دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۶
بعضی‌وقت‌ها یک فراتر از یک است

فرقی ندارد سنت کم باشد، پیر باشی، جنی باشی، پایت بوی گربه مرده بدهد، لنگ بزنی، ترسو باشی یا قلدر؛ جبهه برای همه جا دارد و هدف مشترک، دوستی‌های زیبا می‌سازد.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- سنا شیدایی: رمان «گردان قاطرچی‌ها» نوشته داوود امیریان، برشی از رفتار طنز رزمنده‌هاست در جبهه، میان کورهٔ آتشین جنگ. نگاه از لنز دوربین طنز تصویرهای نابی ثبت می‌کند که ادبیات ما از آن بهره کمی دارد. یک رزمنده نوجوان، از آن نوجوان‌های آتش‌پاره، توی جبهه هم‌رزم‌هایش را با رفتارهایش شاکی کرده است، برای همین بعد از سپری‌شدن دوران مجروحیت با سلام و صلوات می‌شود، فرمانده: منتهی فرمانده گردان قاطرها.

رمان از پاراگراف اول با توصیف سیاوش تبریزی و پناه‌بردن از دست او به مار غاشیه، مخاطب را به خواندن ترغیب می‌کند و در یک کلام موفق هم است. با خوانش فصل اول نمی‌توانیم کتاب را زمین بگذاریم و یک نفس تا نیمی از رمان را می‌خوانیم. متن سلیس و روان است، دشواری در خوانش به چشم نمی‌آید، کلمات قلنبه‌سلنبه در متن وجود ندارد، کلمات جنگی هم چنان با مهارت به‌کار رفته است که مخاطب را سردرگم نمی‌کند. اصطلاحات و دیالوگ‌ها، طنز کلامی و موقعیت‌های طنز توانسته‌اند خنده را طی خوانش کتاب به مخاطب هدیه دهند.

وقتی سخن از جنگ است انتظار داریم با داستانی سراسر غم، افسوس، درد و رنج روبه‌رو شویم؛ بخصوص جنگ ما که جنبهٔ دینی و معنوی آن از همان ابتدا به سایر ویژگی‌های جنگ چیره شد و کمتر نویسنده‌ای به جنبه‌هایی غیر از رشادت و حماسه و معنویت جنگ پرداخته است. این رمان به جنگ و جبهه نگاه متفاوتی دارد؛ خنده‌ها و شوخی‌ها مهم هستند و جلوی دید. بعد از خوانش رمان، جنگ برای مخاطب دیگر در دوررس نیست و منِ مخاطب هم ترغیب می‌شوم خدای نکرده اگر جنگ شد، برای دفاع از وطن به جبهه بروم.

رمان برای دخترها و کسانی که تصوری از جبهه و جنگ‌افزارها ندارند جذابیت دو چندان دارد و اطلاعات خوبی درباره رزمنده‌ها، عملیات‌ها، قوانین جبهه، نحوهٔ استفاده از سلاح‌ها و ابزارهای جنگی و حتی راجع‌به وظایف مختلف رزمنده‌ها در اختیار خواننده می‌گذارد.

رمان از دو مکان متفاوت آغاز می‌شود و داستان دو شخصیت «یوسف» و «سیاوش» را روایت می‌کند و به خوبی با روش مناسب، آن دو نقطه و دو شخصیت را به هم می‌رساند و داستان‌شان را با‌هم ادغام می‌کند و در مسیر داستان پیش می‌برد.

شخصیت‌ها قابل رؤیت و شناخت هستند و توانایی گسترش داستان را دارند. با این شخصیت‌ها هر اتفاقی می‌تواند بامزه باشد و خنده‌دار. رفتارها شخصیت‌ها را از هم متمایز کرده است. دیالوگ‌ها علاوه‌بر طنز کلامی، معرف شخصیت‌ها هستند و دلنشین؛ مثلا حسین نجفی می‌گوید «سر به سر من نزار؛ من جنی‌ام.». ترسو بودن علی، فیلم‌باز بودن اکبر، شیطنت‌های سیاوش، قلدری‌های دانیال با سن کمش، الدرم بلدرم‌های یوسف، لنگ‌زدن و خروپف‌های کربلایی و بوی پای مش برزو، همه و همه موقعیت‌های جالبی را رقم می‌زنند.

فرقی ندارد سنت کم باشد، پیر باشی، جنی باشی، پایت بوی گربه مرده بدهد، لنگ بزنی، ترسو باشی یا قلدر؛ جبهه برای همه جا دارد و هدف مشترک، دوستی‌های زیبایی می‌سازد. می‌توانی متفاوت باشی و به سبک خودت برای یک هدف تلاش کنی. فرماندهی گردان قاطرچی‌ها به عهده‌ات باشد یا گردان ملائک، در آشپزخانه کار کنی یا دژبانی، امدادگر باشی یا قاطرچی وجودت مهم است. شاید بهت بخندند؛ ولی سرانجام ممکن است سرنوشت یک جنگ به یک نفر مثل «کرامت» یا به یک قاطر مثل «کوسهٔ جنوب» بستگی داشته باشد. بعضی‌وقت‌ها یک فراتر از یک است؛ مصداقش را در این رمان می‌بینیم.

نویسنده به‌خوبی جزئیات اتفاق‌ها، مکان‌ها و شخصیت‌ها از جمله قاطرها را در رمان آورده و با توجه به این جزئیات، اسم مناسب برای آنها انتخاب کرده است. این باعث می‌شود شخصیت‌ قاطرها هم برای ما متمایز باشد؛ دیگر آنها فقط یک قاطر نیستند، برای تک‌تک بلاهایی که سرشان می‌آید حساس می‌شویم و راحت از آنها رد نمی‌شویم.

قوی‌ترین محرک برای خواندن رمان، دیالوگ‌ها هستند؛ دیالوگ‌هایی برخاسته از طنز موقعیت که باعث می‌شود هر آن، منتظر خنده یا قهقهه باشیم و درگیر رمان شویم. درگیری شخصیت‌ها با خودشان و با دیگران باعث هیجان بیشتر رمان می‌شود و به سطرها و فصل‌ها، مجال کسالت نمی‌دهد.

نویسنده جنگ را خوب می‌شناسد و معلوم است در محیط جبهه نفس کشیده؛ در کنار آن هم نوجوان را می‌شناسد هم قاطر را. بدون شک درباره خلق‌وخوی قاطرها‌ مطالعه و پرس‌وجو کرده است و از زبان کرامت این دانسته‌ها را با مخاطب به اشتراک می‌گذارد. در اصل گردان «ذوالجناح» به تعداد خواننده‌های رمان «گردان قاطرچی‌ها»، عضو و رزمنده دارد که پا به پای آنها آموزش می‌بینند. انتخاب سوژه، نگاه تازه، جسارت بیان، چگونگی نقل، ایدهٔ جالب و تنوع رفتار شخصیت‌ها تنها از عهدهٔ نویسنده‌ای چون داوود امیریان برمی‌آید.

عنوان رمان «گردان قاطرچی‌ها»، داستان را تا حدودی لو می‌دهد. زمانی که می‌خواستند مسئولیت قاطرها را به یوسف واگذار کنند مخاطب پی می‌برد قرار است چه اتفاقی بیفتد و کنجکاوی کم می‌شود؛ البته دیگر مخاطب جذب شده است و فقط می‌خواهد واکنش یوسف را ببیند وقتی که فهمید چه آشی برایش پخته‌اند.

در بعضی‌جاهای رمان، شخصیت‌ها همدیگر را مسخره می‌کنند و به همدیگر می‌خندند؛ این‌جا ما با طنز تلخ، به دردهایی که اگر سر خودمان بیاید اصلا خنده‌دار نیست، می‌خندیم. با توجه به اینکه رمان زاویهٔ دید سوم شخص دارد، می‌توانیم بر اساس شخصیت خودمان به هنگام رخ‌دادن چنین موقعیت‌هایی انتخاب کنیم که بخندیم یا بگوییم که «اصلا هم خنده‌دار نبود»؛ به نوعی می‌توانیم خودمان را بشناسیم.

گاهی رمان از خط اصلی داستان فاصله می‌گیرد و به روزمرگی‌ها می‌پردازد. هر چند باعث می‌شود که ذهن خسته نشود و خواندنش به‌خاطر طنزش حس لذت داشته باشد؛ ولی اگر حواس‌مان نباشد از موضوع اصلی منحرف می‌شویم.

یوسف که خود شر و شیطان بود در کنار سیاوش و دانیال، سعی می‌کند ابهت به خرج بدهد تا از او حساب ببرند و بتواند مسئولیتش را خوب انجام دهد. نویسنده، بلوغ ذهن انسان را وقتی که مسئولیتی به عهده‌اش گذاشته می‌شود خوب به تصویر کشیده است.

هر فصل به گونه‌ای شروع می‌شود که ما اشتیاق داریم ادامه بدهیم و طوری به پایان می‌رسد که میل داریم برویم فصل بعد‌. در یک فصل گره ایجاد می‌شود، در فصل دیگر گره باز می‌شود و همین روند تا آخر ادامه دارد.

