دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
فلسفه را از آسمان به زمین آوردن

حمیده بحرینی گفت:‌ اگر به فلسفه به‌عنوان یک فن، که قدرت تفکر را ورز می‌دهد و دست‌وپنجه نرم کردن با مسئله‌ها را ممکن می‌کند، نگاه کنیم ربط آن را با زندگی مردم عادی در می‌یابیم. به اضافۀ اینکه فیلسوفانی هم بوده‌اند که کوشیده‌اند به‌قول سیسرو «فلسفه را از آسمان به زمین بیاورند»، مثل خود سقراط، اپیکور، مونتینی، شوپنهاور و …

به‌گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) رضا دستجردی: «پرسیدن مهم‌تر از پاسخ دادن است» اثر مشترک دنیل کلاک فیلسوف کروات-آمریکایی و ریموند مارتین استاد بازنشسته فلسفه کالج یونیون که با ترجمه حمیده بحرینی و به‌همت نشر هرمس منتشر شده، یکی از مهم‌ترین آثار پایه برای شروع فلسفه است که نخستین‌بار در سال ۱۹۸۸ منتشر شد. نویسندگان اثر در زمانه‌ای که بشر بسیار قدرتمندتر است و ذهنیتی انباشته‌تر از دوران سقراط دارد، ما را به‌شیوه سقراطی به عرصه داشته‌ها و دانش‌هایمان می‌برند تا در پایان راه، «نمی‌دانم» سقراط را بر زبان‌مان جاری سازند. کلاک و مارتین در این کتاب، از مخاطب درباره چیزهایی می‌پرسند که بدیهی و روشن می‌پنداریم و هر سؤالی را درباره آن‌ها احمقانه و دور از خرد. آنچه در پی می‌آید، ماحصل گفت‌وگوی ایبنا با حمیده بحرینی مترجم است که ترجمه «هفت مهارت عاطفی برای خوب زیستن» و «درآمدی جدید به فلسفه اخلاق» از وی منتشر شده است.

فلسفه را از آسمان به زمین آوردن
حمیده بحرینی

چه دغدغه‌ای، مولفین را به نگارش این کتاب و تمرکز بر «پرسش‌گری» به‌جای «پاسخ‌محوری» سوق داده است؟

از آنجا که کار فلسفه، درنگ و تأمل در مسائل بنیادی مربوط به جهان و بشر است، طبیعتاً هر کسی که خود را اهل فلسفه می‌داند می‌کوشد از پاسخ‌های آماده فاصله بگیرد و نقش سوژه‌گی خود را در تأمل و تفلسف نادیده نگیرد. این البته به این معنا نیست که چرخ را دوباره اختراع کنیم یا فکر کنیم که پاسخ‌ها به کار ما نمی‌آیند؛ نامعقول بودن این سخن واضح است. نویسندگان این کتاب می‌کوشند اشتیاق پرسیدن‌های مدام را در فرد زنده کنند و فلسفه را از خطر فروکاسته شدن به مجموعه‌ای از یافته‌ها و اطلاعات نجات دهند. آنان ارزش فلسفه را در همین فرایند پرسیدن و باز کردن افق‌های نو می‌دانند.

کلاک و مارتین در کتاب، بارها بر روش سقراطی تأکید کرده اند. به‌نظر شما در نظام‌های آموزشی معاصر، چقدر از این روش استفاده می‌شود یا قابل استفاده است؟

در نظام‌های آموزشی رسمی که همۀ تاکید بر خروجی نمره متمرکز است، هیچ. اما این روش کاملاً کارامد است، اگر در آموزش‌های غیررسمی مبتنی بر تفکر انتقادی به کار گرفته شود.

فلسفه را از آسمان به زمین آوردن

چرا مولفین تصور می‌کنند دانشجویان امروز انگیزه یا آمادگی لازم را برای فلسفه‌ورزی ندارند؟

به همان دلیلی که در پاسخ به سوال دو گفته شد. وقتی همۀ تمرکز بر خروجی، نتیجه و کارکرد عملی باشد و فرایند یادگیری و رشد اندیشه و بیشتر از همه‌چیز، اشتیاق فکر کردن و پرسیدن در فرد کشته شود، انگیزه‌ای برای اندیشیدن به سوال‌های بنیادی، که ظاهراً هیچ تأثیری در زندگی عملی فرد ندارد، نمی‌ماند. البته شاید بتوان این سوال را هم‌دلانه‌تر از سوی دانشجویان پرسید. آن‌وقت باید برویم سراغ روش‌های فلسفه‌ورزی یا تدریس فلسفه، اگر اصلاً بتوان فلسفه را «تدریس» کرد.

چه تفاوتی میان «دانش» و «حکمت» وجود دارد و فلسفه در این میان در کجا قرار می‌گیرد؟

اگر بخواهم به فهم عام رجوع کنم، ظاهراً دانش بیشتر به انباشت اطلاعات و مهارت‌های فنی گفته می‌شود، درحالی‌که حکمت همراه است با نوعی بینش و توانایی خردمندانه و هشیارانه زیستن. خب واضح است که اهل فلسفه می‌کوشند در دستۀ دوم قرار بگیرند.

چرا مولفین تصمیم گرفته‌اند به‌جای بحث‌های نظری صرف، مثال‌های روایی و داستانی مانند حکایت سه خردمند را وارد متن کنند؟

نویسندگان در این کتاب با خوانندۀ کتاب وارد گفت‌وگو می‌شوند و پرسش‌ها را نه به‌صورت انتزاعی، بلکه در ملموس‌ترین حالت با خود او در میان می‌گذارند و بدون نام بردن از فیلسوف یا نظریه‌ای، برخی پاسخ‌های موجود را مورد کندوکاو قرار می‌دهند. طبیعتاً آن حکایت هم به همین منظور وارد متن شده است.

فلسفه را از آسمان به زمین آوردن

ریموند مارتین

در کتاب از «دیدگاه» به‌عنوان مفهوم کلیدی یاد شده است. آیا این مفهوم از سنتی خاص در فلسفه وام گرفته شده است؟

«دیدگاه» در سنت‌های فلسفی بسیار ریشه‌دار است. ردّ ِ آن را می‌توان از اندیشه‌های پیش‌سقراطی‌ها و سوفیست‌ها گرفت تا عصر جدید در اندیشه‌های عقل‌گراها و تجربه‌گراها و پدیدارشناسان و در میان اندیشه‌های هرمنوتیکی.

فکر می‌کنید در عصر اطلاعات و هوش مصنوعی، که پاسخ‌ها سریع در دسترس‌اند، هنوز جایی برای «پرسش فلسفی» باقی مانده است؟

بی‌شک. همان‌طور که در بالا گفته شد، فلسفه درنگ در پرسش‌های بنیادی است. فلسفه صرفاً پاسخ دادن به سوال‌ها نیست، سبک زندگی است، اشتیاق سردرآورن از مسئله‌هاست، آماده برای فروریختن و دوباره ساختن، گشوده به تغییرات و بررسی بنیادهایی که به‌نظر معقول و پذیرفته شده می‌آمدند. فلسفه هیچ شتابی برای رسیدن به جایی ندارد. پس به چیزی بیش از پاسخ‌های حاضر آماده، که به‌وفور و به‌سرعت در اختیار ما قرار می‌گیرند نیاز داریم.

فلسفه را از آسمان به زمین آوردن

دنیل کلاک

آیا فلسفه در جهان امروز بیش از حد تخصصی و آکادمیک نشده است؟ چطور می‌توان آن را دوباره به زندگی روزمره بازگرداند؟

بگذارید این سوال را این‌طور صورت‌بندی کنم که اگر فلسفه قابل تدریس باشد و یک رشتۀ دانشگاهی، آیا نباید تخصصی باشد؟ اتفاقاً یکی از مشکلات فلسفه در جامعۀ ما این است که دائم باید خود را به عنوان یک رشتۀ خاص و متمایز از سایر علوم اثبات کند. فلسفه نه بخشی از علوم انسانی است، نه علوم تجربی و نه … اگر با متخصص ریاضیات یا فیزیک روبه‌رو شویم آیا به خود حق می‌دهیم تا با اصطلاحات آشنا نشده‌ایم اظهارنظری کنیم؟ در مورد فلسفه هم همین‌طور است. اول باید با سیر اندیشۀ فلسفی، مسئله‌ها و… آشنا شویم، بعد برویم سراغ سخن گفتن دربارۀ آن‌ها. البته در پیمودن همین مسیر است که می‌توان با گفت‌وگو با فیلسوفان کم‌کم هم با اندیشه‌هایشان آشنا شویم و هم روش نقد و بررسی آن‌ها را فراگیریم.

اما در این مورد که گفته‌اید فلسفه به زندگی روزمره برگردد و با زندگی ما ربط داشته داشته باشد، می‌توانم بگویم فلسفه لایه‌های متفاوت دارد. در آن لایه که فیلسوفان و اندیشه‌ورزان قرار دارند طبیعتاً با زندگی فردی که کارکردگرایانه و ابزاری به همه‌چیز نگاه می‌کند مرتبط نمی‌شود و طبیعتاً هر کسی را بهر کاری ساخته‌اند. اما اگر به فلسفه به‌عنوان یک فن، که قدرت تفکر را ورز می‌دهد و دست‌وپنجه نرم کردن با مسئله‌ها را ممکن می‌کند، نگاه کنیم ربط آن را با زندگی مردم عادی در می‌یابیم. به اضافۀ اینکه فیلسوفانی هم بوده‌اند که کوشیده‌اند به‌قول سیسرو «فلسفه را از آسمان به زمین بیاورند»، مثل خود سقراط، اپیکور، مونتینی، شوپنهاور و … تلاش‌های کسانی مثل الن دوباتن که می‌کوشند با فهم خرد فیلسوفان به سراغ مشکلات انسان امروزی برود و هم‌دلانه دست او را بگیرد و راهنمایش باشد هم در همین لایه قرار می‌گیرد.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • پری حسیبی DE ۱۷:۵۳ - ۱۴۰۴/۰۷/۱۰
    شمس تبریزی می گوید : عقل تا در خانه می برد و به داخل خانه راه نمی برد بنا بر این آنچه انسان می آموزد دانش است و کار عقل اما آنچه داخل خانه است حکمت است که همه کس به آن راه نمی برد .

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها