یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۷
آن‌قدر تشنه خواندن بودم که کتاب‌های درسی برادر بزرگ‌ترم را می‌خواندم

محمود برآبادی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان گفت: من (در دوران کودکی و نوجوانی) تشنه خواندن بودم. کتاب‌ها کم بودند. کتاب‌های درسی برادر بزرگ‌ترم را می‌خواندم؛ حتی داستان‌هایی را که در مجله‌های باطله پیدا می‌کردم، مطالعه می‌کردم.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: به اندازه هر یک از انسان‌های روی این سیاره، راه‌ها و سلیقه‌هایی برای آشنایی با کتاب و کتاب‌خوانی وجود دارد. برخی از کودکی در خانه‌ای پر از کتاب رشد می‌کنند، برخی دیگر از طریق مدرسه یا کتابخانه‌های عمومی به این دنیا راه پیدا می‌کنند و عده‌ای نیز به‌شکل اتفاقی با کتابی روبه‌رو می‌شوند که مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد.

ما در پرونده «چطور کتاب‌خوان شدم؟» به‌سراغ نویسندگان، مترجمان، پژوهشگران و اعضای خانواده کتاب کودک و نوجوان می‌رویم تا از خاطرات نخستین مواجهه‌شان با دنیای کتاب بشنویم. در این شماره، کنجکاوی‌مان ما را به‌سراغ محمود برآبادی، نویسنده، پژوهشگر و کارشناس ادبیات کودک و نوجوان برد.

او از آن‌دست نویسندگانی است که کودکی‌اش با کمبود کتاب‌های مناسب سنش همراه بوده؛ اما همین کمبود باعث شد کتاب‌های موجود را، هرچند فراتر از درک سنی‌اش، با اشتیاق بخواند. در این گفت‌وگو، به گذشته‌های دور سفر می‌کنیم؛ به روزهایی که او با کنجکاوی، کتاب‌های برادر بزرگ‌ترش را در غیاب او ورق زد، در مدرسه‌ای کوچک به کمک معلمش کتابخانه‌ای راه انداخت و بعدها در کتابخانه عمومی محله‌اش غرق در دنیای داستان‌ها شد. آنچه در ادامه این مطلب می‌خوانید، روایت برآبادی از نخستین قدم‌هایش در مسیر کتاب‌خوانی و تأثیر این عادت بر زندگی حرفه‌ای و شخصی اوست:

- آقای برآبادی، چه زمانی با کتاب و کتاب‌خوانی آشنا شدید؟ آیا به یاد دارید اولین کتاب شعر و داستانی که خواندید چه بود؟

یک کتاب‌فروشی در شهر ما بود که کتاب کرایه می‌داد. برادر بزرگ‌تری داشتم که کتاب کرایه می‌کرد. روزها که برادرم سر کار می‌رفت، من کتاب‌ها را می‌خواندم. آن‌زمان، کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بودم. اولین کتابی که خواندم و هنوز در خاطرم مانده است، «آخرین روز یک محکوم» اثر ویکتور هوگو، ترجمه محمد قاضی بود.

- مشوق اصلی شما برای کتاب‌خوانی چه کسی بود؟ آیا اصلاً برای کتاب‌خوان شدن باید تشویق‌کننده‌ای حضور داشته باشد؟

به مدرسه ابتدایی که می‌رفتم، معلمی داشتیم که هم خط خوبی داشت و هم به ادبیات علاقه‌مند بود. او ما را به کتاب‌خواندن تشویق می‌کرد و حتی یک کتابخانه کوچک در حد یک قفسه در مدرسه تأسیس کردیم و تعدادی از آثار نویسندگان ایرانی و خارجی را با کمک مدرسه و خود بچه‌ها خریدیم. از جمله کتاب‌های جمال‌زاده که در قطع جیبی با کاغذ کاهی به کوشش انتشارات معرفت چاپ شده بود و کتاب «آیین دوست‌یابی» اثر دیل کارنگی.

- در دوران کودکی و نوجوانی عادت خاصی برای مطالعه داشتید؟

من تشنه خواندن بودم. کتاب‌ها کم بودند. کتاب‌های درسی برادر بزرگ‌ترم را می‌خواندم؛ حتی داستان‌هایی را که در مجله‌های باطله پیدا می‌کردم، مطالعه می‌کردم. مجله‌هایی مانند «ترقی» و «سپید و سیاه» که آن‌زمان منتشر می‌شدند و پاورقی‌های عشقی و تاریخی در آن‌ها چاپ می‌شد.

- آیا احساس شما به کتاب و تعریفی که از مطالعه در سال‌های کودکی و نوجوانی داشتید، با احساس و تعریف‌تان در سنین بزرگ‌سالی تفاوتی کرده است؟ چه متغیرهایی بر این تغییرات تأثیر گذاشته‌اند؟

بسیاری از کتاب‌هایی را که در کودکی خوانده بودم، کتاب‌هایی بودند که برادر بزرگ‌ترم مطالعه می‌کرد. من این کتاب‌ها را که مناسب سنم نبود می‌خواندم زیرا کتاب‌های مناسبی برای سنم نداشتم؛ اما تنها لایه رویی یعنی ماجراهای این کتاب‌ها را می‌فهمیدم و به عمق مطالب آن‌ها پی نمی‌بردم. کتاب‌هایی مانند «مردی که می‌خندد» از ویکتور هوگو یا «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟» را در آن‌زمان خواندم. بعدها که بزرگ شدم، کتاب‌هایی را که در کودکی یا نوجوانی خوانده بودم دوباره مطالعه کردم و متوجه شدم که واقعاً بسیاری از لایه‌های زیرین این کتاب‌ها را درک نکرده‌ام.

- رابطه‌تان با کتابخانه عمومی چگونه بوده است؟ آیا خاطره‌ای از حال‌وهوای امانت گرفتن کتاب از کتابخانه دارید که برایمان تعریف کنید؟

سال ۵۶ بود. تازه از زندان آزاد شده بودم. اتاقی در سه‌راه شکوفه کرایه کرده بودم و وضع مالی‌ام خوب نبود و هیچ کتابی نداشتم. پارک شکوفه نزدیک ما بود که یک کتابخانه عمومی نیز داشت. به عضویت آنجا درآمدم و کتاب‌های زیادی را از این کتابخانه امانت می‌گرفتم و می‌خواندم. «آوسنه بابا سبحان»، «هجرت سلیمان» و «عقیل، عقیل» از محمود دولت‌آبادی و «سووشون» از سیمین دانشور و بسیاری از کتاب‌های دیگر را در همین زمان مطالعه کردم. با کتابدار آنجا آشنا شده بودم و هر کتاب جدیدی را که به کتابخانه می‌آمد یا کتابی که خودش خوانده و پسندیده بود به من معرفی می‌کرد. شغل کتابداری بسیار مهم است و کتابدار در کتاب‌خوان‌کردن بچه‌ها و حتی بزرگ‌ترها تأثیر زیادی دارد.

- در سنین نوجوانی، چه کتاب‌هایی خوانده‌اید که بعداً متوجه شدید مناسب سن شما نبوده است؟

پدرم چندسالی یک مغازه کوچک بقالی در محله دروازه عراق سبزوار داشت و من تابستان‌ها در مغازه می‌ماندم تا او به کارهای دیگرش رسیدگی کند. هرگاه او برای خرید به مرکز شهر می‌رفت، از او می‌خواستم یک کتاب نیز برای من بخرد. پدرم همیشه به‌دلایلی که برای من قابل قبول نبود، این درخواست را نادیده می‌گرفت و پشت گوش می‌انداخت. تا اینکه یک روز بالاخره یک کتاب برای من آورد. این کتاب اثری از آناتول فرانس بود. او به یک کتاب‌فروشی رفته بود و گفته بود: «یک کتاب برای پسرم بدهید» و کتاب‌فروش نیز بدون اینکه بپرسد پسرتان چندساله است، این کتاب را به او داده بود. من این کتاب را که مربوط به اساطیر یونان بود با دشواری خواندم زیرا اسامی سختی داشتند. همان‌طور که گفتم، من هر کتابی که دستم می‌رسید، مطالعه می‌کردم، هرچند تعداد آن‌ها زیاد نبود. پدرم نیز کتاب‌هایی مانند «خمسه نظامی» و «قصص الانبیا» داشت که من از روی ناچاری و به‌سختی آن‌ها را می‌خواندم؛ زیرا در آن‌زمان، کتاب کودک و نوجوان زیادی وجود نداشت و اگر هم بود، در دسترس من نبود.