نکته‌ای که باعث سردرگمی می‌شود این است که ما از نظر زمانی و مکانی نمی‌دانیم دقیقا کجا هستیم. چه روزی است و برای کدام عملیات و... آماده می‌شویم. جای یک‌سری از افراد مشهور در جبهه خالی است که اگر بودند ما می‌توانستیم بهتر با تاریخ و اتفاقاتی که افتاده آشنا شویم. رمان، جنگ را برای قشر نوجوان و به زبان نوجوان ملموس و مفهوم کرده است؛ پس به نوعی اگر یک‌سری از شخصیت‌ها یا عملیات‌ها در رمان گنجانده می‌شد می‌توانستیم با خواندن این رمان، اطلاعات بیشتری با زبان شیرین و طنزش به دست بیاوریم.

در بخشی از رمان، سیاوش و دانیال می‌روند برای رهایی خرس و توله‌هایش از دست کسی که آن‌ها را اسیر کرده؛ نویسنده به ما می‌فهماند اسارت، چه اسارت خرس باشد چه اسارت خرمشهر و چه انسان، پسندیده و مجاز نیست. حیوان هم حق دارد از آزادی برخوردار باشد. در کنار این‌که برای آزادی خرمشهر تلاش می‌کردند برای آزادی خرس هم تلاش کردند. اولین جرقهٔ دوستی بین این دو شخصیت پس از همکاری برای آزادی «موجودی» که احساس دارد زده شد و ارزش این دوستی با این آغاز، بیشتر شد و دست در دست هم پیش به سوی هدفی بزرگ‌تر، یعنی «آزادی وطن» قدم برداشتند.

کرامت، شخصیتی مشکوک ولی محبوب است و تلاش می‌کند برای خانواده‌اش که در آن طرف مرز هستند، نفت و آذوقه ببرد. ضامن‌شدن برای کرامت، دست‌کم برای بار دوم کمی دور از باور بود. این‌جا باعث شد حس کنیم کرامت قصد دارد دردسر درست کند؛ ولی در آخر به حسن نیتش پی بردیم. او فرشتهٔ نجات رزمنده‌ها و دوستانش در هنگام گرفتاری شد و خودش را به موقع برای نجات آنها رساند. در عوض رزمنده‌ها و دوستانش هم در آخر داستان به او و خانواده‌اش کمک می‌کنند.

حملهٔ قاطرها به جز در چند مورد، سرسری گرفته شده است و تلفات آن دور از باور است؛ شاید هم به‌خاطر طنز جملات، آنها را جدی نمی‌گرفتیم. حمله قاطرها در بعضی موارد اغراق‌آمیز بود و قوانین فیزیک را زیر سؤال می‌برد. تصور این‌که یک آدم در هوا معلق باشد و هم‌زمان از سه قاطر ضربه بخورد کمی سخت است؛ اما طنز خوبی دارد.

«مش برزو» که از مردم روستای خودش کمک می‌خواست تا برای جبهه آذوقه و پتو و... ببرند، به جرم بردن آبروی رزمنده‌ها دستگیر می‌شود؛ ولی بعد از دیدن «حکم» سوتفاهم‌ها رفع می‌شود‌. عمل توهین‌آمیز می‌شود خدمت به وطن؛ یعنی مملکت صاحب دارد حتی برای کمک هم باید اجازه داشته باشیم.

خیلی طول کشید داستان به نقطهٔ اوج برسد؛ با این‌حال خواننده تا فصل یکی مانده به آخر منتظر است ببیند چه اتفاقی خواهد افتاد. در آخر هم به جز قاطرها کسی از دست نمی‌رود. مخاطب خودش را آماده کرده کسی شهید شود؛ اما این قاطرها هستند که قربانی می‌شوند و در نهایت می‌بینیم نویسنده قصد ندارد این مایه‌های طنز را بیش از این به کام مخاطب تلخ کند. درد و عذاب بی‌انتها در جنگ با کشته و تکه پاره‌شدن قاطرها به نمایش گذاشته می‌شود. فجیع‌ترین حالت‌های مرگ به جای انسان‌ها روی قاطرها پیاده می‌شود و عجیب این‌که غم و اندوه هم به دنبال دارد. روایت جنگ روایتی همیشه تلخ است: حتی با قلم طنز.

درنهایت اینکه، باز برف‌ها آب می‌شود و بهار از راه می‌رسد. باز هم می‌شود گفت، خندید و با نارنجک لطیفه ساخت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها