به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) بازنویسی و بازآفرینی، دو راهکار مهم برای زنده نگه داشتن قصهها، افسانهها و ادبیات کلاسیک ما به عنوان یک میراث ارزشمند و انتقال آن به نسل جدید است. بازنویسی، یعنی ساده و روان کردن متون کهن که در آن، نویسنده بدون تغییر در داستان اصلی، تنها زبان و جملهبندی اثر را تازه میکند و به شکل امروزی درمیآورد تا برای خوانندگان، قابل فهم و دلنشین باشد. بازنویسی برخلاف بازآفرینی به متن وفادار میماند و تنها آن را سادهتر و قابلفهمتر کند.
اما نویسندگان در بازآفرینی قدمی فراتر میگذارند. به این معنی که از یک داستان یا افسانه کهن الهام میگیرند، اما بر اساس آن، اثری نو و متفاوت خلق میکنند. به دنبال بازآفرینی، ممکن است عناصر تازهای به داستان افزوده شود. شخصیتها تغییر کنند یا ماجرا در فضایی جدید روایت شود. در واقع، بازآفرینی نوعی آفرینش دوباره بر پایه یک اثر قدیمی است و تنها به ساده و روان کردن و بازگویی متن محدود نمیشود. روشن است که دنیای امروز ما هم به بازنویسی و هم بازآفرینی نیاز دارد؛ زیرا هر دو روش، راههایی هستند تا پیوند و ارتباط میان نسل امروز و گذشته فرهنگیاش را حفظ کنند و زنده نگه دارند.
محمدرضا شمس در گفتوگو با ایبنا، قصهها و افسانهها را همزاد بشر میداند و براین باور است: قصهها و حکایتها از نخستین روزهای پیدایش انسان با او همراه بودهاند. به همین دلیل است که هرگز کهنه نمیشوند و همیشه جذاب و خواندنی هستند. اما واقعیت اینکه افسانهها، در طول تاریخ همواره بهروز شدهاند و رمز و راز دوام و ماندگاریشان هم، همین بوده که سینه به سینه منتقل شده و خود را با شرایط روز، همخوان و هماهنگ کردهاند. بنابراین ما چارهای جز بازنویسی و بازآفرینی اسطورهها و گنجینههای ادبی خود چون مثنوی و شاهنامه و منطقالطیر و… نداریم.
نویسنده مجموعه «پهلوان پنبه» در پاسخ به اینکه اگر افسانهها در شمار ادبیات شفاهی ما هستند و سینه به سینه نقل میشوند، چه نیازی به گردآوری آنها وجود دارد میگوید: در دوران معاصر با توجه به رشد صنعت و فناوری، شکل انتقال افسانهها، حتی نگهداری و ضبط آنها تغییر کرده و ما ناچاریم به جای روایت سینه به سینه و بیان شفاهی قصهها و افسانهها به ثبت و انتشار مکتوبشان و البته بهروز کردنشان بپردازیم و بچهها را با فرهنگ و پیشینه ادبیشان آشنا کنیم.
شمس هم بازآفرینی و هم بازنویسی را ضروری میداند و معتقد است: هر کدام، ویژگیهای خاص خود را دارند و باید به هر دو زمینه توجه شود. کودکان از هر نوشته و داستان خوبی استقبال می کنند چه در قالب بازنویسی باشد و چه بازآفرینی اما در دنیای پرشتاب امروز، بازآفرینی قصهها و افسانهها میتواند جذابتر و مؤثرتر از بازنویسیِ صرفِ آنها باشد. اصلاً بازآفرینی، خلاقهتر است و فرصت و آزادی بیشتری در اختیار نویسنده میگذارد تا خیالپردازی کند. البته این بدان معنا نیست که بازنویسی کار ساده و پیشپا افتادهای است و هر نویسنده بیذوق و تازهکاری میتواند به آن دست بزند؛ اصلاً یک بازنویسی خوب است که مخاطب را به خواندن اصل داستان تشویق میکند.
به گفته نویسنده «تنبل پهلوان»، انسان اولیه خواستهها، کمبودها، تواناییها و ناتواناییهای خود را در قالب افسانه بیان کرده؛ برای مثال چرا حسن، مو ندارد و کچل است؟ چرا شبها با آن شکل و حالت خاص، کنار تنور میخوابد؟ تصور من بر این است که بیمو بودن او و فرم خوابیدنش در کنار تنور، یادآور دوران جنینی است. جنینی که از ورود به دنیایی جدید و ناشناخته میترسد؛ همانطور که حسن دلش نمیخواهد به کوچه برود و هراس دارد. به همینخاطر، مادرش از کنار تنور تا در کوچه، سیب میچیند تا حسن از گوشه اتاق، دل بکند و رنگ آفتاب را ببیند و این سیبها، همان بند نافی هستند که با ورود نوزاد به دنیای جدید، بریده میشوند.
شمس به قابلیت دراماتیزه شدن افسانهها و قصهها اشاره و بیان میکند: میتوان قصههای عامیانه را به نمایشنامه و فیلمنامه تبدیل کرد. به روی صحنه آورد یا جلوی دوربین برد و اطمینان داشت که مخاطب از دیدنشان لذت میبرد. البته کسانی که به این کار میپردازند باید دنیاا، ذهن و زبان کودکان را بشناسند؛ همچنین باید با قالب نمایشنامه و ظرفیت های آن، به خوبی آشنا باشند وگرنه آنچه میآفرینند با بچهها ارتباط برقرار نمیکند و برایشان جذاب و خوشایند نیست.
نظر شما