سه‌شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ - ۱۹:۲۲
داستان آن گوشت‌های رشته‌ای

در بخش به وقت خاطره، به سراغ خاطرات آزادگانی رفته‌ایم که در پس از گذراندن دوران سخت اسارات، اکنون به میهن بازگشته‌اند و خاطرات آن دوران را روایت می‌کنند.

‌سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در کتاب «غروب هشتم اسفند» به قلم جمشید سرمستانی آمده است:

یکی از خورش­‌هایی که می­‌خوردیم، خورشی بود که هنوز هم گوشت آن برایمان ناشناخته است. این گوشت، از رشته‌های به­‌هم چسبیده‌­ای -کمی قطورتر از کشِ قیطانی- تشکیل شده بود که لایه‌­های رویی هر تکه‌ی آن، بعد از پخت، از لایه‌­های زیری جدا و رشته‌­رشته می‌­شد. استخوان برش­‌خورده­‌ی آن، آن­قدر کلفت بود که هیچ شباهتی با استخوان گاو یا شتر نداشت. گاهی بچه‌­ها به­‌شوخی می‌­گفتند: «اگه نسل دایناسورها از بین نرفته بود، تکلیفمون روشن بود؛ چون مطمئن می‌شدیم که این، گوشت دایناسوره!»

در آن‌جا شنیده‌ بودم که در بعضی اردوگاه‌ها گوشت اسب می‌پختند. گوشت پخته‌ی اسب را ندیده‌ام، ولی چیزی که برایم روشن است، این است که آن چیزی که به ما می­‌دادند گوشتِ اسب نبود چون‌ که قطر استخوان آن از قطر استخوان اسب و گاو بیش‌تر بود. قسمت‌هایی از آن مزه‌ای تلخ داشت و چنان بدمزه بود که در موقع خوردن آن، نزدیک بود بالا بیاورم. 

غروب هشتم اسفند روایت جمشید سرمستانی، آزاده آبادانی، اما بوشهری‌الاصل است. هم‌اردوگاهی‌هایش در اسارت او را با نام مسلم سرمستانی می‌شناسند.
جمشید سرمستانی اولین بار در تابستان ۱۳۶۱ خودش را به جبهه‌های جنگ رساند و دومین بار نیز در زمستان سال ۱۳۶۱، پیش‌از عملیات والفجر مقدماتی، به جبهه رفت. عملیات والفجر ۱ سومین مقصد جمشید نوجوان برای پیوستن به جنگ بود. سرانجام او در غروب روز هشتم اسفند ۱۳۶۲، وقتی که فقط ۱۶سال سن داشت، در جبهه­ی هورالعظیم یا هورالهویزه و در عملیات خیبر به اسارت درآمد.
مقصد بعدی جمشید سرمستانی یک هفته پس از به اسارت درآمدن، اردوگاه موصل ۲ بود که پس از آن به اردوگاه خیبری ها معروف شد.

این آزاده سال‌های اسارت خود را در اردوگاه‌های‌ موصل ۲، رمادی ۲ معروف به کمپ ۷ یا بین‌القفصین و تکریت ۵ سپری کرد.

کتاب «غروب هشتم اسفند» به قلم جمشید سرمستانی در انتشارات پیام آزادگان به چاپ رسیده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها