندهای دستنیافتنی گره میخورد و کنش در زمان حال را به تعویق میاندازد) و هم میتواند یک استراتژی فعال و منبعی برای «ادامه دادن» در دل عدم قطعیت باشد.
۲- راه حل تحلیلی: طیفشناسی امید: نوشتار برای حل این تناقض، با الهام از غسان حاج (Ghassan Hage) و دیگران، دو حالت ایدهآل از امید را معرفی میکند:
امید بازنمایانه: امیدی معطوف به آیندهای روشن، قابل پیشبینی و قابل برنامهریزی است. این امید به اهداف عینی و مشخصی (شغل، مسکن، پیشرفت، تغییر سیاسی) گره خورده و نیازمند ثبات، اعتماد به نهادها و افقهای قابل دسترس است.
امید غیربازنمایانه: این امید، پاسخی به شرایطی است که امید بازنمایانه تضعیف یا ناممکن شده است. این امید به آیندهای مبهم، نامشخص و گشوده نظر دارد و هدف آن نه دستیابی به یک نتیجه مشخص، بلکه صرفاً «ادامه دادن»، حفظ معنا، تابآوری و گشودگی به امکانهای ناشناخته است. این امید در دل زندگی روزمره و کنشهای خرد جاری است.
تحلیل وضعیت ایران: فرسایش امید بازنمایانه و ظهور «کار امید»
با این چارچوب، نویسنده وضعیت ایران را چنین تحلیل میکند: فرسایش ساختاری امید بازنمایانه: بحرانهای اقتصادی، عدم قطعیت سیاسی و ناکارآمدی نهادی به طور سیستماتیک زیرساختهای امید بازنمایانه را تخریب کردهاند. برای بخش بزرگی از جامعه، آینده دیگر یک «پروژه» قابل ساختن نیست، بلکه یک «تهدید» نامعلوم است.
برجستگی امید غیربازنمایانه و مفهومسازی «کار امید»: در چنین خلائی، «امید غیربازنمایانه» به یک استراتژی بقای حیاتی تبدیل میشود. اینجاست که نوشتار مفهوم کلیدی «کار امید» را معرفی میکند. «کار امید» مجموعهای از کنشها و کردارهای فعال، آگاهانه و اغلب جمعی است که افراد و گروهها برای تولید، حفظ، پرورش و به اشتراکگذاری امید در شرایط دشوار و در غیاب چشماندازهای روشن انجام میدهند. این مفهوم از «کار» وام گرفته شده تا بر ماهیت فعالانه، پرزحمت و هدفمند آن تأکید شود؛ امید دیگر یک احساس منفعل نیست، بلکه چیزی است که باید برای آن «کار» کرد.
مصادیق «کار امید»
۱- کار عاطفی: تلاش برای مدیریت احساسات منفی مانند یأس و اضطراب و ایجاد فضایی از حمایت روانی در حلقههای نزدیک (خانواده، دوستان).
۲- کار اجتماعی: تقویت شبکههای حمایتی غیررسمی، سازماندهی دورهمیها، ایجاد گروههای (mutual aid) و تقویت همبستگیهای خرد برای مقابله با سختیها.
۳- کار فرهنگی: پناه بردن به هنر، ادبیات، موسیقی و طنز به عنوان ابزاری برای معنابخشی به رنج، بیان انتقادی وضعیت و حفظ کرامت انسانی.
۴- کار مدنی: مشارکت در فعالیتهای داوطلبانه، انجمنهای محلی، کمپینهای زیستمحیطی و خیریهها که حس عاملیت، تعلق و تأثیرگذاری جمعی را تقویت میکند.
«کار امید» در واقع تلاشی است برای گشودن فضا و زمان در دل ساختارهای مسدودکننده؛ فضایی برای نفس کشیدن و زمانی برای «ادامه دادن» تا شاید در آیندهای نامعلوم، امکان تحقق امید بازنمایانه دوباره فراهم شود.
باید توجه کرد، دسترسی به منابع لازم برای هر دو نوع امید (و بهویژه برای انجام «کار امید») نابرابر است. گروههایی با سرمایههای اقتصادی و اجتماعی بالاتر، ابزارهای بیشتری برای حفظ امید (مثلاً از طریق مهاجرت یا سرمایهگذاری) و انجام «کار امید» در اختیار دارند. این «اقتصاد توزیعی امید»، نابرابریهای موجود را بازتولید و تشدید میکند.
نقش جامعهشناس مردممدار: فراتر از تحلیل بحران
نوشتار در نهایت، با تأکید بر اینکه صرف تحلیل آکادمیک کافی نیست، نقشی کنشگرانه برای «جامعهشناس مردممدار» (به تعبیر بوراوی) ترسیم میکند:
۱- آشکارسازی و آگاهیبخشی: استفاده از «تخیل جامعهشناختی» برای نشان دادن اینکه بحران امید، ساختاری و نابرابر است و رها کردن افراد از بار سرزنش خود.
۲- شناسایی و توانمندسازی «کار امید»: مطالعه، مستندسازی و اعتبارسنجی کردارهای «کار امید» در سطح جامعه و ایفای نقش تسهیلگر برای تقویت این شبکهها و ابتکارات محلی.
۳- وکالت مبتنی بر شواهد: تبدیل شدن به صدای کارشناسی گروههای به حاشیه رانده شده و مطالبهگری برای تغییرات ساختاری که زیربنای امید بازنمایانه را تقویت کنند.
۴- تقویت زیرساختهای مدنی امید: کمک به رشد و شبکهسازی نهادهای جامعه مدنی به عنوان کارگاههای اصلی تولید و حفظ امید جمعی.
نقش جامعهشناس در گذار از نظریهپردازی یأس به مهندسی اجتماعی امید
تحلیل ارائه شده نشان میدهد که جامعه ایران در یک دیالکتیک پیچیده میان فرسایش و مقاومت گرفتار آمده است. از یک سو، فرسایش سیستماتیک زیرساختهای «امید بازنمایانه» به واسطهی بحرانهای ساختاری، جامعه را با یأس، بیاعتمادی و مسدود شدن افقهای آینده مواجه کرده است. از سوی دیگر، در بطن همین وضعیت، شاهد ظهور سرسختانه و خلاقانه «امید غیربازنمایانه» و کردارهای فعالانهای هستیم که میتوان آن را «کارِ امید» نامید؛ تلاشی پرزحمت برای تولید معنا، حفظ کرامت و گشودگی به آیندهای نامعلوم از طریق شبکههای خرد و کنشهای روزمره.
در چنین بزنگاه تاریخی، نقش جامعهشناس از یک تحلیلگر صرف، به یک کنشگر اجتماعی متعهد و استراتژیک تحول مییابد. اگر جامعهشناسی تاکنون به درستی به «نظریهپردازی بحران» و کالبدشکافی دقیق علل ساختاری یأس پرداخته است، اکنون رسالت تاریخی آن، گذار فعالانه به «نظریهپردازی امکان» است. این گذار به معنای نادیده گرفتن بحران نیست، بلکه به معنای تمرکز بر شکافها، مقاومتها و ظرفیتهای بالقوهای است که در دل همین بحران وجود دارد.
این نقش تحولآفرین برای جامعهشناس در سه سطح قابل تعریف است:
سطح نخست؛ از تحلیل یأس به شناسایی «کار امید»: وظیفه جامعهشناس دیگر صرفاً ثبت آمار ناامیدی و فرسایش اجتماعی نیست، بلکه شناسایی، مستندسازی و اعتبارسنجی اشکال متنوع «کار امید» در جامعه است. او باید با ابزارهای پژوهشی خود، کانونهای مقاومت و تابآوری، شبکههای حمایتی، ابتکارات فرهنگی و مدنی را که در حال تولید امید هستند، کشف کرده و به آنها صدا و رسمیت ببخشد. این کار، روایت غالب یأس را به چالش میکشد و نشان میدهد که جامعه منفعل نیست.
سطح دوم؛ از ناظر بیطرف به تسهیلگر و توانمندساز: جامعهشناس مردممدار از جایگاه آکادمیک خود پایین آمده و به یک تسهیلگر (Facilitator) تبدیل میشود. او با دانشی که از پویاییهای اجتماعی دارد، میتواند به گروهها و اجتماعات محلی کمک کند تا «کار امید» خود را به شکلی مؤثرتر، سازمانیافتهتر و شبکهایتر انجام دهند. او میتواند با برگزاری کارگاهها، ایجاد حلقههای گفتوگو و اتصال گروههای پراکنده به یکدیگر، به تقویت زیرساختهای اجتماعی امید «از پایین به بالا» یاری رساند.
سطح سوم؛ از منتقد ساختار به معمار «سیاستگذاری امید»: جامعهشناس با تکیه بر شواهد پژوهشی، نه تنها به نقد سیاستهای امیدزُدا میپردازد، بلکه به یک معمار و وکیل مدافع برای «سیاستگذاری مبتنی بر امید» تبدیل میشود. او با ترجمه یافتههای پژوهشی خود به پیشنهادهای سیاستی انضمامی، به سیاستگذاران نشان میدهد که چگونه میتوان با اصلاحات ساختاری (مانند کاهش نابرابری، افزایش مشارکت، تقویت شفافیت و حمایت از جامعه مدنی)، زیربنای لازم برای بازسازی «امید بازنمایانه» را فراهم کرد.
در نهایت، گذار از این وضعیت خطیر، مستلزم آن است که جامعهشناسی ایران آگاهانه از تبدیل شدن به «مرثیهسرای بحران» پرهیز کرده و نقش تاریخی خود را به عنوان یک دانش امکانسنج و امیدآفرین بپذیرد. این به معنای خوشبینی سادهلوحانه نیست، بلکه به معنای یک واقعگرایی امیدوارانه است که ضمن درک عمق بحران، تمام انرژی تحلیلی و کنشگرانهی خود را صرف شناسایی، تقویت و مهندسی اجتماعی مسیرهایی میکند که بتوان از طریق آنها، جامعه را از وضعیت مخاطرهآمیز کنونی به سوی آیندهای عادلانهتر، پایدارتر و امیدوارانهتر هدایت کرد. این، تعهد اخلاقی و حرفهای جامعهشناسی در دوران ماست.
نظر شما