- به‌طور کلی، به چه موضوعاتی برای کتاب‌خوانی علاقه داشتید؟ اکنون این علاقه چه تغییری کرده است؟

در دوران نوجوانی، به کتاب‌های پلیسی علاقه‌مند بودم و تمامی کتاب‌های میکی اسپیلین را که به فارسی ترجمه شده بودند مطالعه کردم. این داستان شخصیت خیالی و کارآگاهی به نام مایک هامر داشت و محل وقوع ماجراها در شهر شیکاگو بود. آن‌قدر که من کتاب‌های میکی اسپیلین را خوانده بودم، نام تمام کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های شیکاگو را به یاد داشتم؛ اما اکنون، علاقه‌ام بیشتر به کتاب‌هایی با مضامین تاریخی یا اجتماعی معطوف شده است و بنا به ضرورت، هنگامی که یک کار پژوهشی انجام می‌دهم که نیاز به اطلاعات دارد، به‌سراغ این نوع کتاب‌ها نیز می‌روم. همچنین، هنگامی که می‌بینم کتابی جوایز ادبی را دریافت کرده یا دوستان از آن تعریف می‌کنند، آن را مطالعه می‌کنم. گاهی نیز کتاب‌هایی را که باید داوری کنم بنا به ضرورت می‌خوانم، هرچند ممکن است همه آن‌ها آثار باارزشی نباشند.

- کتاب‌خوانی چه تأثیری بر گرایش شما به‌سمت فعالیت در حوزه فرهنگ و ادب داشت؟

افراد به‌دلایل مختلف کتاب می‌خوانند؛ برخی به اقتضای شغل خود، برخی دانش‌آموز یا دانشجو هستند و برای نیازهای آموزشی خود کتاب‌های کمک درسی مطالعه می‌کنند. برخی نیز برای سرگرمی به خواندن کتاب روی می‌آورند و در طول زمان، گرایش افراد در انتخاب نوع کتاب تغییر می‌کند. من از دوران دبستان کتاب می‌خواندم و داستان می‌نوشتم و دوره‌ای نیز خبرنگار اطلاعات دختران و پسران در شهرمان بودم. سپس، پس از آنکه به‌طور جدی‌تر نوشتن را ادامه دادم نیز، همواره خوشبختانه با کتاب سروکار داشته‌ام و امیدوارم تا پایان عمر این موهبت را داشته باشم که به مطالعه ادامه دهم و کتاب بخوانم.

- به نظر شما که یک بزرگ‌سال هستید، آیا کتاب کودک فقط برای بچه‌هاست یا بزرگ‌ترها هم می‌توانند کتاب بخوانند؟

بزرگ‌ترها معمولاً کتاب کودک نمی‌خوانند، مگر به ضرورت؛ مثلاً برای فرزندان‌شان یا به اقتضای شغل خود. اگر بزرگ‌ترها عادت به کتاب‌خوانی داشته باشند - که متأسفانه این عادت در حال کاهش است - کتاب‌های خوب آن‌قدر فراوان هستند که همه وقت آن‌ها را پر کند؛ اما اگر منظور از این سؤال این باشد که آیا خواندن کتاب کودک برای بزرگ‌ترها نیز دلنشین است، باید بگویم بله. کتاب‌های خوب کودک، افزون بر اینکه مخاطب خود را راضی می‌کنند، خواندن‌شان برای گروه‌های سنی بالاتر نیز لذت‌بخش است.

- یک کتاب الهام‌بخش به مخاطبان بزرگ‌سال پیشنهاد کنید و درباره‌اش برایمان بگویید.

اخیراً دو کتاب خاطرات خوانده‌ام که هر دو جالب بودند. یکی از آن‌ها کتاب «در فاصله دو نقطه» خاطرات ایران درودی، نقاش معروف معاصر و دیگری «خاطرات یک مترجم»، زندگی‌نامه خودنوشت محمد قاضی، مترجم نام‌آشناست. هر دوی این کتاب‌ها نکات بسیار ظریف و درخور توجهی داشتند که با قلم شیرینی نوشته شده بودند به‌ویژه خاطرات محمد قاضی که نویسنده؛ با جزئیات شگفت‌انگیزی زندگی پرفراز و نشیبش را روایت می‌کند. دو اصلی که زندگی‌نامه‌نویس باید به آن پایبند باشد، یکی صراحت و دیگری صداقت است. به همین دلیل است که ما بیوگرافی‌های خوب از نویسندگان خودمان کم داریم.

- آثار همکاران‌تان در حوزه نویسندگی را نیز مطالعه می‌کنید؟ آخرین کتابی که خوانده‌اید چه نام دارد؟

به‌دلیل اینکه عضو گروه داوری «لاک‌پشت پرنده» هستم، کتاب‌های نویسندگان ایرانی در حوزه کودک و نوجوان را مطالعه می‌کنم. آخرین کتابی که خواندم، مجموعه سه‌جلدی «هفت جاویدان» نوشته مرجان فولادوند بود.

- نکته‌ای ناگفته باقی مانده است؟

ما عادت‌های زیادی داریم که برخی خوب و برخی بد هستند. کتاب‌خوانی یکی از عادت‌های خوب است؛ اگر انسان به آن دچار شود، موهبت بزرگی نصیبش شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

اخبار مرتبط

تازه‌ها

پربازدیدها