سرویس مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «همان جا که ایستاده بودیم، یک قدم رفت جلوتر و پایش را گذاشت زمین و گفت: «اگه من شهید شدم، من رو همینجا دفن کنید.» این را گفت و اشاره کرد به مکان قبرش که دو ماه بعد در آنجا دفن شد. درست دو ماه قبل از این محمد تازه از سفر حج واجب برگشته بود، با تمام وجود حس میکردم که مهمترین دعایش در آنجا طلب شهادت بوده، این را از حرفها و درددلهایش میفهمیدم. همیشه حسرت مقام شهدا را میخورد.»
متن بالا برشی از کتاب «حاج محمد» بهقلم رضا کشمیری است که تاکنون دوبار توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. «حاج محمد» روایت زندگی مجاهدانه معلم استثنایی، شهید حاج محمد میرزابیگی است.
این شهید عزیز از مبارزین فعّال قبل از انقلاب بوده و بعد از پیروزی انقلاب از ارکان اصلی حزب جمهوری اسلامی در شهرستان رفسنجان شد. در کنار فعالیّتهای انقلابی و فرهنگی، معلم و مدیری دلسوز برای مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان بود زمانی که کارشناس کودکان استثنایی در استان کرمان بود، با زحمات و تلاش فراوان توانست در بسیاری از شهرهای استان کرمان مدرسه کودکان استثنایی تأسیس کند. بعد از یکسال به مدیریت مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان منصوب شد و رشته کودکان نابینا را تأسیس کرد دلسوزی و تلاش مجاهدانه این شهید عزیز برای خدمت به کودکان استثنایی به حدی بود که گاهی از خستگی کار دستش به لرزه میافتاد اما حتی یک قدم عقبنشینی نکرد. بارها بخاطر خدمت به کودکان استثنایی و کمتوانذهنی قید رفتن به جبهه را زد. تا اینکه آذرماه ۱۳۶۵ با سپاهیان محمد ص همراه شد و از سه دختر کوچکش دل کند و به جبهه رفت. و در ۲۸ دیماه ۶۵ مرحله دوم عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
آنچه در زیر میخوانید، مشروح گفتوگوی ما با رضا کشمیری، نویسنده کتاب «حاج محمد» است:
- نحوه آشنایی شما با شهید میرزابیگی چگونه بود و چه شد که این شهید را به عنوان موضوع یکی از کتابهایتان انتخاب کردید؟
شهید حاج محمد میرزابیگی معلم و مدیر مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان بودند و از شهدای شاخص شهر هستند. بعد از شهادت ایشان در دی ماه سال ۱۳۶۵ مدرسه به نام ایشان نامگذاری شد. این شهید عزیز از مبارزین فعّال قبل از انقلاب بوده و بعد از پیروزی انقلاب از ارکان اصلی حزب جمهوری اسلامی در شهرستان رفسنجان شد.
زمانی که کارشناس کودکان استثنایی در استان کرمان بود، با زحمات و تلاش فراوان توانست در بسیاری از شهرهای استان کرمان مدرسه کودکان استثنایی تأسیس کند. بعد از یکسال به مدیریت مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان منصوب شد و رشته کودکان نابینا را تأسیس کرد.
از طرف خانواده شهید این کار پیشنهاد شد، وقتی نامه ها و دفترچه خاطرات این شهید عزیز را خواندم، با افتخار و توکل به خدا و توسل به خود شهید نوشتن کار را شروع کردم. الحمدلله بازخوردهای خیلی خوبی به دستم رسیده و البته همهاش عنایات و کرامات خود شهید است.
- پژوهش درباره شهید میرزابیگی و نگارش کتاب چقدر طول کشید؟
روند انجام مصاحبه با دوستان و اقوام شهید به علت بیماری کرونا طولانی شد، حدود دو سال نوشتن و پژوهش زمان برد.
- اگر بخواهید زندگی شهید میرزا بیگی را تقسیم کنید، به چند بخش تقسیم میکنید؟
زندگی شهید میرزابیگی سه بخش اصلی دارد:
اول- دوران سربازی ایشان در تهران مصادف شد با اوج گرفتن مبارزات انقلاب؛
دوم-دوران دانشجویی در یکی از دانشگاههای تهران که همزمان شد با اولین انتخابات ریاست جمهوری و تنشهای سیاسی آن روزها؛
سوم- ازدواج و زندگی مشترک این شهید عزیز که ثمره آن سه دختر بوده است.
- وقتی کتاب را میخوانیم، میبینیم شهید میرزابیگی با اینکه بسیار باایمان و با تقوا بود، اهل ورزش، کوهنوردی و همیشه در جمعها حضور داشت. بعضیها، بودن با جمعها بهویژه جمع جوانانه را مانع پیشرفت معنوی میدانند؛ در حالی که زندگی شهید میرزابیگی خلاف این را ثابت میکند. در اینباره توضیحی میفرمایید.
شهید میرزابیگی به طور حرفهای ورزش کشتی را دنبال میکرده و مدال طلای مسابقات استانی را هم کسب کرده است، ایشان مصداق بارز ضرب المثل (عقل سالم در بدن سالم) بود.
- در نگارش این کتاب از تکنیکهای داستاننویسی هم استفاده کردید؟
بله، در حد توان از تکنیکهای پرداخت داستانی استفاده شده است تا متن روان و خوشخوان باشد.
- دستنوشتههایی که از شهید در کتاب وجود دارد، عیناً نوشتههای خود ایشان است؟
فصل دوم کتاب دستنوشتههای این شهید است که بدون هیچ تغییری در کتاب آمده است البته خاطراتی که جذابیّت تاریخی داشت.
- کدام بخش از زندگی شهید برای شما جالب بهنظر رسید؟
بخش خاطرات همسر و دختران این شهید جذاب و اثرگذارتر است، به اعتراف همسر و دختران این شهید، او زنده است! همیشه حضورش را حس میکنند و از او کمک میگیرند. درددل و دلتنگی دخترانش را میشنود و جواب میدهد. چه بسیار گرهها که از خانواده و دوستان و هممحلهایها با ز کرده است. خوابهای شفاف و نورانی و کرامات نقل شده از این شهید بسیار است.
این شهید عزیز به مدت حدود یکسال دو کودک نابینا را که اهل یکی از روستاهای رفسنجان بودند و امکان رفت و آمد نداشتند در خانه خودش نگهداری میکند با آنها مثل بچههای خودش و چه بسا بهتر رفتار میکند، با آنها بازی میکند، غذا دهانشان میکند، حمامشان میبرد، حتی خودش لباسهایشان را با دست میشوید. سرود و قرآن با آنها کار میکند و اعتقاد داشت اگر به کودکان استثنایی بها داده شود با محبت با آنها کار شود استعدادهای زیادی بین آنها وجود دارد. این دو کودک بعد از شهادت شهید میرزابیگی حفظ قرآن را ادامه میدهند و حافظ کل قرآن میشوند و هماکنون از معلمان مدرسه کودکان استثنایی شهید میرزابیگی هستند. این بخش از زندگی شهید برایم بسیار جالب و زیبا بود.
- در میانه کار زمانی بود که از انتخاب این شهید پشیمان شوید یا از کار خسته شوید؟ سر کدام بخش یا کدام اتفاق؟
خیر هیچ وقت از انتخاب این شهید پشیمان نشدم بلکه همهاش لطف و عنایت شهید بود و با افتخار از ایشان نوشتم و واقعاً بعضی جاها با اشک مینوشتم و حس و حال عجیبی داشتم.
- آیا دستنوشتههای شهید در روند کار تاثیر داشت؟
بله ابتدا تمام دستنوشتههای شهید را خواندم و طبق آن سوالاتی که باید از خانواده و دوستان شهید میشد را تنظیم کردم. و در ادامه کار نیز این دستنوشتهها به کمکم آمد.
- از عنایات شهید میرزابیگی برای پیشبرد کار بگویید.
من اعتقاد دارم تا آن ارتباط قلبی و دلی با شهید ایجاد نشود، نوشتن و روایت کردن زندگی او کار سخت و گاهی بیاثر است. یعنی ابتدا باید خود نویسنده از آنچه مینویسد لذت ببرد و روی خودش اثر مثبت داشته باشد تا خواننده هم از خواندن کتاب لذت ببرد و اثر بپذیرد. خیلی دوست داشتم خواب شهید را ببینم و بالاخره بعد از پایان کار شهید حاجمحمد عزیز به خوابم آمد و فهمیدم که از کارم راضی است الحمدلله. روایت خوابم را در فصل آخر کتاب اضافه کردم و نسخه نهایی را به ناشر سپردم. در آخر وظیفه خودم میدانم از همه بزرگواران نشر شهید کاظمی مخصوصاً مدیر محترم جناب آقای خلیلی تشکر کنم.
- مهندسی کامپیوتر، سطح چهار طلبگی و نویسندگی. این مسیر چگونه طی شد؟ آیا وجه اشتراکی هم بین آنها وجود دارد؟
تجربه زیسته میتواند خیلی کمککار نویسنده باشد، دوران دانشجویی و طلبگی همهاش تجربه شیرین و درس آموز برای بنده بوده است. طی ماجراهایی خداوند توفیق دارد و با افتخار بعد از گرفتن مدرک مهندسی کامپیوتر وارد حوزه علمیه قم شدم.
- کاری هم در دست نگارش دارید؟
کتابی که در مراحل آخر بازنویسی است، روایت زندگی دایی شهیدم، آقاسیدجلال سجادی است که اولین مدیر امورتربیتی آموزش و پرورش رفسنجان بودند. ایشان هم از شهدای شاخص معلم شهر رفسنجان هستند.
نظر شما