به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، کتاب «رویای پری گیسو» که عنوان بخش دوم این کتاب را بر خود گرفته است شامل مجموعه افسانه و روایت داستانهای کوتاه تألیف ابوالفضل مجیدیان نویسنده اراکی است.
کتاب مجموعه داستانهای کوتاه «رویای پری گیسو» آنچنان که در فهرست کتاب ۲۹۲ صفحهای آمده است شامل بخش اول: موشها و آدمها با زیر مجموعههای قصههای موش ها و آدمها، حکیم، گلرخ و خشکسالی باغهای هزاوه، درنای آوازخوان، قالیچه رویایی ساروق، پریچهر و گلهای محلات، گل یخ و دختر فقیر است.
بخش دوم: کتاب «رویای پری گیسو» که نویسنده کتاب عنوان کتاب را از این بخش عاریه گرفته است دربرگیرنده داستانهای، آدم برفی، رویای پری گیسو، زیباترین آواز، گل بهار و حافظ، گل حسرت و آه سیمرغ، گلهای محلات، کهنه چراغ بازار اراک، من این آقا را میشناسم است.
بخش سوم: زیر عنوان «ایران بانو و کوههای دشت تنهایی» شامل داستانهای کوتاه همچون «ایران بانو و کوههای دشت تنهایی»، «آخرین برگ پاییزی»، «رویاهای مرد هنرآفرین»، «گل آفتابگردان» و «نارون و رویای باشکوه»
است.
بخش های از داستان «رویای پری گیسو» را در زیر میخوانید.
«برف تمام کوهها را پوشانده بود. آنقدر که رنگ و رخسار طبیعی شان به زیر برفها وحشتناک فرو غلطیده بود و از آن همه شکوه و جلال هیچ نام و نشانی باقی نمانده بود.
اما هیچکدام از این موانع، برفها و یخها را که با هر نفس باد گریزپای، خروار خروار به این طرف و آن طرف میرفت مانع از آن نمیشد که پری گیسو از عزم و اراده خود برای بالا رفتن بر بلندترین قله کوه، ارادهاش ضعیف گردد و ترس و پریشان حالی بر او غالب گردد.
پری گیسو اکنون در میانه کوه بود و احساس میکرد اگر همینطور ادامه دهد طلوع خورشید را بر نوک کوه به تماشا بنشیند و در دل آرزو میکرد شاید صبح گاهان آمدن برف کمتر گردد و او بتواند، اطراف و دور و برش را بهتر ببیند...
... پری گیسو گفت: ای کوههای ترسناک و هراسناک بالاخره به زیر پاهای پرقدرت و قلب آتشین من قرار گرفتید..
پری گیسو گفت: من یک زن هستم.
پری گیسو یکی یکی مردان و زنان را خوب نگاه کرد از آن همه خشونت و قیافههای مصمم سخت در درون بر خود لرزید.
گفت: من به دنبال آن چیزی هستم که مردان و زنان سرزمینم را زیبارو، قدرتمند، و باصفا و با تقوا و از همه مهمتر روئین تن گرداند.
یکی از زنان گفت: آن چیست، که ما از آن خبر نداریم. اگر پیدا کردی بگو تا ما هم با صفا گردیم.
و خنده و تمسخر مردان و زنان بود، که چون باران از سخنان استهزا آمیز بر او باریدن گرفت.
پری گیسو که از آن همه سخنان ابتذال برانگیز آنان به سطوح آمده بود اما در درون احساس آرامش میکرد. و گویی رودخانهای عظیم در وجودش به جریان افتاده و تمامی آتشهای خشم و کینهاش را خاموش میکرد. گفت: من آن چیزی را میخواهم که دیگران آن را با تزویر و ریا به یغما بردهاند، با قلدری و خشونت آن را به دست آوردهاند و در راه راهزنی و غارت و چپاول مردم به کار بردهاند. به سرزمینهای ما هجوم آوردند و زنان ما را به اسارت بردند و مردان و جوانان ما را ناجوانمردانه بردار کردند.

و در سطور آخر قصه «رویای پری گیسو» می خوانید:
... بر بلندای کوه قاف آنجا که سیمرغ و یارانش سالهای سال آواها و نغمههای عاشقانه خویش میسرودند. عشق و رویای دیگر در کاربود، عشقی فراتر از آنچه سیمرغ در زندگی هزار سالهاش دیده بود.
قوها، سینه سرخها، درناها، لک لکها، قمریها، قناریها، حواصیلها، کلاغها، طوطیهای هزار رنگ، جملگی قلبهای آتشین خود را از سینه بیرون میآوردند و بر قلههای کوهها میافکندند، تا گرمی قلبشان بر سختی و سردی برفها و یخها چند هزار ساله غلبه کنند.
پری گیسو این چنین رخدادی را هرگز ندیده بود و نه شنیده بود. گویی خواب میدید، رویایی بس هراسناک و غرور انگیز و با شکوه که حتی برفها را وادار میکرد تا در برابر این همه شور و اشتیاق گریه کنند، آب شوند و در برابر این همه شور دوست داشتن سر تعظیم فرود آورند.
آرام آرام بعد از هزاران سال و شاید بیشتر کوه قاف آب شدن برفها و یخهای چند سالهاش را احساس میکرد. آفتاب سرد نیمروزی را بر یال و کوهپال خود حس میکرد. سیمرغ و یارانش آن دانههایی را که هزاران سال به زیر برفها پنهان شده بود و هیچکس آن را به جز سیمرغ و بعضی از یاران نزدیکش از آن اطلاع نداشتند با چشمان خود میدیدند.
مرغان دیگر نیز فوج فوج خویشتن را بر بالای قله قاف و کوههای سر به فلک کشیده میرساندند، تا با نثار قلب آتشین خود آخرین پرده وفاداری به سیمرغ ناکامل کنند. تا در این آهنگ غم افزا اما شورانگیز هر کدام سهمی داشته باشند. سیمرغ هم قطره قطرههای اشک، رنج و شادی، ایمان و شور و غوغا از دیدگانش جاری بود.
به ناگه پر گیسو هم قلب آتشین خویش را از سینه به در آورد و آن را بر بلندترین نقطه کوه قاف پرتاب کرد. و جان پرشورش را با جان مرغان عاشق هم آواز کرد تا جان و تن سیمرغ از این همه شور و اشتیاق به درد آید و بر ایمان پولادین پری گیسو رشک و حسد ببرند. تا نظارهگر رنج و درد و اندوه پری گیسو باشد که به چه سان با نثار جان خود آواها و نغمههای سرزمین مادریش را زنده و جاویدان گرداند.
و ماهها و سالها طول کشید تا سیمرغ و یارانش آن دانههای حیات بخش را که با اشک چشمانشان آغشته گردیده بود، در زاینده رود، ارس، کارون، سپیدرود و هرجا که چشمه و آبی روان بود بپاشند. تا «رویای پری گیسو» در میان مزارع و کنار رودها و رودخانههای ایران زمین سبز شود و جان گیرد.
نظر شما