دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۷:۴۵
خدمت کردن به این خانواده پشیمانی ندارد

راوی در بیست سالگی تصمیم می­‌گیرد که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) اقدام کند. کتاب بدون معطلی مخاطب را به فضای روایت پرتاب می­‌کند. لحن قصه­‌گوی کتاب به صورتی است که به نظر می­‌رسد راوی با همان لحن و شیوه­ خودش نشسته و از سرنوشتش می‌­گوید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- فاطمه سلیمانی ازندریانی: یک وقت­‌هایی آدم یک حرف­‌هایی را به مناسبت­‌های مختلف بارها تکرار می­‌کند. مثلاً در جواب پرسش‌­ها یا در نقد به برخی از جریان­‌ها یا مثلاً بعضی کتاب‌­ها. این تکرار کردن­‌ها به مرور تبدیل به یک ترجیح‌بند یا شعار می­‌شوند که انگار چسبیده‌­اند به آدم.

گاهی هم آدم از این همه تکرار یک موضوع یا خسته می‌­شود یا خجالت می‌کشد. حالت اول وقتی رخ می‌­دهد که هرچه بیشتر می‌­گردی کمتر پیدا می‌کنی. و حالت دوم وقتی رخ می­‌دهد که ناخودآگاه حس گلایه کردن پیدا می‌کنی. مثلاً وقتی از زندگی شخصی یک نفر می‌­نویسیم چقدر لازم است به کودکی آن آدم پرداخت شود؟ آیا کودکی او در دوره تاریخی خاصی بوده و این معاصرت و روایت باعث روشن شدن برخی از ابعاد تاریخ می‌­شود؟ یا پرداختن به کودکی و نوجوانی او می‌­تواند ما را با بخشی از سنت‌­ها و آداب و رسوم گذشته آشنا کند؟ اصلاً قصد ما از نوشتن سرگذشت یک نفر چیست؟ آیا یک برهه از زندگی او مهم است یا همه زندگی­‌اش؟ کجای زندگی‌­اش مهم­‌تر است؟ برخی از نویسندگان گاهی آن‌­قدر در نوشتن از کودکی افراط می‌­کنند که مخاطب را از خواندن کتاب پشیمان می‌­کنند.

یک گلایه دیگرم در مورد کتاب‌­های مدافعین حرم است. قطعاً زندگی همه آن­ها می‌تواند یک درس زندگی باشد. برخی بیشتر برخی کمتر. اما یکی از دلایلی که من به کتاب­‌های این حوزه علاقه دارم مسئله سوریه است. دوست دارم بدانم نحوه اعزام‌­ها به چه صورت بوده؟ تمرینات کجا انجام می­‌شده؟ جنگ به چه صورت بوده؟ و... اما معمولاً در این کتاب­‌ها کمتر به این مسائل پرداخته می‌­شود. معمولاً مسئله خانوادگی اولویت بیشتری دارد تا جنگ در سوره و دفاع از حرم.
باورم نمی‌­شد یک روز یک کتابی دست بگیرم که هر دو اعتراض من در آن لحاظ شده باشد. هم کودکی، هم سوریه.

کتابی که نه اسمش و نه طرح جلدش هیچ­کدام من را جذب نمی­‌کرد. مخصوصاً طرح جلدش که من را دچار خوف می­‌کرد. اما با یک توفیق اجباری کتاب را دست گرفتم. مقدمه را که ورق زدم با اولین جمله جذب کتاب شدم. یک کتابِ روایی که کاملاً داستانی شروع شده بود: «اول ابتدایی بودم. داشتم روی دیوار مدرسه می­‌دویدم که یک پاره‌­آجر دیدم و به دلم افتاد بزنم پنجره­ مدرسه را بشکنم.» با یک چنین آغازی مگر می­‌شود کتاب را زمین گذاشت؟ طبق معمول اینطور کتاب­‌ها سرگذشت راوی این کتاب یعنی سید علی جعفری هم از کودکی شروع می­‌شود. اما با چند حادثه داستانی، با ریتم تند و از همه مهم‌­تر خیلی کوتاه. نویسنده در کمتر از بیست صفحه به خانواده و کودکی و نوجوانی راوی پرداخته است. ماجرای کتاب خیلی زود به سفر سوریه می­‌رسد. راوی در بیست سالگی تصمیم می­‌گیرد که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) اقدام کند. کتاب بدون معطلی مخاطب را به فضای روایت پرتاب می­‌کند. لحن قصه­‌گوی کتاب به صورتی است که به نظر می­‌رسد راوی با همان لحن و شیوه­ خودش نشسته و از سرنوشتش می‌­گوید. یک روایت کاملاً خطی. حتی اگر راوی جایی از اتفاقات را فراموش کرده در مسیر روایت به آن موضوع اشاره می­‌کند که فلان جای روایت فلان موضوع را فراموش کردم. راوی حتی در یکی دو زیرنویس به سکوت­‌های معنی‌­دار راوی هم اشاره کرده. فرم و لحن کتاب طوری است که گویا یک نفر فقط نوارهای ضبط شده را پیاده کرده. اما متن روان، تعلیق‌­های بین روایت و... نشان از هوشمندی نویسنده دارد. فقط با پیاده کردن مصاحبه نمی­توان به این تکنیک دست پیدا کرد.

چون بخش عمده­ کتاب درباره سوریه است تقریباً اطلاعات خوبی درباره شرایط جنگ در سوریه در کتاب گنجانده شده. اما بعضی از اطلاعات برای مخاطب ایرانی مهم‌­تر است. اطلاعاتی که کمتر کسی آن را شنیده است. «آن وقت­‌ها، فقط ما افغانستانی‌­ها را به عنوان نیروی پیاده یا زرهی به سوریه می­‌فرستادند و برای همین، بعضی از ایرانی‌­هایی که دوست داشتند به سوریه بروند خودشان را افغانستانی جا می­‌زدند.»

ما در کتاب شبح با یک راوی به شدت صادق مواجه هستیم. او هم از تمام ترس‌هایش پرده برداشته و هم از شیطنت­‌هایش. او می‌­ترسد. زیاد هم می­­‌ترسد. ولی ترسو نیست. یک­بار یک جایی خواندم که «آدم شجاع کسی نیست که از چیزی نترسد، شجاعت یعنی غلبه کردن بر ترس‌­ها».

 سیدعلی جعفری راوی کتاب به خاطر برخی حواشی حتی جایی از جنگیدن پشیمان می­‌شود. اما دوباره به صحنه نبرد برمی­‌گردد. چون اعتقاد دارد که: «جنگیدن برای این خانواده پشیمانی ندارد».

اگر کتاب را بخوانید متوجه می­‌شوید که او حتی مسلمان دو آتشه هم نیست. خیلی جاها به خاطر ترس حتی توی خلوت خودش تقیه می­‌کند. حتی آن­قدری سواد ندارد که بتواند قرآن بخواند و فقط چند سوره­ کوچک حفظ است. او یک کارگر کارگاه دمپایی‌­سازی است که اولین‌­بار برای هیجان و زیارت مجانیِ حرم حضرت زینب(س) به سوریه می­‌رود. اما بعد از بازگشت از اولین مأموریتش با وجود تمام ترس‌­ها و نگرانی­‌ها طاقت دوری از میدان جنگ را ندارد. او حتی آرزوی شهادت هم ندارد. اما دچار یک سرنوشت ترسناک می­‌شودِ «اسارت».

روی جلد کتاب زیر تیتر کتاب شبح نوشته شده: «خاطرات مدافع حرم؛ سیدعلی جعفری اسیر فراری از زندان تکفیری‌­های سوریه».

اسارت بدترین سرنوشتی است که می­‌تواند برای یک رزمنده اتفاق بیفتد. شهادت معمولاً آرزوی یک رزمنده است و سرنوشت بدی نیست. اما حتی شاید قطع عضو خیلی بهتر از اسارت باشد.

مخاطب این کتاب از همان ابتدا که کتاب را دست می­‌گیرد خیالش راحت است که راوی کتاب از زندان فرار کرده و در بند اسارت نمانده است. اما ماجرای چطور اسیر شدن و چگونه روزگار گذراندن اون دوران یک ماجرای پر فرازوفرود است. نویسنده مخاطب را زیاد منتظر نمی­‌گذارد. حتی از بخش جنگ هم به سرعت عبور می­‌کند. البته چیزی را ابتر نمی­‌گذارد. بخش مربوط به اسارت سیدعلی جعفری تقریباً دو سوم کتاب را به خودش اختصاص داده است.

زندان تکفیری­‌ها و تعامل تکفیری­‌ها و مسلحین با هم و رفتار و منش و مانیفست هرکدام از آن­ها از مهم­ترین اطلاعاتی است که در اختیار خواننده قرار می‌­گیرد. کتاب شبح دست مخاطب را می­گیرد و با خودش به دل دشمن می­برد. جایی خوفناک که نجات از آن غیرممکن به نظر می­‌رسد. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها