سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سمیه خاتونی؛ شهروز دلافکار، کارگردان و بازیگری است که طی سالهای اخیر حضوری پررنگ در تئاتر ایران و نمایش خانگی داشته است. او این روزها با دو اجرای «اعترافاتی درباره زنان» و «یوزفکا» روی صحنه است و همزمان با سریال «شغال» در شبکه نمایش خانگی حضور دارد. دلافکار در گفتوگویی با ما بر ضرورت بازگشت به سنت نمایشنامهخوانی و نقش تعیینکننده متن در شکلگیری تئاتر تأکید میکند؛ رویکردی که نشان میدهد دغدغه او فراتر از اجرا، به بنیانهای اندیشه و متن نمایشی گره خورده است … او به کارگردانهای جوان توصیه دارد پاتوق اصلیشان کتابفروشیها باشد و در میان متنهای منتشرشده، فرصت کشف آثار تازه را از دست ندهند. نمایشنامه «یوزفکا: بازخوانی رمان محاکمه» نوشته محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور از انتشارات فرهنگ نشر نو، ۱۳۹۷ است؛ متنی که به باور دل افکار ظرفیت بالایی برای بازآفرینی روی صحنه دارد و نشان میدهد که چگونه بازخوانی متون ادبی و نمایشی میتواند مسیر تازهای در اجراهای امروز تئاتر ایران بگشاید. این نمایش بازخوانی رمان معروف کافکا با عنوان محاکمه است.
انتخاب نمایشنامه «یوزفکا» چطور شکل گرفت؟ چه کسی پیشنهاد داد روی آن کار کنید؟
از همان ابتدا که متن را خواندم، خیلی زود متوجه شدم که این متن دارای لایه های عمیقی است. وقتی دیدم که این نمایشنامه اقتباسی از رمان «محاکمه» اثر کافکا است که آقای چرمشیر و مهندسپور نوشته و منتشر کردهاند. بیشتر به قدرت متن پی بردم. کار ما به همین شکل با متن شروع شد. دوره اول اجرا در تماشاخانه نوفللوشاتو بود، دوره دوم در تماشاخانه هما و سپس مرحله سوم اجراها در خانه نمایش دا ادامه پیدا کرد.
با نویسندگان اثر هم ارتباطی داشتید؟
بله، تماس گرفتم تا اجازه و نظرشان را جویا شوم، اما نمیخواستم وقت زیادی از دوستان بگیرم. فقط راهنماییهای اولیه را دریافت کردم. در نهایت معتقدم هر کارگردان باید مسیر خودش را هم در اجرای متن پیدا کند، تا اجراهای متنوعی را از متن شاهد باشیم. اطمینان دارم که چنانچه متن را کارگردان و گروهی دیگری در دست گیرد، کاری متفاوت روی آن انجام خواهد داد و زییایی نمایش هم به همین است. سبکها و شیوه های اجرایی مختلف از یک متن.
در اجرای نمایش چقدر به متن اصلی وفادار ماندید و چقدر ایدههای شخصیتان را وارد کردید؟
به لحاظ دیالوگی کاملاً به متن وفادار بودم. تغییرات من در حد چند جمله یا خط بود. بیشتر تمرکزم بر پررنگ کردن تصویرسازیها بود. متن بهقدری خوب نوشته شده که خودش تصاویر را به من میدهد. برای مثال، در این نمایش شخصیت های مختلف از در و دیوار کمد بیرون می آیند، در متن اصلی فقط یک کمد وجود داشت، اما ما چند کمد اضافه کردیم تا حس محبوس شدن در دیوار اشیاء غریب و محدودیت شخصیت بیشتر منتقل شود؛ شخصیتی که حتی از خانه نمیتواند خارج شود و در چهاردیواری گیر افتاده است. این نگاه با درونمایه اثر هماهنگ بود.
طراحی صحنه خاص، متحرک و هویتمندی داشتید، آیا ایده طراحی صحنه از خودتان بود؟
طراحی صحنه بر عهده سعید یزدانی بود. او ایدههای خوبی داشت که با هم پرورش دادیم. به همین دلیل نمایش حالا تبدیل به کاری شده که برای من ارزش زیادی دارد. حتی قصد دارم اگر فرصتش پیش بیاید، آن را در جشنواره تئاتر فجر امسال هم شرکت دهم. بهراحتی نمیتوانم این متن را کنار بگذارم.

کارهای قبلیتان بیشتر کمدی بودند، این بار سراغ متنی فلسفی رفتید. این تجربه چه تفاوتی برایتان داشت؟
درست است؛ فضای اغلب کارهای قبلیام کمدی بود. اما این متن جنبه فلسفی پررنگی دارد و همین موضوع برایم جذاب شد. تازه فهمیدم که چقدر یک نمایشنامه میتواند تأثیرگذار باشد و چگونه این تأثیر در ارتباط با مخاطب لمس میشود. به همین دلیل الان هم در حال برنامهریزی هستم تا در اجراهای بعدی روی آثار عمیق متمرکز شوم تا محتوای بهتری ارائه کنم. این نمایش نقطه عطفی در کارگردانی من شد که با تجربههای پیشین من تفاوت داشت، همین تفاوت برایم ارزشمند است.
اجرا آنقدر متنوع و سرزنده پیش رفت که نه تماشاگر خسته میشد و نه ریتم کار افت پیدا میکرد، این مسئله در بازیگران هم چه پشت صحنه و چه در طول نمایش حس میشد، آنها انرژی زیادی داشتند...
خوشبختانه بازیگران گروه شبیه به خودم هستند، من یاد گرفتم هر بار که روی صحنه میروم، تمام وجودم را بگذارم. حتی در نمایش «اعترافاتاتی درباره زنان» هم همینطور است. انرژیای که از من میآید، از درونم میجوشد؛ گاهی تند و پرحرارت است. ممکن است این شدت همیشه به همه متنها نخورد، اما در برخی آثار درست مینشیند. این خلقوخو بخشی از شخصیت خود بازیگر هم هست که خودش را روی صحنه نشان میدهد.
اگر قرار باشد، چند سال بعد همین نمایش را اجرا ببرید چه تغییراتی میدهید؟
به نظرم هر نمایش با کارگردان و بازیگر دیگری شکل متفاوتی پیدا میکند. همین متن اگر به دست کسی با روحیهای آرام میافتاد، نتیجه ۱۸۰ درجه با اجرای من فرق میکرد. درست مثل سلیقه موسیقی که تغییر میکند؛ یک روز سنتی گوش میدهیم یک روز پاپ یا حتی موسیقی خارجی. حتی ذائقه غذایی هم همینطور است، به مرور زمان و بسته به حال و هوا تغییر میکند. نمایش هم چنین حالوهوایی دارد؛ بستگی دارد چه کسی آن را روی صحنه ببرد.

بزرگترین دغدغه شما در اجرا چیست؟
بزرگترین خطری که همیشه حس میکنم، افتادن ریتم است. اگر ریتم کار پایین بیاید، نمایش از دست میرود. برای همین همیشه مراقبم جریان انرژی در صحنه قطع نشود
برای نزدیک شدن به جهان کافکا چه کردید؟
مدت مدیدی را اختصاص دادم به اینکه آثار کافکا را بخوانم تا جهانش را درک کنم. رمان «محاکمه» را هم مطالعه کردم. علاوه بر مطالعه شخصی، همیشه تلاش میکنم برای گروه یکبار زیر و بم کار را تعریف و تحلیل کنم. این توضیح دادنها به من چارچوب میدهد و کمک میکند عوامل راحتتر وارد جهان اثر شوند. البته دوستان همیشه شوخی میکنند و میگویند: «بس است دیگر! اینقدر توضیح نده!» اما برای من بخشی از روند کار است. وقتی وارد جهان نویسندهای مثل کافکا میشوی، انگار با دنیایی تازه و ناشناخته روبهرو شدهای. یادم هست یک بار در دفتر فیلمی، کارگردانی اثری را برایم تعریف کرد. آنقدر با انرژی و جذاب توضیح داد که همان لحظه عاشق کار شدم. با خودم گفتم: «چقدر خوب تعریف کرد، کاش من هم بتوانم همینطور دیگران را جذب کنم.» از همانجا این فرمول را برای خودم گذاشتم: هر متنی که میخواهم کارگردانی کنم، باید طوری برای بازیگران تعریف کنم که آنها با شوق و انرژی وارد گروه شوند. گاهی حتی بازیگری وارد میشود که از من هم بهتر میتواند توضیح بدهد و با شور و حرارتش بقیه را همراه میکند. اینجاست که جهان متن مثل یک فضای پرچالش خودش را نشان میدهد و هر کسی باید تعبیر خودش را پیدا کند.
روند شکلگیری این اثر برای شما چطور پیش رفت؟
خیلی وقتها شبها قبل از شروع تمرین، فایلهای یوتیوب گوش میکردم؛ فکر میکردم و خیالپردازی میکردم تا کمکم این تولید شکل گرفت. برای من این بخش مهمی از روند کار است. درست مثل تجربه «اعترافات»، هر بار که کاری را با گروه شروع میکنم با بحث و گفتوگو همراه است. مدام میخوانیم، گوش میدهیم، جدل میکنیم و همین بحثهاست که یکباره کلید کار را میزند. نمایش «یوزفکا» فقط در ۱۵ روز بسته شد؛ شاید به این دلیل که از یک ماه قبل آنقدر متن را خوانده بودیم و به آن اشراف داشتیم که جهان متن برای همه ما قابل حس و لمس بود. برای همین تمرینها هم خیلی سریع پیش رفت.
محتوای فلسفی و جوهره اصلی این متن از نگاه شما چیست؟
این متن برای من هنوز هم سنگین و عمیق است. بارها شبها به آن فکر کردهام و به معانی تازهای رسیدهام. تجربه عجیبی بود، چون چندوجهی است و جهانبینیهای مختلف را به چالش میکشد. اگر بخواهم در دو جمله بگویم، این است: ما با انسانی در قرن جدید مواجهیم که هویتش مدام توسط دیگران تعریف میشود. یکی میگوید «تو معشوقه منی»، دیگری میگوید «پسر برادرم هستی» و دیگری او را متهم مینامد! یعنی هویت او پیوسته از بیرون ساخته میشود و او در میانه این محاکمه مدام تغییر میکند. همین فرایند تغییر و قضاوت جوهره اصلی متن است.

این نگاه را تا چه اندازه مرتبط با شرایط انسان در عصر حاضر میدانید؟
به نظرم این نگاه بیارتباط با انسان امروز و حتی انسان تاریخی نیست. مثلاً در دوره استالین هم بسیاری از آثار ادبی و نمایشی همین فضا را بازتاب میدادند؛ فضایی که آدمها مدام در معرض قضاوت و محاکمه قرار داشتند. شاید برای همین است که کافکا و آثارش هنوز اینقدر تازه و اثرگذار به نظر میرسند.
شما در صحبتهایتان بر حفظ ریتم صحنه تأکید کردید. به نظر شما برای کارگردانهای جوان، انتخاب متن چه اهمیتی دارد؟ آیا بهتر است سراغ نمایشنامههای چاپشده و اجراشده بروند، یا اینکه دنبال متنهای تازه باشند؟
به نظرم این یکی از دغدغههای جدی امروز ماست. راستش را بخواهید، من حتی از خودم هم دلخورم. در دوران دانشجویی در دانشگاه هنر، با چند نفر از دوستانم قرار گذاشته بودیم که هفتهای یک یا دو بار نمایشنامه بخوانیم. تقریباً یک سال این روند ادامه داشت و آن موقع یاد گرفتیم که بدون خواندن، هیچ کاری پیش نمیرود. اما امروز این عادت کمرنگ شده است. خیلی وقتها میبینیم از یک متن در تهران چندین اجرا روی صحنه میرود، در حالی که بسیاری از متنهای کار نشده، ظرفیت بسیار بیشتری دارند. نمونهاش همین «یوزفکا.» خود من هم اعتراف میکنم که گاهی انتخابهایم شانسی بوده؛ مثلاً «اعترافات» نمایشنامه چاپی داشت، خواندم و جذب شدم، یا بعضی اثرها که اتفاقی به دستم رسید. با این حال، اصل ماجرا این است که ما باید بخوانیم.
کارگردان باید پاتوقش کتابفروشیها باشد. باید مدام نمایشنامه بخواند تا بتواند انتخاب درستی بکند. الان متأسفانه بسیاری از ما کم میخوانیم و وقتی میخواهیم کاری روی صحنه ببریم، به دیگری میگوییم: «خب، تو چه متنی داری؟» در حالی که خودمان باید برویم و متنها را کشف کنیم. من یک نویسنده ثابت دارم، آقای باقر سروش، که برایم مینویسد. اما با این حال خودم را سرزنش میکنم که چرا کمتر سراغ نمایشنامههای موجود در کتابخانهها یا کتابفروشیهای انقلاب میروم.
آنجا پر از متنهای ارزشمند است. اگر بخوانیم، اجراهای متنوعتری خواهیم داشت. چون واقعاً نگاه کنید خیلی از نمایشهایی که امروز روی صحنه میروند، باز هم اجرای مجدد همان متنهای شناخته شدهاند، در حالی که متون اورجینال، چه تألیفی و چه ترجمهای، کمتر فرصت اجرا پیدا میکنند. توصیه من به کارگردانهای جوان این است بیشتر بخوانید. متنهای چاپشده را رها نکنید. گاهی در میان همانها اثری پیدا میکنید که میتواند زندگی حرفه ای شما را عوض کند.
نظرات