سرویس اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مسعود تقیآبادی: در سالهای اخیر، توجه به پیوند میان روانشناسی و سیاست، بهویژه در جوامعی که با بحران اعتماد و مشارکت روبهرو هستند، اهمیت دوچندانی یافته است. دکتر نازی اکبری، رواندرمانگر و مترجم آثار اروین یالوم، با ترجمه دو اثر مهم «روانشناسی دموکراسی» و «روانشناسی مشاوره و رواندرمانی»، تلاش کرده است تا پلی میان دغدغههای فردی و مسائل اجتماعی-سیاسی برقرار کند. در این گفتوگو، او از تجربههای خود در ترجمه این آثار، تفاوتهای بنیادین میان امکان مشارکت و احساس مشارکت واقعی، نقش آموزش و مهارتهای ارتباطی در سلامت روان جامعه، چالشهای اخلاق حرفهای در فضای مشاوره آنلاین و ضرورت بازتعریف مرزها و روابط حرفهای در فرهنگ ایرانی میگوید و و بر ضرورت بازتعریف رابطه میان روانشناسی، سیاست و فرهنگ ایرانی تأکید میکند.
***
خانم دکتر، کتابهای جدید شما با عنوان «روانشناسی دموکراسی» و «روانشناسی (مشاوره و رواندرمانی)» به تازگی به چاپ و به نشر عمومی رسیدهاند با توجه به اهمیت موضوع این کتابها، ترجمه دو کتاب با موضوعات متفاوت روانشناسی سیاسی و رواندرمانی چه چالشهای مفهومی و عملی برای شما داشت؟ آیا احساس کردید پیام این دو کتاب میتواند مکمل هم باشد؟
در پاسخ به این پرسش باید بگویم که ترجمه این دو کتاب برای من صرفاً یک کار ترجمه نبود، بلکه بیشتر تجربهای حرفهای و انسانی به شمار میآمد. من خودم رواندرمانگر هستم و طبیعیست که با کتاب «روانشناسی مشاوره و رواندرمانی» ارتباط عمیقتری برقرار کردم؛ چرا که بسیاری از مفاهیم و موقعیتهایی که در این کتاب مطرح شده، همانهایی هستند که ما روزانه در اتاق درمان با آنها مواجه میشویم. این کتاب بر پایه سالها تجربه نویسنده نوشته شده و برای من بسیار مهم بود که لحن همدلانه و فضای امن موجود در متن را به خوبی در ترجمه حفظ کنم. در مقابل، ترجمه کتاب «روانشناسی دموکراسی» برای من چالشی متفاوت بود؛ زیرا این کتاب بیشتر از منظر روانشناختی به جامعه و سیاست مینگرد و به موضوعاتی چون اعتماد یا دلزدگی مردم نسبت به نهادهای سیاسی، شکلگیری یا تقویت احساس تعلق، و حس ناتوانی در افراد میپردازد. هنگام ترجمه، مدام به این فکر میکردم که این احساسات جمعی تا چه اندازه ریشه در زخمهای فردی دارند؛ همان زخمهایی که ما در اتاق درمان با آنها روبهرو هستیم و روی آنها کار میکنیم. به نظر من، این دو کتاب در ظاهر متفاوتاند اما در عمق به یکدیگر میرسند. هر دو درباره انسان و تأثیر احساسات، هیجانات و تجربههای درونی بر زندگی شخصی و نحوه مشارکت اجتماعی ما بحث میکنند. به عبارتی، هیجانات و احساسات هم بر فرد اثر دارند و هم بر نحوه مشارکت ما در جامعه. اگر بخواهم خلاصه کنم، یکی از این کتابها از درون به بیرون مینگرد و دیگری از بیرون به درون؛ اما هر دو به دنبال سلامت روان، تعلق و توانمندی انسان هستند.
چه چیزی در این کتابها برایتان جذاب و اساساً مسئله بود که شما را وادار به ترجمه این کتابها کرد؟
از کودکی به ادبیات علاقه داشتم و مطالعه و نوشتن برایم دنیایی متفاوت بود. اما با مهاجرت به انگلستان، به ناچار از دنیای ادبیات فارسی فاصله گرفتم. سالها گذشت و پس از مدتی احساس کردم زبان انگلیسیام به حدی رسیده که میتوانم با اطمینان ترجمه کنم. آنجا بود که تصمیم گرفتم علاقه قدیمیام به ادبیات را با تخصص حرفهایام در رواندرمانی ترکیب کنم. همچنین معتقدم منابع بسیاری به زبان انگلیسی وجود دارد که برای فارسیزبانان در دسترس نیست و با ترجمه این آثار، شاید بتوانم به حوزه کاری خود نیز کمک کنم. با حمایت نشر ققنوس، موفق به ترجمه چندین کتاب در زمینه روانشناسی شدم که بیشتر آثار یالوم بودهاند. انتخاب کتابهایم همواره بر اساس دغدغههای شخصی و حرفهایام بوده است. کتاب «روانشناسی دموکراسی» از آن دست آثاریست که کمتر به زبان فارسی درباره آن نوشته یا ترجمه شده است. برای من که همواره به فهم رابطه میان روان انسان و جامعه علاقهمند بودهام، جذاب بود ببینم چگونه احساسات و تجربههای فردی مردم میتوانند ساختارهای سیاسی را شکل دهند یا متزلزل کنند. این کتاب پلی میان روانشناسی و سیاست میزند و در دورانی که بسیاری از مردم از سیاست دلزده یا بیتأثیر شدهاند، مطالعه آن را ضروری میدانم. در مقابل، کتاب «روانشناسی مشاوره و رواندرمانی» بازگشتی به ریشههای خودم بود؛ یعنی به اتاق درمان و لحظات عمیق میان درمانگر و درمانجو. این کتاب با زبانی ساده و دقیق به افراد کمک میکند بفهمند رواندرمانی چیست، چگونه کار میکند و چرا گاهی واقعاً نجاتبخش است. این دو کتاب با هم طیفی از فرد تا جامعه را پوشش میدهند و برای من پیوستگی میان فرد و جمع همیشه مسئلهای جدی بوده است.
به نظر شما نسبت بین روانشناسی و سیاست تا چه اندازه باید بین مخاطبان عام و دانشگاهی فهم شود و اساساً درک رویکردهای روانشناختی به سیاست میتواند به روند دموکراتیزه کردن جوامع کمک کند؟
به نظرم، ارتباط میان روانشناسی و سیاست باید بسیار بیشتر از وضعیت فعلی برای مردم، چه مخاطبان عام و چه دانشگاهیان، شناخته شود. اغلب تصور میکنیم سیاست صرفاً امری بیرونی و مربوط به دولتها، انتخابات و احزاب است، اما واقعیت این است که سیاست از احساسات، امیدها، خشمها و تعلقات ما تغذیه میکند؛ یعنی دقیقاً همان مسائلی که در حوزه روانشناسی قرار میگیرند. وقتی از دیدگاه روانشناختی به سیاست نگاه کنیم، متوجه میشویم چرا برخی گروهها احساس ناتوانی میکنند، چرا برخی رأی نمیدهند یا چرا عدهای به سمت افراطگرایی میروند. این نگاه کمک میکند بفهمیم دموکراسی تنها با انتخابات پابرجا نمیماند، بلکه با اعتماد، تعلق و حس دیدهشدن و شنیدهشدن است که پایدار میماند. آنچه در اتاق درمان با یک فرد تجربه میکنیم، باید در سطح جامعه نیز اتفاق بیفتد. بنابراین، فهم رویکردهای روانشناختی به سیاست میتواند به دموکراتیکتر شدن جوامع کمک کند؛ زیرا به جای اصلاح صرف ساختارها، درمییابیم باید احساسات مردم را جدی بگیریم. جامعهای که افرادش احساس اهمیت و تأثیرگذاری کنند، به سمت دموکراسی واقعی حرکت خواهد کرد. برای من به عنوان درمانگر مهم است که روان و سیاست را جدا نبینیم؛ زیرا انسانها با تمام پیچیدگیهایشان هم رأیدهندهاند، هم معترض و هم درمانجو. تا زمانی که خود را بخشی از کل سیستم نبینیم، نمیتوانیم تغییری واقعی ایجاد کنیم.
هر دو کتاب به نحوی به موضوعات اخلاق حرفهای و مسئولیت اجتماعی میپردازند: در سیاست و در رواندرمانی. آیا شما فکر میکنید رعایت اصول اخلاقی در هر دو حوزه، میتواند اعتماد عمومی را بازسازی کند؟
کاملاً موافقم. یکی از نکات مشترک مهم میان این دو کتاب، مسئله اخلاق حرفهای و مسئولیت اجتماعی است. در رواندرمانی، همواره با موضوع اعتماد سروکار داریم و درمان بدون اعتماد شکل نمیگیرد. وقتی فردی نزد ما میآید و دردها و زخمهای عمیقش را با ما در میان میگذارد، باید احساس امنیت کند و مطمئن باشد که قضاوت نمیشود و ما صرفاً برای منافع او کار میکنیم، نه برای منفعت خودمان. اخلاق ستون اصلی کار ماست. در سیاست نیز همین موضوع، البته در مقیاسی بزرگتر، صادق است. وقتی مردم میبینند سیاستمداران به اصول اخلاقی پایبند نیستند، وعدهها عملی نمیشود یا منفعتطلبی و فساد وجود دارد، به تدریج اعتمادشان را به کل سیستم از دست میدهند. با از بین رفتن اعتماد، مشارکت کاهش مییابد، ناامیدی افزایش پیدا میکند و حتی راه برای افراطیگری باز میشود.
بازسازی اعتماد عمومی، چه در اتاق درمان و چه در عرصه سیاست، فقط با اخلاق امکانپذیر است. رعایت اصول اخلاقی، بهویژه در این دوران که مردم خسته و بیاعتماد شدهاند، میتواند نخستین گام برای ترمیم رابطه میان فرد و سیستم باشد. وقتی مردم دوباره احساس کنند میتوانند به کسی یا چیزی تکیه کنند، خود نیز فعالتر، امیدوارتر و همراهتر خواهند شد.
کتاب «روانشناسی دموکراسی» بر نقش احساسات و هیجانات شهروندان در سلامت سیستمهای سیاسی تأکید دارد و کتاب روانشناسی «رواندرمانی» به نحوی ضمنی به اهمیت هیجانات و رابطه درمانگر-مراجع. آیا به نظر شما فهم این پیوند بین عواطف و سیستمهای اجتماعی-سیاسی برای جامعه امروز ایران ضروری است؟
به نظرم، پیوند میان عواطف و سیستمهای اجتماعی و سیاسی برای جامعه امروز ایران یک ضرورت واقعی است، نه صرفاً موضوعی نظری یا آکادمیک. ما در جامعهای زندگی میکنیم که احساسات جمعی مانند خشم، ناامیدی، بیاعتمادی و حتی بیتفاوتی بسیار پررنگ است، اما اغلب این احساسات جدی گرفته یا تحلیل نمیشوند. نگاه روانشناسانه به سیاست و اجتماع هنوز جای خود را در گفتوگوهای روزمره ما پیدا نکرده است. کتاب «روانشناسی دموکراسی» به خوبی نشان میدهد که سیستمهای سیاسی تنها با قانون و ساختار پابرجا نمیمانند، بلکه باید با احساسات مردم همراه باشند. وقتی مردم احساس تعلق، نمایندگی و توانمندی نداشته باشند یا تصور کنند صدایشان شنیده نمیشود، حتی بهترین ساختارها نیز کارآمد نخواهند بود. در کتاب «روانشناسی مشاوره و رواندرمانی» نیز میبینیم که هر رابطهای بر پایه اعتماد، همدلی و درک هیجانات میتواند روند تغییر را در یک فرد آغاز کند. اگر چنین رویکردی در سطح جامعه نیز جاری شود، میتواند به ترمیم اجتماعی کمک کند. برای جامعهای مانند ایران که بار تاریخی، فرهنگی و عاطفی زیادی را بر دوش میکشد، شناخت و فهم این احساسات و تأثیر آنها بر رفتارهای سیاسی و اجتماعی حیاتی است. وقت آن رسیده که به جای سرکوب یا نادیدهگرفتن احساسات جمعی، آنها را بفهمیم، تحلیل کنیم و به نیروهای سازنده تبدیل کنیم. اگر بتوانیم این پیوند میان روان فردی و جمعی را بهتر درک کنیم، شاید یک گام به گفتوگوی واقعی، همدلی اجتماعی و حتی دموکراسی واقعی نزدیکتر شویم.
