سه‌شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
«تنهایی سونیا و سانی» کتاب بزرگ زندگی من است

کران دسای، نویسنده برنده جایزه بوکر، پس از دو دهه سکوت با رمان «تنهایی سونیا و سانی» بازگشته است؛ اثری که آن را «کتاب بزرگ زندگی» خود می‌داند. او در گفتگویی تازه توضیح می‌دهد که چگونه نوشتن این رمان ۷۰۰ صفحه‌ای، او را تا مرز انزوا و دیوانگی پیش برد و چرا معتقد است دیگر هرگز توان یا فرصت تکرار چنین پروژه‌ای را نخواهد داشت.

سرویس بین‌الملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: پس از دریافت جایزه بوکر، نویسنده هندی دو دهه را صرف نوشتن کتاب بعدی خود کرد. او در این گفتگو از بازگشت دوباره به فهرست اولیه بوکر و یورش‌های مهاجرتی که در محله نیویورکی‌اش موجی از ترس ایجاد کرده‌اند، می‌گوید.

کمی پس از انتشار رمان دومش، میراثی از فقدان — که در سال ۲۰۰۶ برندهٔ جایزهٔ بوکر شد — کران دسای نوشتن کتاب سوم را آغاز کرد. عنوان تنهایی سونیا و سانی به‌سرعت به ذهنش رسید و می‌دانست که می‌خواهد «یک داستان عاشقانه عصر حاضر» بنویسد که لزوماً رمانتیک نباشد؛ روایتی که هم‌زمان به نیروهای پیونددهندهٔ انسان‌ها — طبقه، نژاد، ملیت، تاریخ خانوادگی — و نیروهای جدایی‌افکن بپردازد. نوشتن این کتاب نزدیک به بیست سال طول کشید.

دسای با خنده می‌گوید: «مشکل صرف این همه سال بر سر یک کتاب این است که مردم نگران حالت می‌شوند. بعد از مدتی فکر می‌کنند چه شده؟ واقعاً داری روی چیزی کار می‌کنی؟» یکی از همسایه‌ها، که می‌دید دسای هر روز صبح زود از خواب برمی‌خیزد، صبحانه و ناهارش را پشت میز می‌خورد و تنها برای خرید یا کارهای خانه وقفه ایجاد می‌کند و تا آخر شب می‌نویسد، تلاش کرد در کارش «مداخله» کند. به او گفت: «باید از خانه‌ات بیرون بیایی. با نوشتن یک کتاب دیوانه می‌شوی! این راه‌ورسم زندگی نیست!»

عموی ۹۰ ساله‌اش نیز با مهربانی گفته بود که کم‌کم دارد شبیه «یک درمانده» می‌شود؛ چیزی که خودش هم می‌پذیرد درست بوده است. دسای می‌گوید: «دیگر مسخره شده بود!» اما با این حال، تأکید می‌کند که عاشق این سبک زندگی تمام‌وقت نویسندگی بوده است. گاهی خودش هم از این‌که چرا نوشتن این‌قدر طول کشید، تعجب می‌کند.

کتاب تقریباً ۷۰۰ صفحه است، «اما نویسندگانی هستند که چنین کتابی را چند بار پشت سر هم می‌نویسند. به هیلاری مانتل یا دیکنز یا تولستوی نگاه کنید.» به گفته خودش، شاید مشکل این بوده که «مدام این کتاب را می‌نوشتم و بازنویسی می‌کردم، هر بار در شکلی متفاوت.» تا حدود سال ۲۰۱۳، یادداشت‌هایش به پنج هزار صفحه رسیده بود و درگیر این تصمیم بود که کدام رشته‌های داستانی را به هم ببافد، چقدر به گذشته برگردد و چقدر به آینده برود، یا چه میزان از زندگی دوستان و بستگان سونیا و سانی را وارد داستان کند. او می‌گوید: «این کتابِ بزرگ زندگی من است. دیگر وقت تکرارش را ندارم.»

با وجود همه این پرسش‌های بی‌پاسخ، به نوشتن ادامه می‌داد. دسای می‌گوید: «این فقط یک لجاجت غیرقابل توضیح بود. وقتی از نوشتن دورم کنند، خیلی مصمم، لجباز و نه‌چندان خوش‌اخلاق می‌شوم.» او خودش را «خوش‌شانس» می‌داند که توانسته چنین غرق در کار شود، چون مجبور نبوده نوشتن را با فرزند یا زندگی خانوادگی هماهنگ کند. پس از یکی‌دو سال اول و فشار ناشی از بردن جایزهٔ بوکر، «آن خودآگاهی از بین رفت» و با انزوا به زندگی و کار ادامه داد.

هر روز با مادرش تلفنی صحبت می‌کند، اغلب به دیدارش در آپ‌استیت نیویورک می‌رود و هفته‌ای چند بار هم دوستانش را می‌بیند، اما بیشترِ این دو دهه را یا در خانهٔ نیویورکی‌اش یا در سفرهای طولانی به مکزیک گذرانده و نوشته است. دسای می‌گوید: «زمان‌هایی بسیار، بسیار تنها بوده‌ام.» آن‌قدر که هویت اجتماعی‌اش تقریباً محو شده بود. «به عنوان یک شخص به خودم فکر نمی‌کردم، به جایی خاص تعلق نداشتم، حتی به‌عنوان یک زن خودم را نمی‌دیدم، چون آن‌قدر تنها بودم که بی‌زمینه‌بودن همه‌چیز را بی‌معنی می‌کرد.»

دسای که در دهلی متولد شده، بخشی از کودکی‌اش را آنجا گذراند و سپس در نوجوانی همراه خانواده به بریتانیا مهاجرت کرد. مادرش، آنیتا دسای، از نویسندگان برجسته هندی‌زبان انگلیسی است. این تغییر ناگهانی از جهان شناخته‌شده هند به بریتانیا، برای دختری جوان تجربه‌ای سرشار از بیگانگی بود. «ناگهان فهمیدم که میان کشورها شکاف قدرت و نگاه وجود دارد. این نه فقط در سیاست، که در زندگی روزمره هویدا بود و من وسط آن ایستاده بودم.» پس از چند سال، خانواده به آمریکا رفتند؛ کشوری که به‌تدریج به خانه اصلی او بدل شد. این جابه‌جایی‌های پی‌درپی، درکی دوسویه از شرق و غرب به او داد، اما هم‌زمان احساس بی‌ریشگی را در او عمیق‌تر کرد.

در تنهایی سونیا و سانی، بخشی از این تجربه‌ها در شخصیت‌ها و فضای رمان انعکاس یافته است. وقتی از او می‌پرسم که آیا به این فکر کرده که چگونه «هند» را برای مخاطب غربی تصویر می‌کند، آهی می‌کشد: «بله، همیشه این پرسش هست که آیا داری در دام کلیشه‌ها می‌افتی؟ یا برعکس، بیش از حد تلاش می‌کنی که آن‌ها را بشکنی؟ نویسندگان هندی که به انگلیسی می‌نویسند، اغلب با برچسب‌هایی مثل “واقع‌گرایی جادویی” یا “شرق‌گرایی” روبه‌رو می‌شوند، حتی اگر کارشان چنین نباشد.» با این حال، او بی‌پرده می‌گوید که می‌خواهد واقعیت زندگی در هند را، با همه زیبایی‌ها و زشتی‌هایش، بی‌واسطه روایت کند، «نه آن‌طور که غرب انتظار دارد.»

زندگی روزمره‌اش در این میان شکلی آیینی دارد. «صبح‌ها زود بیدار می‌شوم، چای درست می‌کنم، پشت میز می‌نشینم و می‌نویسم تا وقتی که چشم‌هایم تار شود.» با وجود سبک زندگی منزوی، رابطه‌اش با مادرش نزدیک و زنده است. «هر روز با هم حرف می‌زنیم. او ۸۸ سال دارد و هر بار که مجبورم برای سفر کاری بروم، نگرانش می‌شوم.»

وقتی خبر راه‌یابی تنهایی سونیا و سانی به فهرست اولیه بوکر را شنید، شگفت‌زده شد. «احساس سبکی و رهایی داشتم. نوشتن این کتاب، مثل بالارفتن از یک کوه بزرگ بود. حالا که این مسیر را طی کرده‌ام، دیگر نمی‌توانم بلافاصله به پروژه‌ای به این وسعت فکر کنم. این کتاب، کتاب بزرگ زندگی‌ام بود و دیگر چنین فرصتی برای کار بیست‌ساله نخواهم داشت.»

از او می‌پرسم حالا که این فصل طولانی به پایان رسیده، می‌خواهد چه کند. پاسخ می‌دهد: «می‌خواهم چند ماهی به خودم استراحت بدهم، بخوانم، سفر کنم و شاید یاد بگیرم کمی بیشتر از خانه بیرون بروم.» و با خنده اضافه می‌کند: «و سعی کنم مثل یک آدم عادی زندگی کنم؛ دست‌کم برای مدتی.»

منبع: The guardian,Sat 20 Sep 2025

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها