جمعه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
بیمی که وجود دارد سطحی شدن ادبیات است

آن کسی که شهرتش را از جایی خارج از ادبیات آورده و چه بسا به دلایلی یک‌شبه ره صدساله را در این حوزه پیموده است به گمانم می‌رسد نمی‌تواند الگوی مناسبی باشد برای نوشتن. در نوشتن انگار همیشه باید شکست بخوری، ندیده گرفته شوی تا پویا باقی بمانی. همواره باید تلاش کنی برای صعود و یاد گرفتن و در عین حال شاید ندیده گرفته شدن.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مرضیه نگهبان مروی: علی چنگیزی، نویسنده و منتقد ایرانی، متولد ۱۴ مهر ۱۳۵۶ در آبادان است. چنگیزی پس از آغاز جنگ ایران و عراق، همراه خانواده به کرمان مهاجرت کرد. فضای کویری آنجا و فرهنگ جنوب ایران تأثیر عمیقی بر آثارش گذاشت. او با سبک منحصربه‌فرد و روایت‌های عمیق از فرهنگ و جغرافیای ایران، جایگاه ویژه‌ای در ادبیات معاصر ایران به دست آورده است. چنگیزی هم‌اکنون ساکن تهران است. او نویسندگی را با انتشار داستان کوتاه «باران در یک روز گرم» در مجله «آزما» آغاز کرد. با رمان «پرسه زیر درختان تاغ» (۱۳۸۸) به شهرت رسید به‌خاطر همین رمان نامزد جوایز گلشیری و کتاب فصل شد. سه‌گانه کویری او، شامل «پرسه زیر درختان تاغ»، «پنجاه درجه بالای صفر» و «آدوری‌ها»، با تمرکز بر زندگی در مناطق کویری و استفاده از زبان بومی و اصطلاحات عامیانه، مورد توجه قرار گرفته است. مجموعه داستان «کاج‌های مورب» او برنده جایزه گلشیری شد و «پنجاه درجه بالای صفر» شایسته تقدیر در جایزه هفت اقلیم. رمان «سوز سفید» با الهام از «موبی دیک» و فضایی گوتیک، توانایی چنگیزی در خلق داستان‌های بومی و جذاب را نشان می‌دهد. او همچنین رمان «سروهای مفرغی» را با محوریت زندگی کارمندی در تهران نوشته که از آثار قبلی‌اش متمایز است.

چنگیزی علاوه بر نویسندگی، به‌عنوان منتقد ادبی و داور در جایزه جلال آل‌احمد هم فعالیت دارد. «همیشه راهی برای رفتن هست» تازه‌ترین اثر داستانی علی چنگیزی و شامل مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه اوست. با او به‌مناسبت انتشار این مجموعه داستان گفت‌وگویی داشته‌ایم که می‌خوانید:

شما در آثار خود به‌ویژه در سه‌گانه کویری‌تان (پرسه زیر درختان تاغ، پنجاه درجه بالای صفر، و آدوری‌ها) به شدت از فضای کویری و فرهنگ جنوب ایران الهام گرفته‌اید. چگونه این محیط‌ها و تجارب زیسته‌تان در شکل‌گیری داستان‌هایتان نقش داشته‌اند؟

کویر با تمام خشونت و البته زیبایی‌اش، با آفتاب سوزانش سکوتی خیال انگیز و گاه‌گاهی وهم انگیز دارد. زیستن در این محیط به‌گونه‌ای ناخودآگاه در ساختار روایت و حتی زبان داستان‌های من نفوذ کرده است؛ در ابتدا ناخودآگاه و سپس خودآگاه، چرا که نوشتن حرکتی آرام است از ناخودآگاه به سمت خودآگاه که به مرور شکل می‌گیرد و تکرار می‌شود و گاهی از خودآگاه پس می‌رود مجدد به ناخودآگاه و نیمه تاریک انسان. تجربه زیسته در این جغرافیا، از خرده فرهنگ‌ها تا گویش محلی، از باورهای عامیانه تا تناقض‌های اجتماعی، همه‌وهمه در داستان‌هایم بازتاب یافته‌اند. مثلاً، در پرسه زیر درختان تاغ، کویر هم یار و هم دشمن شخصیت‌هاست؛ هم می‌سوزاند و هم پناه‌گاه است. در پنجاه درجه بالای صفر، گرما فقط یک وضعیت آب‌وهوایی نیست، بلکه استعاره‌ای از فشارهای اجتماعی و عاطفی است که در کل داستان ساری و جاری است. زندگی در چنین محیطی به من آموخت که چگونه در سکوت، ببینم، صداها را بشنوم و تن به خیال دهم و با تعارض‌هایی که اساس زندگی در کویر است سازگار شوم.

چه آثاری در ادبیات فارسی داریم که در آن‌ها جغرافیا خودش یک شخصیت است؟

قدری درباره این موضوع باید تامل کرد. اینکه جغرافیا خودش شخصیت و هویتی به کتاب یا داستان بدهد بیشتر در ادبیات جنوب و مکتب جنوب وجود دارد. با این تصور بعضی از آثار ساعدی مثل «عزاداران بیل» یا «ترس و لرز» و آثار احمد محمود دارای چنین خصوصیتی هستند. در بین نویسنده‌های معاصر یوسف علیخانی را می‌توانم مثال بزنم یا بعضی از کتاب‌های منصور علیمرادی مثل رمان دوست داشتنی «اوراد نیمروز». در این آثار، جغرافیا و محیط به طور قطع خودش یک شخصیت است و خواننده نمی‌تواند این داستان را در محیطی دیگر تصور کند. این محیط مثل کنشگری فعال روی آدم ها اثر می‌گذارد و اثر می‌پذیرد.

در آثار شما از کلمات و اصطلاحات عامیانه و قدیمی استفاده شده که گاهی برای خواننده امروزی کمتر آشنا هستند. چرا این نوع زبان را انتخاب کرده‌اید و چگونه تعادل بین اصالت فرهنگی و دسترسی‌پذیری برای مخاطب مدرن برقرار می‌کنید؟

زبان، به‌ویژه گویش‌های محلی و واژه‌های شاید مهجور، تنها ابزار روایت نیستند، بلکه حافظه جمعی یک فرهنگ هستند. من عمداً از این واژگان استفاده می‌کنم چون آن‌ها تنها کلمات نیستند، بلکه رنگ، بو، طعم و هویت یک دوران و یک زمانه و فرهنگ را با خود دارند. در واقع قصد دارم دنیایی را زنده کنم که در خطر فراموشی است، ضمن اینکه موجب می‌شود از روزمرگی هم فاصله بگیرم. البته در اینجا مسئله تعادل هم بسیار مهم است. من نمی‌خواهم داستان‌هایم به متنی کهنه تبدیل شوند که فقط عده خاصی آن را می‌فهمند. برای همین از چند روش استفاده می‌کنم. مثلاً در روایت زمینه‌سازی می‌کنم و به نوعی با زبان روزمره تلفیقش می‌کنم یا در دل دیالوگی ازش استفاده می‌کنم. تلفیق با زبان امروز، ترکیب واژگان کهنه و ساختارهای زبانی مدرن، به متن جریان طبیعی می‌دهد. مثلاً ممکن است شخصیتی در دل دیالوگی امروزی، اصطلاحی قدیمی را به کار ببرد. بعضی کلمات شاید ناآشنا باشند، اما اگر آهنگ درستی در جمله داشته باشند، خواننده حسشان می‌کند. هدفم این نیست که خواننده را با واژه‌ها بترسانم. مخاطب امروزی ممکن است در ابتدا حس غریبگی کند، اما اگر همراه متن پیش برود، کم‌کم این واژگان برایش نه دشوار، که آشنا می‌شوند، مثل صدایی از گذشته که ناگهان یادش می‌آید.

بیمی که وجود دارد سطحی شدن ادبیات است

شما در کتاب «همیشه راهی برای رفتن هست» به موضوع فقدان پرداخته اید. ممکن است توضیح دهید چرا فقدان این‌قدر در این داستان‌ها حضور پررنگی دارد؟

فقدان، تجربه جهانیِ انسان است. هرکس به شکلی طعمِ از دست‌دادن را چشیده؛ چه یک عشق و زندگی، چه یک باور، چه آدم‌هایی که نفس‌کشیدنشان بخشی از هوای ما بوده. من می‌خواستم داستان‌هایی بنویسم که زخم‌های مشترک آدم‌ها را لمس کند بدون اینکه به تسلی‌بخشی‌های ارزان تن بدهد. شخصیت‌های من گاهی با خشم، گاهی با سکوت، و گاهی با جنونِ پنهان، این کشیده‌شدن در راهی نامعلوم را که فقدان نامش داده‌ایم تجربه می‌کنند.

به عنوان یک نویسنده که هم در حوزه داستان کوتاه و هم رمان فعالیت دارید، بزرگ‌ترین چالش‌های شما در خلق هر یک از این قالب‌ها چیست؟

هر قالبی جهانِ خودش را می‌طلبد و هر کدام چالش‌های منحصر به فردی دارند. داستان کوتاه فشردگیِ بی‌رحمانه‌ای دارد. در داستان کوتاه، هر جمله باید هم پیش ببرد، هم معنا بسازد، و هم حس بدهد. در رمان اما کنترل ریتم مهم است. در رمان، وسوسه توصیف بیش از حد یا گم‌شدن در حاشیه‌ها همیشه وجود دارد. باید مدام مراقب بود که روایت جاری بماند، نه اینکه به مرداب تبدیل شود. نوشتن رمان به یک شور پایدار نیاز دارد و مسیری طولانی برای رسیدن به هدف، بدون بی‌راهه رفتن. ضمن اینکه در این فرایند ممکن است شخصیت‌ها تغییر کنند و با ابتدای داستان تفاوت‌هایی داشته باشند که باز نیاز به بازنگری مداوم دارد. اساساً نویسنده باید یاد بگیرد حتی روزهایی که الهام نیست، بنویسد، چون روایت نباید قطع شود. گاهی ایده‌ای به ذهن نویسنده می‌آید اما نمی‌داند باید داستان کوتاه باشد یا رمان. بعضی ایده‌ها ذاتاً کوچک‌اند و اگر کششان دهی، پوچ می‌شوند؛ بعضی دیگر مثل درخت هستند، که فقط در فضای رمان می‌توانند شکوفا شوند. تشخیص این تفاوت، خودش یک هنر است، پس برتری یکی بر دیگری طبیعتاً نظری سطحی و قالبی است. در واقع عشق به هر دو، نویسنده را زنده نگه می‌دارد، طبیعی است که یک نویسنده ممکن است در یکی تواناتر از دیگری باشد.

نظر شما در مورد حرف عده ای که می‌گویند، نوشتن داستان کوتاه تمرینی برای نوشتن رمان است، چیست؟

این حرف که داستان کوتاه، تمرینی برای رمان نویسی است از جهتی درست و از جهتی کوچک شمردن داستان کوتاه است. داستان کوتاه به نویسنده می‌آموزد که ایجاز داشته باشد، پیرنگی فشرده بسازد و شخصیت‌پردازیِ سریع اما اثرگذار انجام دهد. این مهارت‌ها در رمان‌نویسی هم به کار می‌آیند. اما اگر منظور این باشد که «داستان کوتاه، مقدمه‌ای برای رسیدن به رمان است» کاملاً خطاست. داستان کوتاه، یک فرمِ ادبیِ کامل و مستقل است، با زیبایی‌شناسی و فلسفه خودش. برخی از بزرگ‌ترین نویسندگان جهان (مثل چخوف، بورخس، کارور و هدایت در ادبیات خودمان) اساساً به‌خاطر داستان‌های کوتاهشان ماندگار شده‌اند. رمان و داستان کوتاه متفاوت هستند، مثل سینما و عکاسی. یکی لحظه را عمیق می‌کند و دیگری انگار به سفری طولانی می‌رود و در مکان پیش می‌رود. این‌ها دو فرم مجزا هستند.

وقتی داستان کوتاه را صرفاً «پله رمان‌نویسی» فرض کنیم (گرچه من هم از نوشتن داستان کوتاه شروع کردم) داستان‌های کوتاه ناپخته نوشته می‌شوند چون نویسنده فقط مشق می‌کند، نه اینکه واقعاً برای این فرم احترام قائل باشد. از سوی دیگر رمان‌هایی متولد می‌شوند که در اصل داستان‌های کوتاه کش داده شده‌اند؛ پر از صحنه‌های بی‌روح هستند که فقط برای پرکردن صفحات اضافه شده‌اند و تنها از نظر تعداد صفحات می‌شود آنها را رمان دانست نه عمق و معنا و شخصیت‌پردازی. داستان کوتاه می‌تواند مربی خوبی برای نویسندگان نوقلم باشد، اما نه به این معنا که هنر درجه دو است. برخی از قوی‌ترین داستان‌نویسان جهان هرگز سراغ رمان نرفتند، چون می‌دانستند قلب هنرشان در فشردگی همان چند صفحه می‌تپد. هر فرمی استادان خودش را دارد. این تقسیم بندی سلسله‌مراتبی نیست که رمان در سطح بالاتری است و داستان کوتاه در سطحی نازل‌تر، بلکه ساختاری است. داستان کوتاه ساختاری دیگر دارد و رمان هم همین‌طور. داستان کوتاه مثل تجسس در خانه‌ای می‌ماند برای کشف ناشناخته‌ها و ثبت لحظه‌های نفس‌گیر. اما رمان سفری است طولانی و البته تو در تو.

قلب شما به رمان نزدیک تر است یا به داستان کوتاه؟

من رمان نوشتن را بیشتر دوست دارم اما این نیست که داستان کوتاه را نپسندم. گاهی من نویسنده به دلایلی که بعضی از آنها محیطی است و بعضی هم درونی به سمت نوشتن داستان کوتاه می‌روم. یا ایده خوبی برای رمان ندارم یا ایده‌ای که دارم قابلیت داستان بلند یا رمان را ندارند یا مفهومی که می‌خواهم برسانم در داستان کوتاه عمیق‌تر می‌شود.

با توجه به تغییراتی که در فضای نشر و خوانندگان امروزی می‌بینید، آینده داستان‌نویسی در ایران را چگونه تصور می‌کنید و چه برنامه‌ای برای آثار بعدی خود دارید؟

داستان‌نویسی در ایران از نگاه من ضمن اینکه به سنت ادبی ما وابسته می‌ماند تحت تاثیر فناوری هم قرار خواهد گرفت. به نظرم ادبیات چند رسانه‌ای می‌شود که الان که در ابتدای این راه هستیم آن را به نوعی دیده‌ایم و داستان صوتی به‌طور کامل جا افتاده است. طبیعی است در این شکل، داستانی که خوب خوانده شود و خوش‌آوا باشد با تصاویر بدیع و قابل انتقال، از سوی خواننده یا در واقع شنونده بیشتر درک و شنیده می‌شود. ضمن اینکه راه برای آثار کلاسیک ایران اعم از شعر و نثر بازتر شده است و کشش به این سمت افزایش خواهد داشت. حتی به نظرم داستان‌ها به سمت داستان‌های تعاملی خواهند رفت. شاید آینده داستان‌نویسی در ایران آشفته اما زنده خواهد بود ضمن اینکه بیم عجولانه نوشتن و شهوت دیده شدن به هر شکلی از مخاطرات ادبیات معاصر است. جز این‌ها، شاید من کمی سنتی باشم، اما جلساتی که داستان‌ها را نقد می‌کرد یا محلی بود برای اظهار نظر درباره کیفیت کتاب‌های منتشر شده از بین رفته و جای آنها را شبکه‌های اجتماعی گرفته است. بد نیست، اما همه چیز نیست و نمی‌توان از محیط شبکه‌های اجتماعی انتظار نقد داشت. همه چیز سریع و پر سرعت شده است اما ادبیات محل تامل است و آهستگی، صبوری. آن کسی که شهرتش را از جایی خارج از ادبیات آورده و چه بسا به دلایلی یک‌شبه ره صدساله را در این حوزه پیموده است به گمانم می‌رسد نمی‌تواند الگوی مناسبی باشد برای نوشتن. در نوشتن انگار همیشه باشد شکست بخوری، ندیده گرفته شوی تا پویا باقی بمانی، همواره باید تلاش کنی برای صعود و یاد گرفتن و در عین حال شاید ندیده گرفته شدن. ادبیات، همراه ناامیدان است و قصه ایشان است. من از این نگاه به ادبیات خوشم می‌آید که در آن نوعی ندیده گرفته شدن هم هست اما فضای امروز فضای شهرت است و لایک و… بیمی که وجود دارد سطحی شدن ادبیات است و بدتر از آن اینکه دیگر ادبیات پاسخ‌گوی پرسش‌های انسان معاصر نباشد. البته اگر پرسشی باقی مانده باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها