یکشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۷
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، از مشهورترین شاعران پارسی‌گوی است که مثنوی معنوی خود را به گونه‌ای از مشحون و مملو از آیات کلام‌الله سروده که این اثر لایق نام قرآن عجم شده است.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مولانا جلال‌الدین محمد بلخی را اهل عرفان و ادب بزرگ‌ترین عارف پارسی‌سرا می‌شناسند که با تخلص خمش و خموش شعرسرایی می‌کرد و در طول زندگی پرفراز و نشیب خود توانست تحولی بزرگ را با رویارویی و درس گفتن از مکتب شمس تبریزی تجربه کند و به کنه و باطن شریعت راه یابد.

مولانا متعلق به قوم و ملت خاصی نیست چراکه اندیشه‌ای جهان‌شمول داشت و متعلق به کل جهانیان تا همیشه خواهد بود. آثار مولانا به علاوه مناطق فارسی زبان، تاثیر فراوانی در هند، پاکستان و ترکیه و آسیای میانه گذاشته و همچنین سروده‌هایش تأثیر فراوانی در ادب و فرهنگ ترکی نیز داشته است. دلیل این امر آن است که اکثر جانشینان او که در طریق مولویه سلوک می‌کردند، از شهر قونیه برخاسته بودند. آرامگاه وی نیز در قونیه، مطاف اهل دل به‌شمار می‌آید.

مولانا از شخصیت‌های بزرگ ادبی در طول تاریخ بشر است که در کلام سحرانگیزش به‌ویژه در دیوان شمس جان‌های آماده را به شور و عرفان و مستی می‌کشاند. شمس که مراد او بود بهانه‌ای شد برای کمال مولانا تا بتواند اندیشه‌اش را بارور کند و راهنمای راستگویی برای دیگران به سوی عرفان و حق شود.

مولوی در طول زندگی ۶۸ ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی آشنا شد و از آنان بسیار آموخت اما هیچکس مانند شمس تبریزی در زندگی مولانا تأثیرگذار نبوده است. مولانا ماهی است که خورشید شمس در زندگی او نمایان است.

مولانا در اشعار خویش بیدارگری‌های ارزشمندی دارد و اعتقاد به وحدت ادیان و یکی دانستن هر نبی و هر ولی، از این جهت که به خداپرستی می‌پیوندد و جنگ هفتاد و دو ملت را در وجود خود دانستن و اختلاف میان مومن و کافر را از نظرگاه دانستن، از بیدارگری‌های مولاناست.

عظمت اندیشه و ارادت به مولانا چنان بود که در روز درگذشت وی سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند و۴۰ شبانه روز این سوگ بر پا بود.

وی در آخرین شعرش در بستر مرگ نیز به تمام خوانندگانش درس عشق به خداوند و عرفان حقیقی داده است:

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دواکن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها