به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مرمت و اکران فیلم «ناخدا خورشید»، نه فقط تماشای مجدد یک شاهکار است، بلکه فرصتیست برای اندیشیدن دوباره به این پرسش که چگونه میتوان داستانی از نویسندهای آمریکایی را در جغرافیای جنوبی ایران کاشت، بیآنکه پیوندها سست و نچسب به نظر برسند؟
ناصر تقوایی در سال ۱۳۶۵ دست به این جسارت زد؛ او «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی را برداشت و به فیلم سینمایی تبدیل کرد. رمان آمریکاییای که در دوران رکود اقتصادی دهه ۳۰ آمریکا نوشته شده بود و قهرمانش ناخدایی در کوباست که برای نجات زندگیاش به مرز بین قانون و بیقانونی پا میگذارد. اما تقوایی این ناخدا را به جنوب ایران آورد، جایی که نفت، استعمار، تبعید سیاسی و گرمای خشونتبار بندر در آن میجوشد.
در این بازآفرینی، آنچه بیش از همه به چشم میآید، نوعی درونیسازی بومی است. «ناخدا خورشید» دیگر صرفاً بازخوانی داستانی آمریکایی نیست؛ بلکه ترجمهای است فرهنگی از یک موقعیت انسانی به بافتی ایرانی.
اگر همینگوی در رمانش تصویری از یک مرد فقیر کوبایی میدهد که از راه ماهیگیری روزگار میگذراند و ناچار به قاچاق اسلحه و انسان میشود، تقوایی ناخدای جنوب را نه فقط در نقش مردی تنها، بلکه نماد یک وجدان اخلاقی در کشاکش با تباهی معرفی میکند.
در فیلم، ناخدا خورشید، با بازی درخشان داریوش ارجمند، بیش از آنکه درگیر معیشت باشد، درگیر مرزهای اخلاقی است.
او تنها کسی است که در آن بندر پوسیده، هنوز به اصولی از انسانیت وفادار مانده است، هرچند ناگزیر میشود برای حفظ همان اصول دست به خلاف بزند.
این همان تنشیست که رمان داشتن و نداشتن نیز در جان شخصیت اصلیاش میریزد، اما در فیلم تقوایی، لحن، بافت و زبان آن ایرانی شدهاند.
فیلم با هوشمندی، دهه ۱۳۴۰ را برای روایت خود برمیگزیند؛ دورهای پرتلاطم در تاریخ سیاسی ایران، آمیخته با تبعید، سرکوب و سانسور. تقوایی با درک ظریفش از این بستر تاریخی، ماجرای فراریان سیاسی را جایگزین قاچاقچیان رمان میکند. فراریهایی که نهتنها خواهان فرارند، بلکه گاهی چهرهای خشنتر از سیستم حاکم دارند.
این نقطه عطف مهمی در اقتباس است؛ جایی که اثر از یک «درام بقا» فراتر میرود و به درامی درباره «وجدان» بدل میشود. در این خوانش، ناخدا خورشید نه فقط علیه خواجه ماجد، که علیه جهان فروریختهای میجنگد که در آن نه عدالت هست، نه رحم، نه معنا.
برداشت آزاد تقوایی، نمونهای موفق از اقتباس فرهنگی است؛ الگویی که نه به تقلید، بلکه به تأمل نیاز دارد. در بسیاری از اقتباسها، دغدغه اصلی، حفظ خط داستانی اثر مبدأ است.
اما در ناخدا خورشید، خط داستانی رمان تنها نقطه آغاز است. تقوایی به جای اینکه صرفاً همینگوی را در لباس جنوبی بپوشاند، او را در بستر تاریخی، جغرافیایی و زبانی ایران بازآفرینی میکند.
لنج، بندر، لهجه جنوبی، موسیقی محلی، حتی روابط طبقاتی و مناسبات ارباب و رعیتی، همگی در بازتولید این درام نقش دارند. سینمای تقوایی در این اثر، بیآنکه شعار بدهد، از سیاست میگوید، از اخلاق، از جدال تنهایی انسان با جهان بیرحم بیرون.
در نگاه تقوایی، فرحانِ فیلم – که تا حدی معادل مارکِ رمان همینگوی است – یک دلال است، نه فقط در معنا اقتصادی، بلکه دلالی برای عبور دادنِ آدمها، برای معامله بر سر جان. اما او نیز در پایان فیلم به قتل میرسد، و این شاید استعارهایست از اینکه حتی دلالی مرگ هم دوام ندارد.
در مقابل، ناخدا خورشید تا لحظه آخر مقاومت میکند، تا جایی که خود را و جانش را قربانی میکند، نه برای سود، بلکه برای غرور و حقطلبی.
درخشش این فیلم در نسخه مرمتشدهاش، فقط به بازسازی تصویر و صدا محدود نیست؛ بلکه به یادآوری یک نوع نگاه است.
ناصر تقوایی نهتنها یک اقتباسگر موفق است، بلکه یک مفسر فرهنگیست که متنی آمریکایی را به متنی بومی، قابل فهم و در عین حال جهانی تبدیل میکند.
چنین آثاری به ما میآموزند که اقتباس، یعنی کشف دوباره یک داستان، در سرزمینی دیگر، با مردمانی دیگر و زخمی متفاوت. حالا که نسخه مرمت شده فیلم به اکران عمومی رسیده، وقت آن است که دربارهی «ناخدا خورشید» نه بهعنوان یک خاطره، بلکه بهعنوان یک الگوی فرهنگی، فکری و هنری بیندیشیم.
در روزگاری که اقتباس در سینمای ایران اغلب در حد نقل مستقیم باقی میماند، ناخدا خورشید هنوز هم مثل لنجی در حال حرکت است؛ مسیری از همینگوی تا جنوب، از رمان تا دریا، و از واقعیت تا رؤیا.
اکنون که این فیلم در یکی از عصرهای گرم مرداد به نمایش درآمده فرصتی فراهم آمدهآمده برای رجعتی دوباره به ناخدا و لنجش، به فیلمی که بیش از سه دهه از تولدش میگذرد اما هنوز زنده است؛ نه در قاب تصویر، که در جان مخاطب.
در روزگاری که اقتباس در سینمای ایران اغلب به بازنویسی سطحی داستانها تقلیل یافته، ناخدا خورشید همچنان همان لنج سرسختیست که مسیر خود را از دل ادبیات جهان تا خلیج همیشهفارس پیمود. نه تنها راه را گم نکرد، بلکه افق تازهای برای سینمای اقتباسی گشود؛ افقی که در آن فرهنگ، تاریخ و بومیسازی، نه مانع اقتباس، که جان آناند. و چه خوب که حالا، در نسخهای مرمتشده و پاکیزه، دوباره به تماشا نشستهایم تا بیاموزیم: اقتباس واقعی، یعنی ترجمه روح یک داستان، نه فقط واژههایش.
نظر شما