چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۱
شعرخوانی شاعران ایرانی و خارجی در رثای شهیدان خدمت

در شب تشییع میلیونی «شهیدان خدمت» ایران اسلامی در تهران، ویژه برنامه‌ای با همین عنوان، با حضور شاعران کشورهای مختلف حوزه ایران فرهنگی به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سیدمسعود علوی‌تبار شاعر و فعال فرهنگی در ابتدای این جلسه که شامگاه دوم خرداد برگزار شد، بیان کرد: حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در حدیثی می فرمایند «یکی از محبوب‌ترین راه‌ها به سوی خدا (این) دو قطره است: قطره اشکی در دل شب (از ترس خدا) و قطره خونی که در راه خدا ریخته می‌شود». حال قطره های خون شهدای ما بر زمین ریخته شد و امروز در سوگ آنان فضای شهر تهران در یک تشییع باشکوه، سراسر آکنده از اشک و گریه و شیون بود. امروز پرعاطفه‌ترین و اندوه‌بارترین روز تهران بود، تشییع چند میلیونی شهید سید ابراهیم رئیسی و دیگر یاران شهیدش که تداعی‌کننده مراسم تشییع میلیونی حضرت امام خمینی (ره) بود، به‌خوبی نشان داد که خدمت گزار مردم بودن بزرگترین موهبت الهی است که می‌تواند نصیب انسان شود.

علوی‌تبار در ادامه تصریح کرد: ساده‌زیستی، صفای باطن، روحیه خستگی‌ناپذیر، داشتن همت عالی و تلاش‌های بی‌وقفه شهید سید ابراهیم رئیسی در راه خدمت به مردم عامل اصلی محبوبیت او در نزد خدا و ناگزیر در بین آحاد مردم بود. نه تنها در بین مردم ایران بلکه در میان مردم دیگر کشورها نیز سید محرومان محبوب بود. کما اینکه در برنامه امشب نیز شاهد شعر خوانی جانسوز شاعران پارسی زبان کشورهای هندوستان، افغانستان و پاکستان در رثای شهدایمان بودیم.

در این برنامه که با بداهه‌نویسی اساتید خوشنویس ایرانی و هندی نظیر امیر عاملی، مسعود ربانی و آرمان حبیب همراه بود شاعرانی چون علیرضا قزوه، مصطفی محدثی خراسانی، ایرج قنبری، عبدالرحیم سعیدی راد، رضا اسماعیلی، سیدمسعود علوی‌تبار، جواد اسلامی، محمد مهدی عبداللهی، مهدی باقرخان، عمادالدین ربانی، احمد رفیعی وردنجانی، رسول شریفی، نغمه مستشارنظامی، پروانه نجاتی، سیده فاطمه صغری زیدی، فاطمه نانی‌زاد، نجمه پورملکی، ایمان طرفه، سیده کبری حسینی بلخی، عاطفه جعفری، زهرا آراسته‌نیا، سارا عبداللهی‌فر، ام‌البنین بهرامی، میترا ملک محمدی و صبا فیروزی حضور داشتند.

برخی اشعار ارائه شده در این محفل را با هم مرور می‌کنیم.

حسین اسرافیلی

درشعله شدن، مرام افروختن است

از ناله وآه وشکوه، لب دوختن است

در دعوی عاشقیاز آتش مگریز

رسم و ره پروانه شدن، سوختن است

امیر عاملی

خلقش رضوی بود و مرامش علوی بود

زان روی در این حادثه‌ها هیچ نفرسود

محبوب خدا گشت و دل مردم ایران

شد نرم به سمت وی و در خاطره آسود

العزةُ لِلٌه همین است و جز این نیست

دیدیم به چشم آنچه خداوند بفرمود

ای سید مظلوم چو پروانه پریدی

در نزد خدا خاطر زیبای تو آسود

رفتی و شدی عامل وحدت ولی افسوس

اینگونه سفر کردن چالاک چرا زود

ای شمع دگر لشکر پروانه غریب است

در غربت آن خادم ملت چه کنی دود

غیر سودن کف افسوس به هنگام وداع

ز تحیر به زبان مهلت افسوس نبود

مصطفی محدثی خراسانی

درد دیدی و دم نیاوردی

حرف از بیش و کم نیاوردی

زیر این بار آسمان خم شد

تو ولی مرد کم نیاوردی

ایرج قنبری

تو بودی جلوه‌ای از صبح صادق

دلت آمیزه‌ای از عشق و منطق

کجایی قبله دل‌های مشتاق

کجایی سید ابراهیم عاشق

عبدالرحیم سعیدی‌راد

بزرگ و بی‌ریا بودی از اول

از این دنیا جدا بودی از اول

بهشتی سیرتی یا چون رجایی

شهید کربلا بودی از اول

پروانه نجاتی

تمام شد دل مردم شکست ابراهیم

که بالگرد تو در خون نشست ابراهیم

کجا دوباره گِلی شد عبای زیبایت

هوا گرفته و دیگرشب است ابراهیم

نبودی و همه جا ذکر خیر و نام تو بود

دعا ز معجزه طرفی نبست ابراهیم

تبر درخت شد و بعد هم ورق برگشت

اجل نکرد کمی دست دست ابراهیم

هزار رشته تدبیر خدمت و امید

به داغ مرگ تو از هم گسست ابراهیم

تبر به دوش‌ترین بودی و فساد ستیز

دریغ و درد که رفتی ز دست ابراهیم

تلاش‌های بهشت آفرین تو شد خار

به چشم دشمن دنیا پرست ابراهیم

قسم به صبح و مه و کوه و دره و جنگل

که مرگ تو کمرم را شکست ابراهیم

سیده بلقیس فاطمه حسینی (هندوستان)

ملت ایران از توست دل و جان روشن

یک جهان از نفس توست درخشان، روشن

مادرم را برسانید حکایت عشق است

هست از هی هی و لالایی اش ایمان روشن

دیدم از صدق و صفا خاک تو را مالامال

شمع عشقت شده از خون شهیدان روشن

شوق دیدار سوی کرب و بلا برد مرا

گویی از خون رییسی شده ایران روشن

مرحبا گفت و به صد ناز بغل کرد ترا

از تو ای خادم ما چشم خراسان روشن

سید مسعود علوی تبار

سید به دلش زلال دریا را داشت

در سینه خود غربت صحرا را داشت

در وادی همت چه بگوئیم از او

مردانه ترین همت دنیا را داشت

مهدی باقرخان (هندوستان)

آتشین بوده ست دایم راه ابراهیم ها

صد درود و صد سلام ای خالق تصمیم ها

باد و باران، برف، بُد همراه تو در این سفر

بعد ازاین مشتاق رویت کوثر و تسنیم ها

ای که سرتاسر صفا بودید و خدمتکار خلق

بین فرود آمد چه سان هر سو سر تعظیم‌ها

در جهان ذلت و تحقیر و خواری و ستم

ای که تفسیری برای حرمت و تکریم‌ها

سید خادم شجاع و مرد میدان‌دار ما

کس ندیده بر زبانت حرف ترس و بیم‌ها

محمدمهدی عبداللهی

داغی بزرگ بر دل دنیا گذاشتی

صبر زمانه را به تماشا گذاشتی

ای سرو سرفراز؛ چرا زود، ناگهان

از خاک سر به دوش ثریّا گذاشتی

جایت نبود روی زمین ای بزرگ مرد

رفتی و پا به عرش معلی گذاشتی

در ساحل سپیده دم از شوق جام وصل

دستی به روی شانه دریا گذاشتی!

ناگاه زخم کوچ نفسگیر خویش را

در امتداد خاطره ها جا گذاشتی

آه ای طبیب خسته دلان با گلاب اشک

درد فراق را به دل ما گذاشتی

عمری نفس به شوق ولایت زدی و بس

یعنی قدم به راه تولا گذاشتی

آه ای شهید! حال تو را غبطه می خوریم

وقتی قرار با گل زهرا گذاشتی

پرواز تو به مقصد تبریز بود یا

رفتی و جان به مشهد دل‌ها گذاشتی

آه ای شهید خادم جمهور تا ابد

داغی بزرگ بر دل دنیا گذاشتی

نجمه پور ملکی

ای خادم الرضای غریبان چگونه‌ای؟

آه ای شهید خدمت ایران چگونه‌ای؟

ای باد دائم السفر ای عطر شعله‌ور

خاکسترِ همیشه پریشان چگونه‌ای؟

از بین کوه و دار و درختان رسیده‌ای

حالا میان کوی و خیابان چگونه‌ای؟

ای کربلای مغتنم از کربلا بگو

امشب درون خیمه یاران چگونه‌ای؟

این مُسلم است یا که سفیر و وزیر تو

با این حسین! بین سفیران چگونه‌ای؟

عزت به اهتزار درآمد چه پرچمی!

