سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، طاهره مهری- کتاب «خواندن فراسوی مرزها؛ افغانها، ایرانیها و ملیگرایی ادبی» تالیف آریا فانی با ترجمه علی قاسمی منفرد از سوی انتشارات شیرازه کتاب ما به بازار کتاب آمد.
کتاب با یادداشت دبیرمجموعه، پیشگفتار و مقدمه آغاز میشود و به شرح موضوعاتی همچون شکلگیری گفتمان مدرن ادبیات (۱۳۴۰-۱۲۴۰)، روابط ادبی ایران و افغانستان و ملیگرایی رمانتیک (۱۳۲۴-۱۳۰۰)، انجمنها و گسترش ادبیات در ایران (۱۳۲۵-۱۲۹۵)، نهادینهسازی ادبیات فارسی در افغانستان (۱۳۳۵-۱۳۱۰)، زائران ملی و اسطوره ایران بزرگ و زندگینامهها در چهار بخش اصلی و فرجام سخن میپردازد.
بیشتر پژوهشهایی که به دگرگونیها و تحولات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران در یکصد و پنجاه سال اخیر پرداختهاند، آنها را در چارچوب نظریه مدرنیزاسیون مورد نقد و ارزیابی قرار دادهاند. کتاب حاضر با پرداختن به دولت-ملتسازی از طریق گشودن بحث ملیگرایی، استثنایی است بر این قاعده.
درست که ملیگرایی چارچوب سیاسی غالب جهان مدرن به شمار میآید، اما هم الزام اندیشیدن به آن و هم تلاش و تکاپو برای تبیین آن در کشورهای مختلف حتی در مرکز تولدش یعنی در اروپای غربی –به دورهای خاص از موجودیت هر کشور باز میگردد.
نویسنده کتاب با اشاره به سبب نگارش این کتاب بیان میکند: سال ۲۰۱۷ ایمیلهای زیادی از دوستان افغانستانی و ایرانی دریافت کردم که با شور و حرارت از من میخواستند دادخواستی را علیه بنگاه خبررسانی بریتانیا (بی.بی.سی.) امضا کنم. اولین واکنش من آن بود که «عجب، انگلیسیها این بار چه کردهاند؟». ماجرا از این قرار بود که بی.بی.سی. در فیسبوک، در کنار صفحه بی.بی.سی. فارسی، یک صفحه را هم به نام بی.بی.سی. دری راهاندازی کرده بود. این موضوع بسیاری از افغانستانیهای فارسی زبان را خشمگین کرده بود؛ آنها باور داشتند فارسی و دری به یک زبان تعلق دارند و این بهرهگیری از دری تلاش آشکاری است در جهت جدایی و انزوای بیشتر آنها از جمعیت فارسیزبانی که بیرون از مرزهای افغانستان زندگی میکنند. عبداللطیف پدرام، نماینده مجلس نمایندگان مردم یا ولسی جرگه افغانستان، این حرکت را به عنوان حرکتی رذیلانه و تفرقهافکنانه محکوم کرد.
بر اساس گزارش رویترز، مینه بکتاش، مدیر بخش افغانستان بی.بی.سی. در برابر چنین اتهاماتی ایستاد و به منتقدانی همچون پدرام یادآوری کرد که بر مبنای قانون اساسی افغانستان زبان دری- و نه فارسی یا پارسی- یکی از دو زبان رسمی کشور است و حرکت بی.بی.سی. خارج از ضابطه نبوده است.
دوستان افغانستانی من اصرار داشتند که بی.بی.سی. با طرفداری از طبقه حاکم پشتون در پی تشدید و بهرهبرداری از تنشهای قومی در افغانستان بوده است. دوستی در یک ایمیل نوشته بود که «از زمان شکلگیری افغانستان در قرن هجدهم پشتونها همواره بر سرزمین ما حکم راندهاند؛ آنها در عین بیتوجهی به تنوع زبانی تلاش میکردند که زبان پشتو را بر کل جمعیت تحمیل کنند.» دوستی ایرانی، با نگاهی متفاوت، گفته بود: «ما باید با امضای این دادخواست از برادران و خواهران افغانستانی حمایت کنیم چون از زمانی که آنان بخشی از ایران بزرگ بودند، خیلی نمیگذرد؛ آنها جزئی از ما بودند.» هر دوی این استدلالها رگههایی از حقیقت در خود داشتند، اما این دوستان بیشتر به گذشتهای متوسل شده بودند که در قرن بیستم شکل گرفته بود؛ هنگامی که ایران و افغانستان به قالب دولت-ملتی مدرن درآمدند.
نویسنده کتاب در ادامه بیان میکند؛ این پژوهش برای من پروژهای عمیقاً شخصی بود. از جهات گوناگون، نوشتن این کتاب کمک کرد بتوانم گسستهایی را که در تربیت فرهنگیام بود و باعث پنهان ماندن مشارکتهای مردمانی فراسوی مرزهای ملی ایران در فرهنگ فراملی و مشارکتی ادب فارسی میشد، بهتر بشناسم و مورد توجه قرار دهم. حتی وقتی موضوع بر سر کشور «خود» م بود، تربیت آموزشی به شکلی مسئلهدار ایران را طوری بازنمایی میکرد که زبانها، قومیتها و مذاهب دیگر چندان اهمیتی در آن ندارند.
کدام ادبیات؟ کدام جهان؟
کار پژوهش این کتاب با کاوش در یک واژه آغاز شد: ادبیات. بهرغم حضور همه جایی این واژه در جهان امروز، ریشههای آن به گونهای عجیب و حتی رازآمیز ناپیداست. ادبیات از چه زمانی به قلمرو واژگان تثبیتشده افغانها و ایرانیان وارد شد؟ ریشه جغرافیایی آن کجا بود؟ همواره به همان معنای امروزین به کار میرفته؟ پاسخهای اولیه کموبیش ساده بودند، ادبیات به معنای مدرن آن در اواخر قرن نوزدهم میلادی/ اواسط سده سیزدهم خورشیدی در ایران و اواخر سده سیزدهم در افغانستان پدید آمد و عمدتاً نتیجه مواجهه با گونههای اروپایی دانش بود. اما این کاوش تازه آغاز جریانی بود که میکوشید به این پرسشها پاسخ دهد. همانطور که پژوهشهای اولیه به دقت نشان میدهند، تبار واژه انگلیسی «literature» تنها زمانی آشکار شد که هاله اسطورهای آن کنار رفت و حالا پرسش من آن است که چگونه مفهوم ادبیات در سنت ادبی فارسی قابل تصور شد؟ همین چگونگی محرک این پژوهش است.

شکلگیری گفتمان مدرن ادبیات (۱۳۴۰-۱۲۴۰)
سال ۱۹۲۸/۱۳۰۷ در شورای جامعه ملل در لوگانوی سوئیس، یک دیپلمات خارجی از محمد علی فروغی (د .۱۳۲۱) میپرسد نماینده کدام کشور است. فروغی با افتخار پاسخ میدهد: «ایران». اما این نام واکنش خاصی را برنمیانگیزد. بعد از آن فروغی به نام «پرس» اشاره میکند که آن زمان جهان آشنایی بیشتری با آن داشت. در کمال تعجب این نام هم برای شنونده ناشناس مینماید. چند دقیقه که میگذرد دیپلمات خارجی میگوید: «شاید آن مملکتی است که سعدی از آنجاست؟ شاعری که گفته: بنیآدم اعضای یکدیگرند؟» فروغی سری به نشانه تایید تکان میدهد اما از این مکالمه سخت آزرده میشود. بعدها در نقل این ماجرا برای دوستش حبیب یغمایی میگوید: «او سعدی را میشناخت اما ایران را نمیشناخت.» دغدغه فروغی آن بود که شعر «بنیآدم» سعدی بلافاصله و خودبه خود موجودیت جغرافیایی ایران-پارس را به ذهن نمیآورد. مرور این ماجرا نزدیک یک قرن پس از آن نشان میدهد شعر سعدی همچنین گویای شکاف گسترده میان آرمانهای سیاسی جامعه ملل و نامتوازن بودن قدرت در میان ملتهاست.
حدود یک دهه بعد، در سال ۱۳۱۶، فروغی در نشریه تعلیم و تربیت، از نشریات ادواری وزارت معارف، مقالهای مینویسد و دیدگاه خود را درباره برگزاری یادواره هفتصدمین سال تصنیف گلستان و بوستان شرح میدهد. به باور او کلیات شیخ سعدی یکی از ستونهای اصلی هویت فرهنگی ایران است و میراث ادبی او را که بخشی از دارایی ملی است، گرامی میدارد. فروغی بخش زیادی از عمر خود را صرف آن کرد که در میان ملتهایی که هر کدام صاحب سنت ادبی مجزا و خاص خود هستند، جایگاهی برای ایران به دست آورد.
چگونه ادبیات به موضوعی با اهمیت بدل شد؟
یکی از نخستین اشارهها به شعر «بنیآدم سعدی» در مقام سخنگوی انسانگرایی جهانی را در مجله ارمغان میبینیم. وحید دستگردی در مقالهای که به بررسی اشعار فارسی اختصاص داده، این اشعار را به شکلی ممتاز دلنشین و به گونهای تاثیرگذار فصیح و بلیغ به شمار میآورد. او گلستان و بوستان سعدی را «قرآن عجم» میخواند و در پی استدلالهایی که طرح میکند، آثار سعدی و نظامی گنجوی را آنچنان عالمگیر میبیند که «منحصر به یک کشور نبوده و حدود و ثغور را از میان برده» است. سرانجام مقاله را با همان شعر مورد بحث که «ترجمان قلب» سعدی است، پایان میدهد. نمونه مدرن دیگر مربوط به نشریه ادواری سراجالاخبار افغانیه (۱۲۹۷-۱۲۹۰) است. سراج نخستین روزنامه مدرن افغانستان بود و در این بخش به طور مفصل به بررسی آن میپردازیم. شعر سعدی در این روزنامه در ستایش از انساندوستی حبیباللهخان آمده که به یاری قربانیان آتشسوزی ویرانگر استانبول که در تاریخ ۱۶ بهمن / دلو ۱۲۸۹ بخشهای وسیعی از مرکز شهر را آسیب رساند، شتافته بود.
ایجاد یک هدف آموزشی
با عینیت یافتن مقوله مفهومی ادبیات در نشریههای اواخر سده سیزدهم این مقوله در دو دهه ابتدایی سده چهاردهم به یک هدف آموزشی در چهارچوب مدارس ملی و دانشکدههای ادبیات تبدیل شد. در این فصل بررسی میکنیم که دو آموزشگر پیشگام در افغانستان و ایران چگونه دامنه ادبیات را در یک صورتبندی نظمیافته و ملی تعیین کردند. در دهه ۱۳۰۰ به دست این دو نفر، یعنی قاری عبدالله و جلالالدین همایی شماری از نخستین کتابهای درسی در زمینه ادبیات، در کابل و تبریز انتشار یافت. اگر نخواهیم نسبت به زمینه تاریخی این کتب بی توجه باشیم، این نکته مهم را باید به خاطر بسپاریم که در آن زمان مرز میان کتاب درسی و تاریخ ادبی چندان پایدار نبود. این برخلاف برداشت امروزی ماست که کتابهای درسی را نسخهای آموزشپذیر و مختصر شده از تاریخهای ادبی میدانیم. در دهه ۱۳۰۰ این تمایز برقرار نبود چرا که تاریخ ادبی در زبان فارسی، هم در قالب گفتمانی مدرن و هم در گونه تاریخنگاری، دوره تکوین خود را سپری میکرد و مفهوم ادبیات نیز شکل ناگرفته و لغزان بود.
در کل فصل نخست به این موضوع اشاره دارد که در اواخر قرن سیزدهم خورشیدی روشنفکران ایرانی و افغان در مواجههای سازنده با نمودهای ادب قرار گرفتند تا مفهوم مدرنی از ادبیات را رقم بزنند. به این منظور، طیف متنوعی از منابع اولیه را از نظر گذراندیم: رسالهها، فرهنگ لغات، نشریات ادواری، کتابهای درسی، تاریخهای ادبی و دایرهالمعارفها. هدف از به کارگیری این منابع گوناگون آشکار ساختن روشهایی بود که روشنفکران فارسیزبان به واسطه آنها مقوله مفهومی ادبیات را، نه در قالب یک امر وارداتی نظاممند و برگرفته از منابع اروپایی، بلکه از دل تلاقی میراث ادبی خودشان با الزامات ملیگرایی پروراندند.

روابط ادبی ایران و افغانستان و ملیگرایی رمانتیک
این فصل به یکی از منابع میپردازد، یعنی روزنامهها و نشریات، تا به این وسیله گونههای ماندگار جامعهپذیری را که حتی با ظهور یگانگی فرهنگی نیز از خود پایداری به خرج دادند، در کانون توجه قرار دهد. نشریات پایگاهی قدرتمند برای تفکر ملی در ایران و افغانستان و بسیاری از دولت-ملتهای نوظهور بودند. اما این فقط نیمی از ماجراست. نیمه دیگر حکایت از آن دارد که الزامات فرهنگی و سیاسی دولت-ملت روشنفکران را از گفتوگو و تعامل با همتایانشان در دیگر کشورها بازنداشت. ادعای فصل حاضر آن است که شکلگیری ملیگرایی در ایران و افغانستان بدون روابط و کشمکشهای فرامنطقهای فرهنگی و ادبی یکسره توجیه ناپذیر میبود. به عبارتی افغانها و ایرانیها در فرآیند تبدیل شدن به اجتماعاتی ملی و مدرن به یکدیگر- و به دیگران- نیاز داشتند.
محور این فصل بررسی روابط فرهنگی ایران و افغانستان در دهههای آغازین سده چهاردهم است. بنا به این هدف، نامههایی که میان روشنفکر ملیگرا محمود افشار یزدی (د .۱۳۶۲؛ زندگینامه کوتاه او در پیوست کتاب) در تهران و اعضای انجمن ادبی کابل رد و بدل شده است، مورد توجه خواهد بود. در این تلاش دوجانبه، افشار و همتایان افغانش در پی یافتن زمینهای مشترک بودند؛ هر چند در شرایطی قرار داشتند که به واسطه گفتمانهای ملیگرایی وابسته به خاک و سرزمین در دوران پهلوی –و مصاحبان- و به تبع آن، انتظارات سیاسی و فرهنگی موجود در آن زمان، کار دشواری در پیش داشتند و از مصائب و مشکلات برکنار نبودند. تعامل آنان بر سر موضوعاتی نظیر نژاد، سرزمین، تاریخ پادشاهی و زبان و ادبیات بود. هم توانایی و هم ناتوانی آنان از دستیابی به فهمی مشترک بر سر گذشته، وجوه در حال تغییر ملیگرایی ایرانی و افغان در آن دوران را آشکار میسازد. در نهایت، شاید این روشنفکران نتوانستند با یکدیگر به الگوواره مشترکی برسند که بیشتر هم به دلیل پیشفرضهای ملیگرایانه خود آنها بود، اما روابط و کشمکشهایی که با یکدیگر داشتند افقی تازه در برابر ما میگشاید تا بتوانیم سرشت گفتوگویی و فرامنطقهای ملیگرایی رمانتیک را درک کنیم.
انجمن ادبی هرات
روابط ادبی ایران و افغانستان در سده گذشته کاملاً دوسویه بود. آثار محققان ایرانی همچون محمد تقی بهار، صادق رضازاده شفق، عباس اقبال آشتیانی، جلالالدین همایی و بدیعالزمان فروزانفر به طور پیوسته در نشریات مهم افغانستان مثل کابل، هرات، آریانا، ادب و دیگر نشریات مورد بحث و ارجاع قرار میگرفت. خیلی از شاعران ایرانی هم مرتباً آثار خود را برای انتشار به مجلات افغانستان میفرستادند. روشنفکران ایرانی و افغان از تلاشهایی که در جهت نهادینهسازی ادبیات فارسی در قالب رشتهای دانشگاهی و موضوعی برای افتخار ملی در کشورهایشان انجام میشد، به خوبی آگاه بودند.
گفتوگو بر سر میراث مشترک: تبادلات مکتوب میان تهران و کابل
تماسها و تنشها میان روشنفکران ایرانی و افغان وابستگی گفتمانی آنان را به مقولات مفهومی مدرن تاریخ و ادبیات نمایان میسازد. به سخن دیگر، هم توافقهای آنان و هم مخالفتهای آنان با یکدیگر بر سر مسائلی چون محدوده سرزمینی، تاریخ پادشاهی، زبان و ادبیات و نژاد به روشنی نشان از زبان روششناختی مشترک و قابل فهم برای هر دو سو دارد. واقعیت آن است که این تعامل نشان میدهد روشنفکران نمیتوانند تخیل خود را فارغ از ملیگرایی بدانند. در اینجا هدف آشکار ساختن عمل متناقض موسسات ادبی ملی است: تشدید ارتباط فرامنطقهای برای بیان مفاهیم مربوط به یکتایی فرهنگ و سرزمین.
فارس یا ایران؟ بحثی پیرامون نژاد، امپراتوری و سرزمین (خاک)
محمود افشار، سردبیر نشریه ادبی آینده در تهران با هدف ترویج زبان و ادبیات فارسی و مبارزه با آنچه تاثیر گمراهکننده آسیای مرکزی و آناتولی ترکزبان میپنداشت، از اتحاد فرهنگی ایران و افغانستان دفاع میکرد. چنین موضعی اشاره به این واقعیت دارد که زبان فارسی از اواخر سده سیزدهم رفته رفته جای خود را در آسیای مرکزی شوروی بیشتر به زبانهای ترکی و روسی میسپرد. افشار درباره انحطاط فارسی در آناتولی مینویسد: «آنها به واسطه فقر ادبی و عادت و خوی ترکتازی است که دست چپاول به افتخارات دیگران دراز کردهاند.» افشار مدعی است که پان ایرانیسم راهحلی برای معضل پانترکیسم، به تعبیر آشکار او «خطر زرد» ارائه میدهد. حرف او آن است که پانایرانیسم نیازمند پدید آوردن یک دولت نیست بلکه صرفاً به این آگاهی نیاز دارد که ایرانیها و افغانها مالک میراث ادبی مشترکی هستند. افشار اینگونه نتیجه میگیرد که «هر چند از لحاظ جغرافیایی گرد یک کانون ملی جمع نیستیم، ولی چون به دل خود مینگریم آتش مهر و محبت در آن میسوزد و از فراز این سطح خاکی در پرتو تابش آن یکدیگر را مشاهده میکنیم.»
انجمنها و گسترش ادبیات در ایران (۱۳۲۵-۱۲۹۵)
در دو فصل گذشته به موضوع برآمدن گفتمان مدرن ادبیات و تبادلات فرهنگی فرامنطقهای که در چهارچوب آن رخ میداد، پرداخته شد؛ موضوع این فصل و فصل آینده شبکه روابط اجتماعی به طور مشخص انجمنها است که محلی برای ابداع و گسترش ادبیات بودند. تاریخ ادبیات فارسی همواره تمایل داشته که به افراد مشهور و نهادهای عظیم بپردازد. ولی نباید نقش شبکه روابط اجتماعی را نادیده بگذاریم؛ شبکهای که اندیشههای شاعر و محقق برجستهای همچون محمدتقی بهار در قالب آن رشد کرد، به دیگران منتقل شد و نهادینه گشت.
واژه «انجمن» همچون واژه «ادبیات»، در اواخر سده سیزدهم و اوایل چهاردهم معنای تازهای به خود گرفت. فرزین وجدانی مینویسد: «لغت انجمن از انقلاب مشروطه در ۱۲۸۵ آرام آرام درباره مراجع بومی و محلی مرتبط با مدیریتهای رسمی و غیررسمی اصناف و اجتماع کارگران، نهادهای نمایندگی امور دینی و محافل ادبی به کار میرفت.» با وجود آنکه عبارت «انجمن داوطلبانه» تعبیر دقیقتری برای دامنه نگرشهای آموزشی و اهداف اجتماعی است که انجمنهای اوایل سده چهاردهم را شکل دادند، تمرکز این فصل بر انجمن به معنای انجمن ادبی است.
نهادینهسازی ادبیات فارسی در افغانستان (۱۳۳۵-۱۳۱۰)
در این فصل تمرکز بر شکلگیری نهادهای دولتی در دوره مصاحبان افغانستان است که از حدود ۱۳۱۰ آغاز میشود. بحث این است که ادبیات به عنوان مولفهای اساسی در ملتسازی آن دوره افغانستان از طریق رابطهای دشوار، پرتلاطم و اغلب متزلزل با دولت به وجود آمد. همچنین در این فصل به این نکته اشاره میشود که چگونه گروهی از متخصصان که از سوی دولت پشتیبانی میشدند، الگوی ادبی-فرهنگی ملت را که لازمه تفکری ملیگراست، توسعه دادند.
کابل: نخستین مجله حرفهای افغانستان
یکی از ویژگیهای ممتاز انجمن ادبی کابل ماهنامهای به همین نام بود که از نظر کیفیت مطالب و چاپ در افغانستان پیش از خود نظیری نداشت. نخستین شماره مجله در ۲۳ آذر ۱۳۱۰ منتشر شد. مجله بیشتر به زبان فارسی بود اما گاهی به زبان پشتو نیز مطالبی را به چاپ میرساند. کابل مقالاتی را به صورت تالیفی یا ترجمه در زمینههای فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، زبانها و ادبیات افغانستان منتشر میکرد. ترجمهها عمدتاً از فرانسه و عربی بود و بسیاری از آنها از نشریه علمی-ادبی الهلال، چاپ مصر که به دست جرجی زیدان در ۱۲۱۷ راهاندازی شده بود، گرفته میشد.
زائران ملی و اسطوره ایران بزرگ
«افغانستان مهد زبان دری است. ایران پهلوی زبان [فارسی میانه] بود [وقتی] که ما کل ادبیات زبان دری [فارسی جدید] را انکشاف دادیم. حالا میآیند میگویند «ایران شرقی!» ای برادرها، دزدی هم حد دارد، حد دارد!» این بخشی از سخنان اشرف غنی، آخرین رئیسجمهور افغانستان (۱۴۰۰-۱۳۹۳)، در سال ۱۳۹۸ درباره «تاریخ، فرهنگ و هویت ملی» برای دانشجویان دانشگاه کابل است. با توجه به سرشت حساس گفتوگو درباره هویت ملی، مباحثی که غنی مطرح کرد بسیار بحثانگیز شد و طیف وسیعی از واکنشهای شدید را از سوی افغانها و ایرانیها، به ویژه در شبکههای اجتماعی، برانگیخت. برخی از افغانها به دفاع از گفتههای او برآمدند و شمار بسیاری از ایرانیان این حرفها را با برچسب غیرتاریخی و بومیگرا رد کردند. محمدکاظم کاظمی، شاعر و محقق ادبی برجسته افغانستانی که در ایران زندگی و کار میکند، از این نکته که فارسی فقط به افغانستان تعلق دارد، انتقاد کرد ولی به این امر نیز اذعان داشت که ریشههای عمیق تاریخی فارسی در آسیای مرکزی، فراتر از مرزهای سیاسی ایران، قرار دارد.
غنی پیش از اینکه رئیس جمهور شود، به عنوان یک محقق با مسئله جایگاه برتر ایران در موضوع زبان و ادبیات فارسی مواجه شده بود. در سال ۱۳۶۷ فصلی را درباره آثار ادبیات فارسی در افغانستان مدرن نوشت و به مجموعه مقالاتی ارائه داد که احسان یارشاطر (د .۱۳۹۷)، یکی از بنیانگذاران مطالعات ایران و زبان فارسی در شمال آمریکا، سرپرستی میکرد. این مجموعه با عنوان ساده ادبیات فارسی به طور خلاصه جریانهای فارسی باستان، میانه و جدید را به عنوان رسانههای فرامنطقهای تولید دینی، ادبی و فرهنگی توضیح میداد. در حالی که دورههای پیشامدرن در این مجموعه به صورت زمانی طبقهبندی شده بودند (مثلاً ادبیات پیش از اسلام و ادبیات دوره کلاسیک)، دوران جدید بر مبنای جغرافیا به دو بخش تقسیم شده بود: «ادبیات معاصر ایران» و «ادبیات معاصر خارج از ایران» بخشی که غنی نوشته بود جزیی از چندین مقاله بود که بدون توجیه خاصی و به شکل فاحشی فقط به واسطه بیارتباطیشان با نهاد سیاسی ایران مشخص میشدند.
میتوان حدس زد که احتمالاً غنی، که دکتری خودش را در رشته انسانشناسی فرهنگی از دانشگاه کلمبیا گرفته بود، از تبعات حرفهایش با خبر بود. به هر حال، ادعای دزدی فرهنگی او را چه درست قلمداد کنیم و چه نادرست، نیاز به بررسی جدی دارد. اصرار او مبنی بر آنکه افغانستان مهد زبان فارسی جدید (دری) است، نشاندهنده یکی از برجستهترین ویژگیهای ملیگرایی رمانتیک است: نادیده گرفتن خاستگاههای چندگانه و مربوط به دورهها، زبانها و مناطق گوناگون. در واقع گونه جدید تاریخ ادبی به طور گسترده بر پایه این فرض بنا شده بود که میتوان خاستگاههای پدیدههای پیچیده فرهنگی را از طریق یک رهیافت اثباتگرایانه به طور کامل شناخت و برچسب تاریخ بر آنها زد.
درگیری انسان با موضوع سرآغازها به دوران مدرن اختصاص نداشت، ولی ملیگرایی رمانتیک- و شیوههای پژوهشی جدید آن- اهمیت وسواسگونهای به ریشهها و خاستگاهها میداد. غنی میخواست به مقابله با این ادعا برخیزد که ایران را خاستگاه اصلی و تنها ساحت ادبیات فارسی میدانست، اما تلاشی که او به خرج داد در واقع به تثبیت یکی از آشکارترین پیشفرضهای ملیگرایی رمانتیک انجامید: اینکه برای تصاحب کامل یک سنت ادبی باید به سراغ دعویهایی رفت که از ریشههای یگانه و ناب میگویند. امروزه برای میلیونها افغان، چه تحت سلطه طالبان و چه در تبعید، پیامدهای واقعی ملیگرایی عملی و به لحاظ اخلاقی شکست خورده غنی که از سوی ایالات متحده پشتیبانی و حمایت مالی میشد، نه با ملامت و سرزنش ملیگرایی ایرانی، بلکه با فرار او در مرداد ۱۴۰۰/ اوت ۲۰۲۱، بلافاصله بعد از اینکه اعلام کرد کابل را ترک نخواهد کرد، در یادها خواهد ماند.
مجموعهای که غنی در سال ۱۳۶۷ در آن مشارکت کرد، نمونهای از آن دست تاریخنگاریهایی است که مسلم میداند ایران مرکز فارسی جدید بوده است. به گونهای بحثانگیز، بدیهی میداند که چون ایران، افغانستان و تاجیکستان امروزه دولت-ملتهای کاملاً متمایزی دارند، تاریخ فرهنگی و ادبی آنها نیز لزوماً باید مجزا از یکدیگر فهمیده شود. احسان یارشاطر در مقدمه خود مینویسد: «ادبیات کلاسیک فارسی محصول سرزمینها و گروههای قومی متفاوتی بوده است که سنت مشترکی داشتند. اما در قرن بیستم، شرایط و دیدگاههای متفاوت سیاسی، موجب تنوعی چشمگیر در ادبیات این سرزمینها شده است.» همانگونه که این نتیجهگیری نشان خواهد داد، رمانتیکسازی گذشته کلاسیک، همراستا با وضعیت پراکنده ملی کنونی، نقشمایهای تکرارشونده در فرهنگ ادبی فارسی بوده است.
کتاب «خواندن فراسوی مرزها؛ افغانها، ایرانیها و ملیگرایی ادبی» تالیف آریا فانی و ترجمه علی قاسمی منفرد با ۳۲۰ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و بهای ۳۶۵ هزار تومان از سوی انتشارات شیرازه کتاب ما منتشر شد.
نظر شما