به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: «در باب جباریت؛ به همراه مکاتبات با الکساندر کوژو»، نوشته لئو اشتراوس، ترجمه شروین مقیمی و یاشار جیرانی از جمله تازههای انتشارات ققنوس است. این کتاب، اثری کلاسیک در عرصه تفکر سیاسی بهشمار میآید که با بازخوانی دقیق گفتوگوی «هیرو یا تیرهنیکوس» از زنوفون، به نقد عمیق مفاهیم ظلم و استبداد میپردازد. این کتاب گفتوگو میان یک سلطان مطلقالعنان و اندیشههای انتقادی است که از دل تاریخ، بازتاب مشکلات و تناقضهای مرتبط با قدرت و مدیریت سیاسی را به تصویر میکشد. اشتراوس در این اثر، تلاش میکند تا زوایای پنهان بحثهای تاریخی درباره تمرکز قدرت را روشن کند و خواننده را به تفکر عمیق درباره مسئولیتهای فردی و جمعی دعوت نماید.
اشتراوس در اثر خود «در باب جباریت» تصمیم میگیرد مطالعه خود در باب جباریت را از طریق شرحی بسیار دقیق بر دیالوگ پیشامدرن و فراموش شده کسنوفون تحت عنوان هیرون (گفتوگویی میان یک حکیم و یک جبار) ارائه کند. به باور اشتراوس، جباریت مدرن به تفکیک از جباریت پیشامدرن، همواره به واسطه نسبتش با ایدئولوژی و تکنولوژی وجود نوعی علم یا فلسفه را پیشفرض میگیرد. در حقیقت، جباریت مدرن بیان جنونآمیز آرزوهایی است که واضحترین بنیادهای خود را در مؤسس فلسفه سیاسی مدرن یعنی ماکیاولی مییابد.
اشتراوس در این کتاب نشان میدهد که چگونه نقد یا فهم جباریت مدرن فقط از طریق فهم بنیادهای فلسفه سیاسی مدرن ممکن است؛ و اینکه چنین امکانی فقط از رهگذر نظرگاه غیرمدرنی گشوده میگردد که در عین حال فلسفه هم باشد: از طریق احیای فلسفه سیاسی کلاسیک زمانی که مستقیماً در باب پدیدار جباریت میاندیشد. اشتراوس از این طریق فلسفه سیاسی را بر خواننده متجلی میسازد که خود را دقیقاً در تمایز با عمیقترین آرزوهای زندگی سیاسی به مثابه امکانهایی ضدفلسفی میفهمد. در این مجلد، همچنین مکاتبه مشهور اشتراوس با الکساندر کوژو نیز گنجانده شده است، مکاتبهای که به واسطه دفاع رادیکال و تمامقد کوژو نه فقط از فلسفه سیاسی مدرن بلکه از جباریت مدرن، به فهم بهتر موضع اشتراوس و مناسبت آن یاری میرساند.

آلن بلوم فیلسوف آمریکایی در پیشگفتار این اثر مینویسد: «اشتراوس بهتنهایی مطالعه جدی فلسفه سیاسی قدمایی را احیا کرد و نشان داد که این اندیشه صرفاً موضوع کنجکاوی تاریخی نیست، بلکه با حیاتیترین منافع امروزی ما مرتبط است. محور این نوع مطالعه، توجه به متونی است که حامل آموزه فلاسفه کلاسیک هستند؛ این بسیار خوب است که تنها کتاب آقای اشتراوس که به تفسیر یک متن یونانی اختصاص یافته است در دسترس عموم قرار گیرد. حکمت قدما فقط بر کسانی متجلی میشود که از خو و تمایلات شایستهای برخوردار باشند. این کتاب که الگو و سرمشقی برای دقت و احترام لازم در مفسر است، این خو و تمایلات را تقویت میکند. این کتاب بیش از آنکه آموزهای را مطرح کند، راه را برای جستوجو میگشاید».
بلوم در ادامه میآورد: «ما همچنین در این مجلد، مباحثه میان لئو اشتراوس و الکساندر کوژو درباره بسندگی فهم گزنفونی از جباریت را گنجاندهایم. این مباحثه یکی از معدود تقابلهای حقیقتاً فلسفی اخیر است که طرفین در آن مسائل و یکدیگر را میفهمند و بدیلهای واضحی را پیشنهاد میکنند. کوژو ژرفترین شاگرد مدرن هگل است و از همین رو نماینده جدیترین لایه آن فهم تاریخی یا تاریخیگرایانه از امور انسانی و سیاسی است که در این کتاب از آن انتقاد شده است؛ پرفسور اشتراوس در پاسخ به این نگاه، آموزه کلاسیک را پیشنهاد میکند. اشتراوس میگوید این نگاه تاریخیگرایانه از پایان قرن هجدهم به بعد نگاه غالب بوده است، اگرچه در باب بنیادها و پیامدهای آن به ندرت استدلالی ارائه شده است. آقای کوژو از چنین فهمی برخوردار است و قادر است آن را به نحوی سرسختانه و آشتیناپذیر ارائه کند. بنابراین، این تقابلی میان مواضع در سطح مسائل واقعی است که طرفین بر مبنای دانش دقیقی از آموزهها و درک واضحی از پدیدارها، استدلالهای خود را ارائه میکنند. پرسشی که این بحث بدان میپردازد از این قرار است که آیا طبیعت انسان تغییرناپذیر است و آیا فلسفه میتواند از امر تاریخی به سوی امر ابدی حرکت کند؟».
در ادامه، شروین مقیمی و یاشار جیرانی در یادداشت ابتدایی کتاب، «در باب جباریت» را نخستین مجلد از سهگانه کسنوفونی اشتراوس معرفی میکنند که نخستینبار در اوج بحران جباریت مدرن یا سر برآوردن حکومت های «توتالیتر» منتشر شد. اما به اعتقاد این دو «این اثر بر خلاف همتایانش، جدلنامه یا جزوهای نوعی در باب جباریت و آزادی نیست. این اثر فرزند زمانه خودش نیست. در همین راستا، این اثر دستورالعملی در دفاع از آزادی سیاسی به عنوان والاترین عرصه تجلی انسانیت نیست. این اثر پارتیزان مردم یا «عادلان» یا «شجاعان» در برابر جبار نیست. «در باب جباریت» به طور اولی اثری مفید برای جامعه نیست. اساساً اثری که با نقلقولی از مکولی در باب نسبت معکوس میان رشد آزادی مطبوعات / آزادی بیان و اقول تفکر انتقادی در باب امور سیاسی آغاز میشود، اثری که تأکید میکند «جامعه» تفکر را ذیل «جباریت» خود قرار میدهد، اثری که میگوید تمایز میان حکومت مشروطه و جباریت یک «تقابل بسیط» نیست، نمیتواند جزوهای مفید در راه آزادی سیاسی باشد که فعالان سیاسی مثلهاش کنند و از نقلقولهایش برای مبارزه مقدس با جباریت بهره برند».
پس «در باب جباریت» در باب چیست؟ یا «در باب جباریت» به چه معنا در باب جباریت است؟ بند پایانی پاسخ اشتراوس به کوژو واضحترین صورتبندی را ارائه میکند: کسی که شجاعت مواجهه با «مسئله جباریت» را نداشته باشد، لاجرم از «مسئله هستی» نیز خواهد گریخت. در این معنا، «در باب جباریت» تأملی در باب مسئله هستی، در باب فلسفه است. «در باب جباریت» نشان میدهد چگونه شجاعت مواجهه با جباریت به مثابه یک مسئله، و نه یک شر از نظرگاه اخلاقی - سیاسی که باید در عمل فروکوفته شود، به یافتن بنیادی برای پرسش سترگ «چرا فلسفه؟» منجر میشود. مسئلة جباریت محصول تأمل فیلسوف بر «مسئله قانون و مشروعیت» است، تأملی که نهایتاً به این تز پارادوکسیکال منجر میشود که حکومت قانون یا مشروطه لزوماً با حکومت خوب اینهمان نیست -این که شاید نوعی جباریت بهبود یافته، یا «بهترین جباریت» (که بنابر تعریف حکومت فراقانونی است) بر حکومت قانون برتری داشته باشد. اما اشتراوس بلافاصله اضافه میکند که این «آموزه جبارانه» - آموزهای پارادوکسیکال که محصول دریافتن محدودیتهای حکومت قانون است - در ساخت سیاسی تحققناپذیر است؛ یک «اوتوپیا» است. از نظرگاه عملی – سیاسی، تنها گزینه حکومت مشروطه یا همان حکومت قانون است. این تعارض میان آموزه جبارانه به عنوان آموزهای تماماً «نظری» و حکومت مشروطه به عنوان آموزهای تماماً «عملی»، یا فهم این امر که «والاترین نظرگاه» یا «عدالت فراقانونی» یا حکومت خوب در جامعه سیاسی تحققناپذیر است، همان مسئله جباریت است: اینکه عدالت فراقانونی در نفس فیلسوف منفرد قابل تحقق است، اما در جامعه سیاسی ممکن نیست، مسئله ای که اگر به دور از افسونهای آزادی سیاسی به آن نگریسته شود در نهایت به عنوان بصیرتی در باب «طبیعت امور سیاسی» با محدودیتهای سیاست به صحنه میآید.
درک محدودیتهای امر سیاسی درک طبیعت امور سیاسی، این درک که جامعه سیاسی هرگز نمیتواند بدون توسل به نوعی ایمان به یک خدا (مشیت الهی) یا به اراده انسانی برای فتح طبیعت (ابراز خود) به عرصه تجلی والاترین معیارهای اخلاقی و فکری بدل شود، اینکه جامعه سیاسی هرگز نمیتواند بدون توسل به ارتدوکسی و پرهیزکاری، سودای غلبه بر قلمرو ضرورت و محدودیتها و کسب کمال را در سر بپروراند، بنیاد و توجیه فلسفه به عنوان فعالیتی فراسیاسی را فراهم میکند، فعالیت فراسیاسی که بر همین اساس فراالهیاتی است. در حقیقت، فلسفه سیاسی اشتراوس با یافتن بنیاد امر الهیاتی و پرهیزکاری در اعماق زندگی سیاسی و دغدغه برای عدالت با فهم آن به مثابه «محدودیت مقدس» (با فهم ایمان به عنوان عنصر جداییناپذیر امر سیاسی)، راه را برای شناخت یا دانش ناب، دانشی فراسیاسی / فراالهیاتی میگشاید. «در باب جباریت» با استفاده از موقعیت تاریخی یکتایی که جباریتهای مدرن یا حکومتهای توتالیتر) موجد آن بودند، جباریتهایی که در نهایت بنیاد خود را در نوعی ایمان جنونآمیز به فتح طبیعت، بهبود زندگی انسان، و تغییر جهان در لایه تاریخ دنیوی و جامعه سیاسی مییافتند، به این بصیرت منجر میشود که حیوان سیاسی والاترین امکان انسانی نیست، و بدین ترتیب، به «ایده فلسفه» به مثابه نوعی شیوه زندگی «مشروعیت» میبخشد که با شناخت طبیعت امر سیاسی از آن در سطحی فردی - نوئتیک استعلا میجوید. «در باب جباریت» اثری است در باب آزادی ذهن و نه آزادی سیاسی.
نظر شما