سردار دیپلماسی دوران چگونه ای؟

تبریزِ سینه چاک نبینم غم تو را

تبریز ای سرای حبیبان چگونه‌ای؟

او یک نفر نبوده که او آل هاشم است

محراب جمعه در غم هجران چگونه‌ای؟

این مالک است یا گل لیلا؟ چه صحنه‌ای

انگشتر عقیقِ بیابان چگونه‌ای؟

باید عبا برای علی اکبر آورند

ای پاره‌های پیکر میدان چگونه‌ای؟

ای موسوی به علقمه رفتی بدون مشک

باران گرفته.در دل باران چگونه‌ای؟

شرمنده از حفاظت این خیمه نیستی

ای داده جان بر سر پیمان چگونه‌ای؟

دریا دوباره دست تو را از حرم گرفت

عباسِ بالگرد شهیدان چگونه‌ای؟

پرواز با غم خلبان‌ها چه می‌کنی؟

ای آسمان بدون عقابان چگونه‌ای؟

وقت نماز آخر یاران رسیده است

ای شانه‌های رهبر گریان چگونه‌ای؟

او خستگی نداشت.رئیسی عزیز بود

ای جمله‌های سینه سوزان چگونه‌ای؟

جز خوبی از کبوتر مشهد ندیده‌ایم

ای آستان قدس! تو الان چگونه‌ای؟

جواد اسلامی

رسم ما این بوده مرد خانه در سنگر بمیرد

مرد میدان که نمی‌بایست در بستر بمیرد

مرگمان بادا که از ما رو بگرداند شهادت

مرگمان بادا که روزی سعی بال و پر بمیرد

بر شهادت فخر دارد دست مظلومان گرفتن

خادم این خطه می‌خواهد بر این باور بمیرد

این مدار گریه این جمعِ در اندوهت پریشان

برندارد دست از راه تو حتی گر بمیرد

تا نیفتد آخرین بُت پای مظلومان، مبادا

رسم ابراهیم در تاریخ این کشور بمیرد

احمد رفیعی وردنجانی

شُهرت عشاق چیست؟ سبز، ولایی شدن

برکت این باغ چیست؟ سُرخ، فدایی شدن

عشق همین است و بس، گفتن از او هر نفس

زیر لوایِ حسین (ع) کرب و بلایی شدن

هرکه خرابش شود می‌شود آبادِ او

مرغِ اسیرش چِه‌شد طعمِ هوایی شدن

در حرم امن دوست، هرچه رسد لطف اوست

کسوتِ سلطانی است، غرقِ گدایی شدن

هر که نشد بندِ خاک، شد دلِ او پاک‌پاک

سر زند از خاک او سروِ سمایی شدن

فیضِ عبادت بَرَد خادمِ خلقِ خدا

بین همین مردم است راهِ خدایی شدن

می‌شود آخر ز دوست اذن شهادت گرفت

شد به مسیرش شهید، با شهدایی شدن

گر چه رجایی برفت راه رجا بسته نیست

هست رئیسی شدن، عینِ رجایی شدن

چاره کجا؟ جز ادب، تا که در این تاب و تب

روحِ غزل می‌کند میلِ رباعی شدن:

مشمولِ دعای خیرِ حضرت شده‌ای

چون خادم کویِ او و ملت شده‌ای

پیداست که خدمتت پسندیده شده

حالا که شهیدِ راه خدمت شده‌ای

شهریار

احمد شهریار (پاکستان)

سوی تب و تابِ عشق عازم شده‌ای

پروانه‌ترینِ آلِ هاشم شده‌ای

در یک آتش چرا دو تا ابراهیم؟

ای مرد، چقدر حاج قاسم شده‌ای

فاطمه نانی زاد

ببین آسمونم دلش ابریه

مثه چشم ما حال بارون داره

ببین آب و جارو زده کوچه رو

آخه می‌دونه ماه، مهمون داره

اذون میدن ایوون و گلدسته‌ها

حرم صحن در صحن، گل‌کاریه

میآد خادمش امشب از راه دور

دلا تنگه، اشکا اگه جاریه

پر از لاله شد جنگل و کوه و دشت

بهاره ولی نه، زمستون شده

تموم مسیر شهادت براش

شقایق، شقایق، چراغون شده

رجایی، بهشتی، سید رضی

تو آغوش سردار می‌بینمش

هنوزم پی کار این مردمه

نمی‌خوابه، بیدار می‌بینمش

سلام خدا بر تو ای آینه

سلام خدا بر دل روشنت

شهادت پر و بال پرواز تو

سلام خدا بر تو و گلشنت

ابراهیم میر

از حنجره فریاد سکوت آوردند

دریای عطش از برهوت آورد

ند ای عشق بگو سلام بر ابراهیم

آیات تو را از ملکوت آوردند

کمیل کاشانی

نگاهی به میز ریاست نداشت

همه عمر جز خیر و خدمت نداشت

دلش را سند زد به نام رضا

و جز این به چیزی رضایت نداشت

پرید از قفس روح آزاد او

در این دهر قصد اقامت نداشت

رئیسی که در مدت دولتش

تکبر به آحاد ملت نداشت

شنیدم که در مدت خدمتش

شبی تا سحر خواب راحت نداشت

گلایه نکرد از بد اندیش ها

و از طعنه ها هم شکایت نداشت

دلش مثل آئینه پاک و زلال

غباری ز قهر و کدورت نداشت

کسی مثل او در مسیر تلاش

چنین غیرت و عزم و همت نداشت

به آنچه که می‌خواست آخر رسید

تمنا به غیر از شهادت نداشت

خدیجه دیلمی

چه راحت می‌روند از دست خوبان

چه دردی می‌کشد امروز ایران

ولی در باورم هم نیست هرگز

که خالی می‌شود از مرد، میدان

ایمان طرفه

از دوش آتش، بار را بردار ابراهیم!

پرواز کن! پروازِ بی‌تکرار ابراهیم!

اردیبهشتت بهمنی از داغ جاری کرد

بر ما خبرها می‌شود آوار ابراهیم!

پیراهنت را با بشیری معتمَد بفرست

مُردیم از این اخبارِ لاکردار ابراهیم!

سربازها از رفتن سردارها گیجند

سردارْ قاسم رفته یا سردارْ ابراهیم؟

آهوی مضمون! سیر دیدی ابن‌موسی را؟

چیزی بگو از وعده‌ی دیدار ابراهیم!

هرجا که ابراهیم‌ماندن کار سختی بود

بر خود گشودی آتش اخطار ابراهیم!

زخم زبان‌ها بر لبت شعری نمی‌افروخت

خاموش ماندی، حافظ اسرار! ابراهیم!

در جنگلی از مِه رهامان کردی و رفتی

برگرد مؤمن! مرد مشعل‌دار ابراهیم!

سیده فرشته حسینی

از زمین دل کنده با شوق شهادت آمده

آسمان آغوش بگشا مرد خدمت آمده

خسته‌ی راه است و بعد از سالهای نوکری

بال و پر زخمی برای استراحت آمده

در شب میلاد، جان تقدیم کرده‌است اینچنین؛

او برای خدمت و عرض ارادت آمده

با عبای خونی و با آن عقیق سوخته

خادمی دلتنگ به قصد زیارت آمده

کاش می‌گفتند در اخبار صبح واقعه

از سفر اینبار هم سید سلامت آمده

نوبهار ای کاش برمی‌گشت به تقویم ما

کاشکی از شعله بر می‌گشت ابراهیم ما

محمدعلی یوسفی

رفتی سفرت به خیر ای ابراهیم

رفتی به کجا؟ چگونه؟ کی؟ ابراهیم

از نوش کدام باده سرمست شدی؟

خوردی ز کدام جام، می ابراهیم؟

سیده فاطمه صغری زیدی (هندوستان)

قصد خدمت خواب از چشمش ربود

خستگی در عزم و در کارش نبود

خادمی را شان خود فهمیده بود

شاید او خواب قیامت دیده بود

نور حق از چهره‌اش معلوم بود

او صدای ملتی مظلوم بود

چون حسین فاطمه پر پر شد او

هم چو جدش بی تن و پیکر شد او

طبل شادی میزند شمر زمان

الامان ای مهدی صاحب زمان

درد مظلومان دوچندان گشته است

حامی و سردار خوبان رفته است

یاد یاران ولایت زنده باد

یادشان در قلب‌ها پاینده باد

محمد فاطمی منش

در بین هجوم مرگ از جان رسته

ماندیم اگرچه زخمی و دل خسته

بگداخته، طاقت و صبوری کردیم

پروانه شدیم، دسته دسته دسته

شعبان کرمدخت

مرد لبخد و التماس دعا

معرفت از صداش می‌بارید

در دلش آفتاب جریان داشت

از لبش نور ماه می‌تابید

جان پر از آیه‌های زیبایی

دست‌ها روشن از هزار امید

چشم‌هایش زلال و معنی‌دار

نیست در مهربانی‌اش تردید

مشهدی مردی عاشق تبریز

گامش از شرق تا به غرب رسید

مثل تصویرش آسمانی بود

بیقرار از سرای خاک پرید

رسول شریفی

از تهمت و طعنه‌ها تو راحت شده‌ای

الگو و نمادی از صداقت شده‌ای

در بدرقه‌ات سوختگان آمده‌اند

ای مرد! چقدر بی‌نهایت شده‌ای!!

عاطفه جعفری (افغانستان)

مه بود و آه رنگ خبرها پریده بود

مه بود و ماه قامتش از غم خمیده بود

مه بود و باد بین درختان سوگوار

دنبال بالگرد تو، هرسو دویده بود

بعد از شبی دقیقه دقیقه رجا و خوف

ساعت به هشتِ صبحِ شهادت رسیده بود

گل داده بود زخم تو در شیب دیزمار

آتش تمام راه گل لاله چیده بود

با جان هنوز می‌شنود مشکل مرا

آن گوش‌ها که زخم‌زبان‌ها شنیده بود

عطر حضور تو چقدر حرف تازه داشت

با نسل نورسی که بهشتی ندیده بود

ای دیده در رضایت مردم رضای او

ای خادمی که مشی و مرامت پدیده بود

دست تو مزد خدمت خود را چنین گرفت

از دست‌های حق که تو را برگزیده بود

چون حاج قاسم، آن شبِ بی بازگشتِ سرخ

انگشتر عقیق تو در خون تپیده بود

صامره حبیبی

غمگین بگیر بر دوش تابوت یار خود را

ای عشق میشناسی خدمتگزار خود را

باران و ابر بی تاب چشم ستاره بی خواب

حالا کجا بیابی صبر و قرار خود را

در قتلگاه عشاق از او نشان بجویید

در رقص خون ببینید نقش نگار خود را

از تیر طعن و کینه هرگز نمی هراسید

بر روی دوش خود داشت او چوب دار خود را

بین سران سری بود عمار دیگری بود

ایمان خالصش داشت وزن و عیار خود را

اردیبهشت ما داشت عطر فراق و ماتم

با خود به آسمان برد بوی بهار خود را

هرگز کسی نفهمد حال تو را مگر که

از دست داده باشد دار و ندار خود را

اشک روان ما نیست آبی به روی آتش

در قلب ما نهاده سنگ مزار خود را

شهلا کلبعلی

میلاد رضا رئیس جمهور شدی

تو خادم بی کسان رنجور شدی

آنقدر جلا گرفتی از شمس شموس

میلاد دگر شعله زدی نور شدی

سیده کبری حسینی بلخی (افغانستان)

چرا این قدر امشب صورت این ماه غمگین است؟

نه منزل می دهد راهم نه بیرون جای تسکین است

دلم از صبح دارد مثل سیر و سرکه میجوشد

دل آیینه هم تب دار و پر تشویش و چرکین است

سر گلدسته ها نقاره بی هنگام میکوبد

حرم پر نغمه های سوره ی رحمان و یاسین است

سحر شد، شب گذشت و خواب راه چشم را گم کرد

کنار حوض رفتم آب و کاشی نیز چین چین است

خبر از اول شب با دلم انگار لج کرده

چرا در قصد آزار دل این زار مسکین است؟

یکی‌میپرسد اینگونه چرا بیتابی ای شاعر

عزیزی در سفر دارم چه جای صبر و تمکین است

بیا سید به سمت خانه امیدمان خندان

که آیین تو لبخند است و سوغات سفر این است

ز قربانگاه خود این قوم با پا بر نمی‌گردند

که ابراهیم ما را راه و رسم عاشقی این است

میترا ملک محمدی

نگاهی کردی و با قلب‌هامان گفت‌وگو کردی

به لبختدت تمام زخم‌هامان را رفو کردی

مبادا آه مظلومی، مبادا اشک مهجوری...

چه رفتاری شما با مردم با آبرو کردی

دلت را خالی از اندیشه‌های سمی دشمن،

توکل بر خدا از دشمنان کینه جو کردی

کجایی آی ابراهیم؟ ابراهیم… ابراهیم...

یکی پرسید هرجا را که باید جستجو کردی؟

سفر کردی ازین معبر تبر بر دوش ابراهیم

تو با باران و سقاخانه مشهد وضو کردی

شهید خدمت بی‌ادعامان، آی ابراهیم

کریمانه به سمت قبله‌ی حاجات رو کردی

فدای صبر ایوب و دل آیینه‌ات گفتند؛

شهادت را خودت در سجده‌هایت آرزو کردی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها