به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، هوشنگ مرادیکرمانی، خالق «قصههای مجید»، در تازهترین حضور رسانهای خود در برنامه «اکنون» با اجرای سروش صحت، از زندگی شخصی، ریشههای نویسندگی و نگاهش به ادبیات سخن گفت.
مرادیکرمانی با یادآوری سالهای دشوار کودکی در روستای سیرچ کرمان گفت: «من تا چهاردهسالگی در سیرچ زندگی کردم. مادرم در چندماهگیام از دنیا رفت، پدرم به دلیل بیماری روانی از کار افتاد و پدربزرگ و مادربزرگم هم خیلی زود از دنیا رفتند. تنها عموهایم برایم ماندند. در چنین شرایطی، قصه برای من پناهگاه شد؛ بهجای نان و لباس، با قصه زنده ماندم.»
او افزود: «شبها روی پشتبام میخوابیدیم. پدربزرگم قصه میگفت اما گاهی خوابش میبرد. آنوقت من با نگاه به آسمان، ادامه قصه را در ذهنم میساختم.»
نویسنده «قصههای مجید» درباره طنز در آثارش توضیح داد: «طنز خوب آن است که هم لبخند بیاورد، هم دل را به درد آورد و هم ذهن را به فکر وادارد. در قصههای مجید هرچند مشکلات قهرمان حل نمیشود، اما تلاش او برای غلبه بر سختیها تحسینبرانگیز است.»
مرادیکرمانی سریال «قصههای مجید» ساخته کیومرث پوراحمد را نمونهای موفق از تلفیق ادبیات و سینما دانست: «این مجموعه توانست با حفظ فضای داستانها تأثیر عمیقی بر مخاطبان بگذارد؛ اثری که هنوز در ذهن مردم زنده است.»
او درباره کاهش علاقه به مطالعه هشدار داد: «کتاب ذهن را فعال میکند. وقتی میخوانیم سگ دنبال گربه میدود، تصویرش را در ذهن میسازیم و این تمرین ذهن را قوی میکند. اما فضای مجازی همهچیز را آماده میدهد و ذهن را تنبل میکند.»
مرادیکرمانی با تأکید بر اهمیت زبان عامیانه گفت: «زبان موجودی زنده است. واژهها و اصطلاحات محلی آرامآرام از میان میروند. من کوشیدهام این زبان را در قصههایم ثبت کنم تا بخشی از فرهنگ ما ماندگار شود. ادبیات باید حامل فرهنگ، تاریخ و جغرافیا باشد.»
او خاطراتی از گردآوری دوبیتیها، اصطلاحات و شعرهای عامیانه بازگو کرد و از تأثیر آنها بر نوشتههای خود گفت: «وقتی اصطلاحی مثل "کلاغی بر کلوخی" در زبان مردم جاری است، بعدها میبینیم در شعر سهراب سپهری هم بازتاب پیدا میکند. اینها پلی هستند میان زندگی روزمره و ادبیات رسمی.»
نویسنده «قصههای مجید» درباره انتقادهایی مبنی بر نپرداختن به ادبیات جنگ گفت: «بسیاری از همنسلانم به این حوزه پرداختهاند. من چند داستان کوتاه در این زمینه نوشتهام، اما موضوع اصلی آثارم چیز دیگری بوده است. هر نویسنده راه خودش را دارد.»
او نخستین تجربه چاپ داستان خود را بهیاد آورد: «سال ۱۳۴۷ داستانم با عنوان "کوچه ما خوشبختها" در مجله خوشه منتشر شد. شاملو سردبیر بود و وقتی داستانم را پسندید، احساس کردم نویسنده شدهام.»
مرادیکرمانی در پایان با اشاره به جایگاه نویسندگان و شاعران بزرگ گفت: «هرچه جلوتر میرویم، نویسندگان بزرگ کمتر میشوند. داستایفسکی، چخوف یا در ایران حافظ و شاملو دیگر تکرار نمیشوند. نویسنده باید قلب پروانهای داشته باشد در سینه یک فیل؛ ظریف و حساس، اما در عین حال مقاوم در برابر سختیها.»
نظرات