خانم دکتر بیایید جدا جدا به این دو کتاب نگاهی بکنیم. با توجه به کتاب روان شناسی دموکراسی، آیا میتوان گفت که دموکراسی، بیش از آنکه یک سیستم سیاسی باشد، محصول روانشناسی جمعی است؟
کاملاً موافقم که دموکراسی صرفاً یک سیستم سیاسی خشک و رسمی نیست و عمیقاً ریشه در روانشناسی جمعی مردم دارد. در کتاب «روانشناسی دموکراسی» بر این نکته تأکید شده که دموکراسی سالم به احساسات شهروندان گره خورده است؛ اعتماد، تعلق و نمایندگی مفاهیمی هستند که در رواندرمانی نیز بسیار با آنها مواجه میشویم. اگر فردی احساس کند دیده نمیشود یا نمیتواند تغییری ایجاد کند، دچار درماندگی میشود و همین احساس را به سیستم منتقل میکند. در نتیجه، مشارکت کاهش مییابد و دلزدگی افزایش پیدا میکند. بنابراین، دموکراسی آینهای است که روان جمعی جامعه را نشان میدهد. اگر مردم زخمی، بیاعتماد یا دچار احساس نابرابری باشند، این موضوع مستقیماً بر کیفیت دموکراسی اثر میگذارد. باید به دموکراسی نه فقط به عنوان یک ساختار، بلکه به عنوان رابطهای روانی میان مردم و قدرت نگاه کنیم؛ تا زمانی که این رابطه اصلاح نشود، هیچ ساختاری کارآمد یا پایدار نخواهد بود.
در کتاب اشاره شده که احساسات و عواطف شهروندان نقش کلیدی در رفتار سیاسی آنها دارد. شما به عنوان یک روانشناس، آیا فکر میکنید سیاستمداران و فعالان سیاسی به اندازه کافی به این موضوع توجه دارند؟
به عنوان رواندرمانگر و فردی با تجربه شخصی، معتقدم بسیاری از سیاستمداران آنگونه که باید به نقش احساسات مردم توجه نمیکنند. این موضوع فقط مختص ایران نیست و حتی در کشورهای غربی نیز دیده میشود. برخی سیاستمداران شاید بتوانند از احساسات مردم مانند ترس، خشم یا امید برای جلب رأی یا بسیج اجتماعی استفاده کنند، اما کمتر پیش میآید که واقعاً این احساسات را بفهمند، به آنها احترام بگذارند و مسئولانه با آنها برخورد کنند. وقتی سیاست صرفاً عقلانی یا برنامهمحور باشد و به هیجانات مردم بیاعتنا بماند، فاصله جدی میان مردم و قدرت شکل میگیرد. مردم احساس میکنند کسی دردشان را نمیفهمد و فقط هنگام انتخابات به یادشان میافتند. اینجاست که بیاعتمادی، انفعال و حتی عصبانیت و رادیکالیسم رشد میکند. اگر سیاستمداران به احساسات شهروندان به عنوان یک عامل جدی روانی توجه نکنند، پیامد آن بیثباتی، فرسودگی اجتماعی، شکاف و قطبیشدن خواهد بود؛ زیرا جامعه را نمیتوان فقط با آمار و وعده و برنامه اداره کرد. سیاستمداران باید بفهمند مردم چه احساسی دارند، چرا خسته یا ناامیدند و چرا مهاجرت میکنند. وقت آن رسیده که سیاستمداران به طور جدی با متخصصان روانشناسی گفتوگو کنند؛ زیرا ما هر روز با همین احساساتی که سیاست نادیده میگیرد، کار میکنیم و میدانیم اگر این هیجانات شنیده نشوند و جای مناسبی برای آنها پیدا نشود، در نهایت به شکلهای ناخوشایند بروز خواهند کرد.
در این کتاب تأکید شده که احساسات و ادراکات شهروندان، حتی بیش از سازوکارهای رسمی، در سلامت دموکراسی نقش دارند. به نظر شما چرا بسیاری از دموکراسیها در جهان امروز نتوانستهاند حس «قدرت» و «تعلق» را در شهروندان خود تقویت کنند؟
این پرسش بسیار مهم و اساسی است و پاسخ آن هم لایه روانشناسی و هم لایه سیاسی و اقتصادی دارد. به نظر من یکی از دلایل اصلی ناکامی بسیاری از دموکراسیها در تقویت حس قدرت و تعلق شهروندان این است که تمرکز آنها بیشتر بر سازوکارهای ظاهری دموکراسی مانند انتخابات، قانون و نهادها بوده و از آنچه در دل مردم میگذرد، غافل شدهاند. حتی اگر صندوق رأی، قانون اساسی و پارلمان وجود داشته باشد، اگر مردم احساس نکنند صدایشان شنیده میشود، تصمیمها به نفعشان گرفته میشود یا جزئی از جامعه هستند، همه این ساختارها بیمعنا میشوند. این همان چیزی است که کتاب «روانشناسی دموکراسی» آن را «دموکراسی بدون روان» مینامد. علاوهبر این، شکاف میان مردم و سیاستمداران، فشارهای اقتصادی و نابرابری نیز نقش مهمی دارند. وقتی عدهای ثروتمندتر میشوند و دیگران در تنگنا هستند، حس تعلق از بین میرود. همچنین بحران روایتهای جمعی، یعنی نبود داستانی قانعکننده که مردم را حول یک هدف مشترک جمع کند، باعث میشود افراد پراکنده شوند یا به دنبال صداهای افراطی بروند. اگر کشورها بخواهند دموکراسی خود را زنده نگه دارند، باید دوباره با مردم رابطه برقرار کنند؛ رابطهای که روانی و انسانی باشد. باید هم گوش دهند و هم حس قدرت و تعلق را به مردم منتقل کنند؛ بدون این احساس، دموکراسی فقط ظاهری بزکشده و بیروح خواهد بود.
یکی از ابعاد مهم سنجش کیفیت دموکراسی، مشارکت سیاسی واقعی و برابر همه اقشار جامعه است. چرا با وجود فراهم بودن امکان رأی دادن، بسیاری از شهروندان احساس میکنند صدایشان شنیده نمیشود و تأثیری ندارند؟ چه راهکار روانشناختی برای افزایش حس اثرگذاری و مشارکت واقعی پیشنهاد میکنید؟
این پرسش بسیار مهم است و دقیقاً به نکتهای اشاره میکند که تفاوت میان امکان مشارکت و احساس مشارکت واقعی را نشان میدهد. به زبان سادهتر، بسیاری از مردم از نظر فنی و قانونی میتوانند رأی دهند، نظرشان را اعلام کنند و حتی در تظاهرات شرکت کنند، اما در عمل احساس میکنند این اقدامات هیچ تغییری ایجاد نمیکند؛ یعنی میگویند «ما رأی دادیم، پس چه شد؟» یا «اعتراض کردیم، اما کسی گوش نداد». این احساس بیاثری، دقیقاً همان عاملی است که دموکراسی را از درون فرسوده میکند. وقتی افراد بارها تلاش میکنند تغییری ایجاد کنند اما نتیجه نمیگیرند، دچار آنچه در روانشناسی «درماندگی آموختهشده» مینامیم، میشوند. این حالت زمانی رخ میدهد که افراد باور میکنند هیچ کاری از دستشان برنمیآید و در نتیجه یا کنار میکشند یا خشمگین و ناامید میشوند.
اما راهکار چیست؟ نخستین راهکار، تقویت حس دیده شدن و شنیده شدن مردم است. افراد باید تجربه کنند که وقتی نظر میدهند یا اقدامی انجام میدهند، بازخورد دریافت میکنند؛. همین بازخورد کوچک و پاسخگویی، حس اثرگذاری را زنده نگه میدارد. به عبارت دیگر، حتی اگر تغییر ایجاد شده بسیار کوچک باشد، همین تلاش و پاسخگویی به مردم این پیام را میدهد که صدایشان شنیده و این خود باعث افزایش انگیزه مشارکت میشود.
راهکار دوم، پرهیز از وعدههای بزرگ و تمرکز بر نتایج کوچک و ملموس است. اگر مشارکت تنها محدود به رأی دادن هر چهار سال باشد، حس اثرگذاری کاهش مییابد. اما اگر مردم ببینند میتوانند تغییرات کوچکی ایجاد کنند، به تدریج حس مشارکت و اثرگذاری در آنها تقویت میشود. همچنین ایجاد فرهنگ گفتگوی امن و محترمانه بسیار اهمیت دارد. فراهم کردن فضایی که در آن گفتگوها بدون قضاوت و با احترام انجام شود، میتواند مردم را به مشارکت دوباره تشویق کند.
نکته دیگر، آموزش مشارکت است. در فرهنگ ایرانی ما نیاز به تمرین و آموزش مشارکت از سطوح پایینتر وجود دارد. معمولاً مشارکت را به دیگران واگذار میکنیم و خودمان مسئولیت آن را نمیپذیریم. باید مشارکت را از مدرسه، رسانهها و فضاهای عمومی آغاز کنیم و به مردم بیاموزیم که مشارکت فقط رأی دادن نیست؛ گوش دادن، پرسیدن، تصمیمگیری جمعی و همدلی نیز بخشی از مشارکت هستند. در نهایت، حضور واقعی چهرههای سیاسی در گفتوگوهای مستقیم با مردم بسیار مهم است. اگر سیاستمداران به گفتوگوهای واقعی، حتی با مخالفان، وارد شوند، حس نمایندگی و اعتماد بازسازی خواهد شد. در مجموع، باید دموکراسی را از یک سیستم خشک و صرفاً سیاسی به یک رابطه زنده و روانی تبدیل کنیم؛ رابطهای که در آن مردم احساس کنند حضور، نظر و انتخابشان واقعاً اهمیت دارد. بدون این حس، هیچ دموکراسی زندهای پایدار نخواهد ماند.
کتاب روانشناسی (مشاوره و رواندرمانی) به روشهای مختلفی مانند شناختی-رفتاری، روانکاوی و انسانگرا میپردازد. آیا به نظر شما این تنوع نظری میتواند برای درمانجویان سردرگمی ایجاد کند؟
تنوع نظری در رواندرمانی واقعاً موضوعی مهم و گاهی چالشبرانگیز است. وقتی فردی در بحران، اضطراب یا نیاز به کمک فوری است، معمولاً نمیخواهد در میان اصطلاحات و مکاتب مختلف سردرگم شود و ممکن است بپرسد: «من باید پیش روانکاو بروم یا مشاور فردمدار؟ رواندرمانی شناختی-رفتاری بهتر است یا روشهای دیگر؟». از یک سو، این تنوع ممکن است موجب سردرگمی شود، اما از سوی دیگر فرصتی فوقالعاده است؛ زیرا هیچ دو انسانی شبیه هم نیستند و هر فرد نیازها و ویژگیهای خاص خود را دارد. برخی افراد با گفتگوهای عمیق درباره گذشته و ناخودآگاه بهتر کنار میآیند، مانند روانکاوی. برخی دیگر فقط میخواهند بدون قضاوت شنیده شوند، مانند رویکرد فردمدار یا انسانگرا. عدهای نیز دنبال راهکارهای عملی و سریع هستند، مانند رواندرمانی شناختی-رفتاری. بنابراین، سؤال اصلی این نیست که کدام رویکرد بهتر است، بلکه این است که کدام رویکرد برای چه کسی، در چه زمان و با چه هدفی مناسبتر است. برای مدیریت این تنوع، نخستین گام، ارزیابی دقیق و اولیه توسط درمانگر است. گاهی نیز ترکیبی از رویکردها بهترین نتیجه را میدهد.
مسئله مهم دیگر، آموزش و شفافسازی برای درمانجو است. باید به درمانجو توضیح داده شود که چه روشی استفاده میشود، چرا این روش انتخاب شده و چه انتظاراتی باید داشته باشد. این امر حس امنیت و اعتماد را افزایش میدهد. همچنین باید فرصت کافی برای پرسش و پاسخ فراهم شود، چرا که متأسفانه در فرهنگ ما درمانگر گاهی نقش قدرت مطلق را دارد و درمانجو از پرسیدن سوال خجالت میکشد. ایجاد رابطهای برابر و شفاف میان درمانگر و درمانجو بسیار اهمیت دارد. رویکرد دیگری که امروزه محبوب است، رویکرد یکپارچه است؛ یعنی درمانگر به یک مکتب خاص محدود نمیشود، بلکه بسته به نیاز درمانجو، عناصر مختلفی از مکاتب گوناگون را به کار میگیرد. این رویکرد، البته نیازمند آموزشهای تخصصی و تجربه کافی است. در نهایت، مهمترین عامل موفقیت درمان، رابطه درمانی امن و مبتنی بر اعتماد است. اگر این رابطه شکل بگیرد، درمانجو احساس میکند در مسیر درستی قرار دارد. به نظرم، تنوع رویکردها نباید باعث سردرگمی یا گیجی شود، بلکه نشانه غنای علم روانشناسی است.
خانم دکتر با توجه به گسترش مشاورههای آنلاین و دیجیتال، کتاب چه راهکارهایی برای حفظ کیفیت و اخلاق حرفهای در این فضا ارائه میدهد؟ آیا این بخشها برای جامعه ایران کاربردی هستند؟
بله، صددرصد.کتاب «روانشناسی مشاوره و رواندرمانی» در فصل ششم به طور مفصل به موضوع مشاورههای آنلاین و فضای دیجیتال میپردازد و راهکارهای بسیار مهمی برای حفظ کیفیت و رعایت اخلاق حرفهای ارائه میدهد. از جمله نکات کلیدی این فصل، تأکید بر شفاف بودن چارچوبها و مرزهای حرفهای حتی در فضای آنلاین است. حریم خصوصی باید به دقت رعایت شود، امنیت اطلاعات درمانجو تضمین و مهمتر از همه، رابطه درمانی با همان دقت، احترام و حساسیت فضای حضوری در فضای دیجیتال نیز برقرار شود. این موضوع برای جامعه ایران اهمیت ویژهای دارد، زیرا، مفهوم روانشناسی و رواندرمانی هنوز برای بسیاری جا نیفتاده است. هنوز عدهای تصور میکنند مشاوره یعنی اینکه مشاور به جای فرد تصمیم بگیرد و بگوید چه کار کند، در حالی که اساس رواندرمانی کمک به فرد است تا خودش تصمیم بگیرد. از سوی دیگر، متأسفانه برخی افراد که خود را مشاور یا درمانگر معرفی میکنند، از این ناآگاهی سوءاستفاده میکنند و به جای اینکه شنونده و همراه باشند، نقش ریشسفید یا حاکم را ایفا میکنند. این کاملاً خلاف اصول رواندرمانی است؛ درمانگر نباید قدرت خود را به جای حمایت، برای سلطه یا هدایت تحمیلی به کار ببرد. در فضای آنلاین، به دلیل نبود نزدیکی فیزیکی و کنترل محیط اتاق درمان، خطرات بیشتری وجود دارد. بنابراین، لازم است هم درمانگران آموزش ببینند که چگونه در فضای مجازی حرفهای باقی بمانند و هم درمانجوها بدانند که مشاوره آنلاین باید همان اصول درمان حضوری را رعایت کند. به نظر من، این فصل از کتاب فرصتی بسیار خوب برای جامعه ایرانی است تا با روانشناسی نوین آشنا شود؛ روانشناسیای که نه بر پایه قدرت، بلکه بر پایه همدلی، همراهی و احترام به فرد شکل گرفته است.
به عنوان سوال آخر کتاب به مهارتهای ارتباطی و اهمیت رابطه درمانی تأکید دارد. شما به عنوان مترجم، چه تجربهای از بازتاب این مفاهیم در فرهنگ ایرانی دارید؟
یکی از بخشهای بسیار ارزشمند این کتاب، توجه ویژه به مهارتهای ارتباطی و رابطه درمانی است؛ یعنی همان پیوند عمیق انسانی که میان درمانگر و درمانجو شکل میگیرد. این رابطه صرفاً یک تکنیک نیست، بلکه رابطهای است پر از احترام، گوش دادن واقعی، همدلی و بیقضاوتی. من جملهای از یالوم را همیشه به خاطر دارم که میگوید: «انسانها از رابطه به دنیا میآیند، در رابطه رشد میکنند، در رابطه تخریب میشوند و در رابطه ترمیم مییابند.» او به شدت بر اهمیت ارتباط در روابط و زندگی روزمره تأکید دارد و معتقد است که پنجاه درصد موفقیت درمان به رابطه بین درمانگر و درمانجو بستگی دارد. اگر این موضوع را با فرهنگ خودمان مقایسه کنیم، باید بگویم ما ایرانیها از یک سو بسیار رابطهمحور هستیم؛ یعنی عاطفه، نزدیکی و ارتباط برایمان اهمیت زیادی دارد، اما از سوی دیگر، مهارتهای ارتباطی به معنای حرفهای و تخصصی که در رواندرمانی مطرح است، هنوز جای رشد فراوان دارد. در فرهنگ ما، گفتگوها اغلب سریع به قضاوت تبدیل میشوند و شنیدن فعال جای خود را به نصیحت میدهد. روابط گاهی به جای اینکه فضای امن باشند، به روابطی کنترلگرانه یا پر از توقع تبدیل میشوند. وقتی این فصلها را ترجمه میکردم، مدام به این فکر میکردم که چقدر خوب است اگر این مفاهیم در جامعه ما بیشتر جا بیفتد؛ اینکه گوش دادن صرفاً سکوت کردن نیست، همدلی یعنی کنار کسی بودن بدون اینکه بخواهیم فوراً او را اصلاح کنیم و در یک رابطه درمانی سالم، قدرت با همکاری جایگزین تسلط میشود. از سویی به عنوان درمانگر تجربه کردهام که وقتی فضای امن و بیقضاوتی برای درمانجو فراهم میکنیم، خیلی سریع واکنش مثبت نشان میدهند. در عمق فرهنگ ما نیاز به شنیده شدن و درک شدن وجود دارد، درست مانند همه فرهنگهای دیگر.
با اینحال، در فرهنگ ما مرزهای فردی به خوبی تعریف نشدهاند. بسیاری از درمانجوها، سوالات شخصی زیادی درباره زندگی خصوصی، خانواده و باورهای درمانگر میپرسند. این از سر بیاحترامی نیست، بلکه تصورشان از رابطه انسانی این است که وقتی به کسی اعتماد میکنند، باید همه چیز را درباره او بدانند. در حالی که در رواندرمانی، بخشی از امنیت روانی درمانجو در حفظ همین مرزهاست. درمانگر قرار نیست رازآلود باشد، اما هممرز بودن به معنای همدل بودن نیست. این تفکیک برای بسیاری از ما ناآشناست، اما با تجربه رابطه درمانی، درمانجوها یاد میگیرند چگونه میتوان صمیمی بود بدون اینکه مرزها از بین بروند. به همین دلیل، تأکید کتاب بر مهارتهای ارتباطی، مرزها و رابطه حرفهای نه تنها کاربردی بلکه برای جامعه ما ضروری است. این مفاهیم میتوانند به ما یاد دهند چگونه با هم، با دل و عقل رابطه برقرار کنیم؛ یعنی هم دلمان را داشته باشیم و هم عقلمان را نگه داریم.
نظر شما