به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -نیما بهاروندی: کتاب «آزادی و ضرورت در تفکر مارکس»، نوشته «میلاد عمرانی»، در ۱۶۳ صفحه و با قیمت ۲۶۰ هزار تومان، توسط نشر «نی» روانه بازار کتاب کشور شد. کتاب، برگرفته از رساله دکتری نویسنده در رشته فلسفه عصر جدید در دانشگاه اصفهان است.
نادیده گرفتن اراده و کارگزاری انسان در ساخت تاریخ، نقدی است که در مواردی به «کارل مارکس» وارد شدهاست. اما این ادعا تا چه اندازه صحت دارد؟ در ابتدای این مرور، میتوان از اهداف کتاب را پاسخ به این نقد دانست.
«عمرانی» نشان میدهد که در نظر مارکس ماتریالیسم تاریخی آموزهای برای فهم تاریخ بشری و نه تاریخ طبیعی است. مارکس به نقل از ویکو معتقد است تاریخ طبیعی ساخته انسان نیست اما تاریخ بشری برعکس، ساختهوپرداخته او است. این فقره نشان میدهد نزد مارکس، جبر تمام ماجرا نیست. این رساله در ادامه بهطور مفصل به مسئله جبر و آزادی در اندیشه مارکس میپردازد. کتاب خود را به نوشتههای مارکس محدود نمیکند بلکه به نظرات گرامشی، لوکاچ، کرش، مارکوزه، آلتوسر و… نیز میپردازد.

این کتاب نشان میدهد که بحثهای واپسین مارکس تا چه اندازه بر چارچوب فکریاش در رساله دکتری خود انطباق دارد و تا کجا از آن فاصله گرفته است و این فاصلهگیری چگونه رخ داده است.
تصادف یا جبر
یکی از مسائل مهم کتاب، استخراج مفهوم اراده آزاد از رساله دکتری مارکس است. مارکس در رساله دکتری خود، مقابسهای میان دو نظام فلسفی «دموکریت» و «اپیکور» برقرار میکند. به نظر مارکس، اپیکور با قائل شدن امکان انحراف اتم در مسیر مستقیم خود، مفهوم تصادف را پردازش میکند. اپیکور با این کار، از نظام جبرگرایانه دموکریتی رهایی مییابد. بهنظر مارکس، برخلاف دیگرانی که میپنداشتند دموکریت و اپیکور اختلاف بنیادینی با یکدیگر ندارند، در نظام فلسفی این دو تفاوتی مهم در رابطه با مسئله جبر و اختیار وجود دارد.
مارکس در رساله دکتری خود با قائل شدن به تصادف از رهگذر حرکت اتمها، با بهرهگیری از اپیکور، توانست راهی برای تببین آزادی انسان باز کند. نویسنده با شرح مطالعه تطبیقی مارکس، بهدنبال دریافت صورتبندی مقولات ضرورت و تصادف و نیز اراده آزاد آدمی در رساله دکتری مارکس است. تبیین هستی شناسانه مارکس از مقولات ضرورت و تصادف، بحث چالشبرانگیز کتاب است. هدف کتاب پیگیری فهم دو قلمرو آزادی و ضرورت و نحوه سازگاری آنها نزد مارکس با اساس قراردادن رساله دکتری اوست. فصل اول کتاب، همین بحث را به تفصیل مورد بحث قرار میدهد.
مجموعاً، مقولات آزادی و ضرورت در قلمرو بحث مارکس در چهار ساحت مقایسه نظامهای فلسفی دموکریت و اپیکور، بررسی آموزه ماتریالیسم تاریخی، بررسی ازخودبیگانگی و بررسی بتوارگی، توسط «عمرانی» در کتاب حاضر واکاوی و تبیین میشود.
نظریه علمی تاریخ
در فصلی با عنوان «ماتریالیسم تاریخی»، نویسنده نظام فکری مارکس را به دو بخش تقسیم میکند. نظریه علمی او که قوانین اقتصادی حرکت جامعه مدرن را بیان میدارد و، قوانین ناظر بر تغییر و تبدل شکلبندیهای مختلف اقتصادی. «این دو سطح با تفکیکی همخوان است که دموکریت و اپیکور بین قانونمندیهای حاکم بر پدیدههای عالم و سازوکار حاکم بر خلق عوالم انجام دادهاند» (ص ۵۱).
در این فصل چهار معنای امر تصادفی مورد بررسی قرار میگیرد. نخست تصاف به معنای امر فاقد غایت؛ دوم تصادف به معنای امر اقلی و مبتنی بر قاعده الاتفاقیه، یعنی امری که در این دستگاه در حکم قاعده کلی و عام نیست و به ندرت رخ میدهد؛ سوم تصادف به معنای امر فاقد علت که اصطلاحاً صدفه نامیده میشود و از حیث منطقی محال است (تصادف هستیشناسانه) و چهارم، تصادف به معنای جهل نسبت به علت پدیده (تصادف معرفتشناسانه) (ص ۵۳).
به نظر مارکس، گذارها در دورهبندیهای تاریخی، به ضرورت صورت میگیرند؛ اما نه ضرورت خطی بلکه ضرورت دیالکتیکی منجر به گذارها میشود. بهنظر مارکس، تاریخ طرحی غایتشناسانه، آنگونه که در ادیان مشاهده میشود، ندارد. تاریخ واجد قانونمندیهای خاصی است. با این وجود، تصادف، در تمامی حرکتهای اقتصادی جامعه مدرن نقش دارد.
چیرگی کالا بر مناسبات انسانی
پس از مباحث آزادی و ضرورت و ماتریالیسم تاریخی، بتوارگی (فتیشیسم) و نسبت آن با از خودبیگانگی، در اندیشه مارکس مورد تامل قرار میگیرد. این بخش معطوف به سطح «نظریه رهایی» در اندیشه مارکس است. در نظریه رهایی، نسبت ضرورت و آزادی یا جبر و اختیار مورد بحث است.
بتوارگی یا فتیشیسم یعنی نمودار شدن فراوردههای ذهنی و عملی انسان اجتماعی در هیئت نیرویی مستقل از انسان (ص ۱۴). مارکس از بتوارگی کالا، تسلط روابط کالاها بر جهان روابط انسانی را نتیجه میگیرد. رهایی از مناسبات بتوارگی تنها با برچیده شدن نظام سرمایهداری ممکن است.
در این فصل، دو مفهوم بسیار مهم از رساله دکتری مارکس برگرفته میشود: تعینبخشی بیرونی و خودتعینبخشی درونماندگار. مفهوم نخست، بیانی برای حاکمیت ضرورت و، مفهوم دوم، نمودار آزادی است. «در دستگاه اتمیسم دموکریتی تاکید بر تعینبخشی از خارج بود و به همین دلیل جایی برای آزادی و بخت در آن وجود نداشت. همین مهم دموکریت را پایبند حاکمیت جبر و ضرورت در قلمرو طبیعت و حیات انسانی میساخت. در مقابل، اپیکور طبق تفسیر مارکس، در نظام اتمیستیاش با طرح مفهوم خودتعینبخشی درونی (درونماندگار) میدان را برای تحقق بخت و آزادی در طبیعت و حیات انسانی باز کرد. بحث ازخودبیگانگی و بتوارگی با این مقولات نزدیکی زیادی دارد و این دو مفهوم در واقع ناظر به حاکمیت نیروهای خارجی بر اعمال و کار انسانند. از همینروی، کنار رفتن و اضمحلال بیگانگی و بتوارگی هموارکننده مسیر آزادی پیشرفت است» (ص ۱۰۶).
در نهایت، نویسنده با دستاویز قرار دادن دریافت مارکس از آزادی، یعنی خودتعینبخشی یا خودتحققبخشی، نشان میدهد که مارکس، ازخودبیگانگی بشر را مانعی برای آزادی و خودتحققبخشی او میداند. رفع این ازخودبیگانگی تنها با الغای مالکیت خصوصی و برچیدهشدن نظام سرمایهداری ممکن میشود.
نظر شما