سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - هومن هنرمند؛ چندی پیش کتاب «آموزش اخلاق» نوشته امیل دورکیم با ترجمه هوشنگ نایبی و محمدرضا جوادییگانه روانه بازار شد. بهتازگی کتاب «درباره تقسیم کار اجتماعی» نوشته همین جامعهشناس شناختهشده و با ترجمه باقر پرهام توسط نشر مرکز تجدید چاپ شده است. این دو کتاب وجه مشترکی دارند و آن دغدغه امیل دورکیم دربارهی مقوله اخلاق در جامعهای است که در حال مدرن شدن، سکولار شدن و جدا شدن از سنت و جوامع ابتدایی است. دورکیم که پدر جامعهشناسی مدرن است و توانست آن را به عنوان علم در دانشگاهها تثبیت کند همواره بر یک چیز تأکید داشت و آن اولویت جمع بر فرد بود. او در کتاب درباره تقسیم اجتماعی هم تشکیل جامعهای را تشریح میکند که مقدم بر تقسیم کار بهوجود آمده است.

دو جامعه را دورکیم متصور شده که سازوکار هر دو مبتنی بر همبستگی است. در جامعهی ابتدایی همبستگی از نوع خودبهخودی و از راه همانندی بهدست میآید (همبستگی مکانیکی یا ساختگی ترجمههای دیگری هستند که باقر پرهام در کتابهای دیگر از آن استفاده کرده). همبستگی در جوامع مدرن ناشی از تقسیم کار یا همبستگی آلی (ارگانیکی یا اندامی) است. در همبستگی مبتنی بر همانندی جامعه بهگونهای است که افراد بهغایت شبیه یکدیگر هستند، اخلاقیات مشترک دارند و هر عملی خلاف این اخلاقیات، وحدت عقاید و باورهای مشترک را متزلزل میکند و برای پایداری جامعه با آن برخورد میشود. در جامعهی جدید فردیت بهمرور ظاهر میشود، جرمانگاری کمتر میشود و درنتیجه آزادی افزایش مییابد. در جامعه دوم مثل اندام یک انسان هر فرد نقشی ویژه دارد و در هماهنگی با دیگر اعضا کارکرد مختص خود را ایفا میکند. دورکیم کتاب خود را با طرح مسئله اخلاقی بودن یا نبودن جامعهی جدید و مشکل احتمالی فروپاشی اخلاقیات آغاز میکند. در پایان کتاب نتیجهگیری میکند که در جامعه جدید همچنان اخلاقیات وجود دارند، کارکردشان تغییر کرده و اتفاقاً همپا با پیشرفت هوش انسانی در طول تاریخ، رشد کردهاند.

موضعی که دورکیم اتخاذ میکند در مقابل نظریات اقتصادانان قرار میگیرد. آنها پیدایش فرد مبادلهگر را در تقسیم کار مهم میدانند و بر نقش افزایش تولید و سود، و منفعت شخصی تأکید دارند. دورکیم میگوید که نیازهای جامعهی جدید، با تخصصی شدن هرچه بیشتر و گسترش انواع علوم، جامعهای جدید را پدید آورده که بر مناسبات انسانی و بشری مبتنی است، کارکرد دین در آن متزلزل شده و آنچه پیش از این دین برای انسانها انجام میداد یعنی تعیین اخلاقیات و هنجارها و تعریف بشر و انسان به رشتههایی چون روانشناسی و جامعهشناسی واگذار شده است. این نوع همبستگی مثل گذشته انسانهایی چون دکارت و پاسکال به وجود نمیآورد که هم دانشمند باشند، هم روان انسان را توضیح دهند و هم فیلسوف نامیده شوند (و احیاناً سرشتهای در چند رشتهی دیگر هم داشته باشند)، جامعه جدید انسانی متوسطتر میسازد که نقشی محدوتر و هدفی مشترک با جمع دارد. اگر کشاورز نمونهی انسان پیشین بود، کارگر نمونه انسان جدید است که گرچه بیشتر از بدنش کار میکشد، درعینحال هوشمندتر شده و ساعات کاریاش هم افزایش یافته، دیگر نیمی از سال استراحت نمیکند و تا فصل درو منتظر محصول نمیماند.

دورکیم که در کتاب آموزش اخلاق سعی دارد در فضای آموزشی به توصیف و توجیه اخلاقیات جدید مورد نظر خود بپردازد، در کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی کمتر اخلاقیات جامعهی جدید را شرح میدهد. رویکرد او نوعی طرح مسأله است و در جملههای پایانی کتاب هم مینویسد پیدایش اخلاقیات نو از الزامات جامعهی مبتنی بر تقسیم کار است. او با مروری که در فصلهای متعدد بر جایگاه قرارداد و اصناف در طول تاریخ انجام میدهد، همچنان بر کارکرد این دو تأکید دارد و میگوید اقتصاددانان نباید تصور کنند که از این به بعد این فرد است که حکمرانی میکند و دیگر نیازی به قرارداد، مقررات، اخلاقیات و اصناف وجود ندارد. دورکیم که همیشه اخلاق را ساختهای اجتماعی و نه فردی میداند و از این نظر مخالف با اخلاق فردگرایانه کانتی و سودگرایانه بنتامی است، در این کتاب هم وحدت جامعه را در پیوند با اخلاقیات میداند، گویی که حالا اخلاقیات دیگر به سفت و سختی قدیم نیست و امکان شکوفایی فردی نیز بیشتر شده است؛ امّا همچنانکه برخلاف تصور بسیاری با حرکت از ادیان ابتدایی به مسیحیت نقش مناسبات خانوادگی و سلسله مراتبی کمتر شد و اخلاقیات جدید منجر به افزایش آزادیها و حقوق گردید؛ اخلاقیات جدید هم میتوانند با رشد آزادی همراه باشند.
نقش آزادی و افزایش آن در طول تاریخ برای دورکیم حائز اهمیت است. او که نظریات خود را در نقطهی مقابل نظریات فردگرایانهی هربرت اسپسنر و جنگ دائمی انسانها برای بقای اصلح میداند، به افزایش آزادی و کاهش نابرابری اشاره میکند و جامعه را نقطهی مقابل طبیعت میگذارد که با نابرابری موروثی عجین است. دورکیم مینویسد: «آزادی نه تنها ضد عمل اجتماعی نیست بلکه خود زاییده آن است. آزادی ارتباط چندانی به خواص ذاتی حالت طبیعی ندارد و برعکس، حاصل سلطهی جامعه بر طبیعت است. … آزادی عبارت است از تبعیت نیروهای خارجی از نیروهای اجتماعی؛ زیرا تنها در چنین شرایطی است نیروهای اجتماعی میتوانند توسعه یابند.... هر قدر آدمی قویتر شود و حکم خود را بر اشیاء طبیعت بیشتر جاری کند، و هر قدر طبیعت را از حالت رایگان، بیمعنا و غیراخلاقیاش بیشتر بیرون بکشد و آن را به موجودیتی اجتماعی نزدیکتر کند، آزادی بیشتر پیشرفت خواهد کرد. زیرا بشر تنها با آفریدن جهانی که خود بر آن حاکم است میتواند از قید طبیعت رها شود؛ و این جهان هم چیزی جز جامعه نیست.
نظر شما