
فیلم «جنایت بیدقت» داعیهدار این موضوع است که با اقتباس از واقعه سینما رکس ساخته شده و به زیروبم این حادثه میپردازد؛ ولی آیا این موضوع حقیقت دارد؟
«سیمکشی برق سینما قدیمی بود و غیر ایمن.»
«ظرفیت سالن سینما با چیدمان جدید آن برخلاف استاندارد بود.»
«تنها در خروج اضطراری باز نمیشد.»
«هیچکدام از درها دستگیره نداشتند و این شک برانگیز است.»
«درها به داخل باز میشدند و چون دستگیره نداشتند مردم از ترس فشار آوردند و روی هم تلنبار شدند.»
«وقتی دود به داخل آمده بود مردم متوجه آتش شدند و فرصتی برای فرار نبود.»
«بررسی مواد مشتعله نشان میدهد که این جنایت سازمانیافته بوده.»
«آپاراتخانه مثل مشعل میسوخت و احتمالا از قبل آغشته به بنزین بوده.»
«هیچکدام از کارکنان سینما آنجا نبودند، همه هنگام آتشسوزی رفته بودند.»
«ماشین آتشنشانی با تاخیر و بدون آب به محل رسید.»
«همه درها از بیرون قفل بود و جلوی تنها دری که قفل نبود تپهای از آدم روی هم افتاده بودند.»
«فقط هشت نفر موفق به فرار از جهنم آتش شدند.»
این جملات بخشی از پرونده دادستانی بود که در شروع فیلم «جنایت بیدقت» برای مخاطبان پخش شد.
این فیلم داعیهدار این موضوع است که با اقتباس از واقعه سینما رکس ساخته شده و به زیروبم این حادثه میپردازد؛ ولی آیا این موضوع حقیقت دارد؟
یکی از بهترین مرجع برای پرداختن به ابعاد این حادثه تلخ کتاب «سینما جهنم» از کریم نیکونظر است که توسط نشر چشمه چاپ شده است.
کتاب «سینما جهنم» در سه بخش کابوسها، روایتها و ضمائم به شرح فاجعه سینما رکس پرداخته است. در بخشی از کتاب «سینما جهنم» آمده است:
«یک ساعت قبل از اینکه بوی کباب در شهر بپیچد، توی سینما هم همه چیز عادی بود. سالن انتظار غُلغُله بود و بین تماشاگران همهجور آدمی به چشم میخورد. هم جوانهای عاشقپیشهای که برای نوازش همدیگر به سینما پناه آورده بودند، هم خانوادههایی که وصفِ فیلمِ تازهی مسعود کیمیایی را شنیده بودند. بعدها گفتند آن شب ۶۰۰ بلیت برای آن سکانس فروخته شده بود. سینما ۶۸۰ صندلی داشت، ولی راهروِ تنگِ آن ظرفیت این تعداد آدم را نداشت. سینمای درجهدوِ رکس تابهحال چنین استقبالی را به خود ندیده بود. آن شب هم راهرو و سالن انتظار پُر بود از جمعیت. همه منتظر بودند تا کنترلچیِ سینما درهای سالن را باز کند. سالها بعد بود که کسی به یاد آورد درِ ورودیِ سالنِ سینما بهسختی باز شد، انگار سرایدارِ سینما کلیدِ اشتباهی را آورده بود و همین هم اسبابِ شوخی و خندهی چند نفری شده بود. ساعت ۸:۵۰ درهای سالن سینما باز شد و نمایش فیلم، بعد از آگهی تبلیغاتی کوکاکولا، شروع شد. تماشاگران روی صندلیهای سیریالی و چهلریالی نشسته بودند و بوی کالباسِ مارتادِلّا همهجا را گرفته بود. ۴۵ دقیقه از فیلم گذشته بود که چند نفری از سالن بیرون رفتند و برگشتند. سالن سینما خُنک بود و چند نفری در هوای خوشِ آن چُرت میزدند که کسی توی سینما فریاد زد: سینما آتش گرفته»
حال اگر از کتاب گذر کنیم و به فیلم برسیم. «جنایت بیدقت» ترکیبی از سه روایت است که سعی میکند هر سه داستان را با هم پیش ببرد، یک روایت داستان فیلم جنایت بیدقت است که کارکنان سینما در حال اکران آن هستند این فیلم قصه یک سروان ارتشی را روایت میکند که دختر خود را در آیینه ماشین ندیده و با تصادف باعث کشته شدن او شده، از این به بعد حس میکند هیچ چیز در آیینه نمیبیند. روایت دوم داستان چندین جوان است که میخواهند فیلم گوزنها را در زمان حال در موزه سینما ببینند و در محوطه منتظر شروع اکران هستند و با هم به گفتگو میپردازند. روایت سوم داستان گروهک آتشافروز و فرج و تکپری است که در دهه 50 به آتش زدن سینماهای مختلف میپردازند.
شاید تا اینجا به نظر همه چیز خوب و منطقی به نظر بیاید و شاید بتوان گفت بیان سه روایت موازی یک ایده شگفتانگیز است، اما وقتی کار خراب میشود که هیچ منطقی در دیرش و زمانشناسی روایت موجود نباشد. ما همواره در فیلم شاهد این هستیم که شخصیتهای داستان ما بدون هیچ دلیل قانعکنندهای بین ابعاد داستانی جابجا میشوند. هر لحظه سوالات بیشتری در ذهن مخاطب ایجاد میکند و بدون پاسخ دادن به آن سریعا به سراغ مرحله بعدی روایت میرود، ذهن مخاطب پلان به پلان فیلم درگیر این موضوع است که تکپری (شخصیت اصلی فیلم) چگونه دائما از سال 99 به 55 و از 55 به 99 سفر میکند؟ هیچ منطق و نظمی در اتفاقات این فیلم موجود نیست. همچنین وجود یک روایت اضافی با ریتم بسیار کند میتواند ذوق مخاطب را کور و آن را دلسرد کند. روایت اول که صرفا داستان فیلمی با نام «جنایت بیدقت» است و به درگیریهای یک سروان ارتش در روستایی دورافتاده میپردازد هیچ لزومی برای وجود ندارد. این روایت صرفا یک داستان اضافه است که هیچ همگونی و تجانسی با سایر ابعاد داستان ندارد.
ایراد دومی که به این فیلم وارد است تدوین ضعیف و عدم انسجام فیلمنامه است، هر لحظه از این فیلم سه روایتی پیچیده پر از پرش ذهنی است. مخاطب زمانی لازم دارد تا بتواند به زبان ساده با روایت و داستان کشتی بگیرد تا تمامی ابعاد آن را بفهم و به درک موقعیت برسد. در «جنایت بیدقت» تا کمی زمان در اختیار میگیرید تا بتوانید اتفاقات را درک کنید سریعا به روایت بعدی میرویم، دائما در این فیلم ذهن مخاطب در حال پرتاب شدن بین سه روایت است گویی که یک توپ پینبال است و بدون هیچ اختیاری به دیوار کوبیده میشود.
ایراد سوم! سبک انتخابی روایت توسط تیم تولید است، در این فیلم ما بیش از 10 بار شاهد ریورس زمان هستیم. پلانهایی در فیلم وجود دارد که بیش از 4 بار تکرار میشوند و از دوربینها و قابهای مختلف شاهد آن هستیم. شاید کارگردان قصد داشته کمی با این کار حس آشناپنداری یا دژاوو ما را قلقلک دهد ولی به ناشیانهترین صورت ممکن این کار را انجام داده. مخاطب به جای لذت از حس آشناپنداری بیشتر گیج میشود، انگار که در زندگی خود یک آن، ده دقیقه به عقب بازگشته و این ده دقیقه را دوباره زندگی میکند. شاید یک الی دو بار این موضوع بتواند جذاب باشد ولی این سبک زمانی برای مخاطبین «جنایت بیدقت» آزاردهنده است. شاید بتوان گفت یک نمونه جذاب و موفق اینگونه روایت، فیلم «ماهی و گربه» است که برای این موضوع دلیل خاص خود را دارد و مخاطب را کاملا در داستان غرق میکند و هربار که این بازگشت زمانی اتفاق میافتد، مخاطب با ذوف و شوق بیشتر به عمق فیلم فرو میرود.
ایراد چهارم که ممکن است داستان فیلم را کمی لو دهد راجع به پایانبندی فیلم است. در پلان پایانی که تکپری با جاروی سوزان در دست با عروسک ملاقات میکند و یادداشتی در جیب خود پیدا میکند برای ما این موضوع را روشن میکند که این کاغذ از سمت دختران کمپ جارو ارسال شده، اما انقدر به این موضوع ضعیف پرداخته شده و اتصالات روایتهای 55 و 99 به داستان «جنایت بیدقت» کم است که شاید اکثر مخاطبان متوجه این موضوع نشوند. بهتر میشد اگر کمی اتصالات بین روایات مستحکمتر میشد، حداقل من انتظار داشتم وقتی در پایان فیلم عروسک با دست به آسمان اشاره میکند و تکپری به آنجا زل میزند، موشکی که در روایت «جنایت بیدقت» درون گونی گیر کرده بود و در پایان با باز شدن گونی بازتاب به جارو بازگشت در آسمان پدیدار شود و از بالای موزه سینما رد شود تا حداقل بدانیم که این سه روایت کاملا به هم متصل هست و کسی که تکپری را از سوزاندن سینما منصرف کرده دو دختر کمپ هستند.
البته نمیتوان فیلمبرداری خاص این فیلم و قاببندیهای شاهکار او را نیز نادیده گرفت، پلان زیرزمین موزه سینما که تکپری و یک خانم در حال راه رفتن در تاریکی هستند و پلان پایانی فیلم شاید بتوان به عنوان یک اثر هنری شناخته شود.
اما انگار این فیلم برای دیدن ساخته نشده، در واقع فیلم «جنایت بیدقت» ساخته شده تا آن را ببینیم و درک نکنیم، درحالی که با وجود کتاب «سینما جهنم» میفهمیم که اصل داستان و مرجع مشکل ندارد بلکه روایت شهرام مکری هجو است و نشان از این دارد که نمیتواند این موضوع با حساسیت بالا، درام و تراژدی و ... تعریف کند.
نظر شما