فداکاری برای محرومیتزدایی و سازندگی؛
برشی از خاطرات پیشکسوتان جهاد سازندگی در تاریخ سیستان و بلوچستان/ از هامون تا مکران
با پیروزی انقلاب اسلامی، جوانان پرشوری که در پیروزی انقلاب، سهم اساسی داشتند، با هدف صیانت از انقلاب و تحقق اهداف اصلی آن که همانا عدالت و عدالتگستری بود به فرمان امام خمینی(ره) رهبر انقلاب اسلامی در یک حرکت عمیق، وسیع و ابتکاری، همراه با سایر اقشار و طبقات انقلابی، راهی مناطق محروم کشور شدند. کتاب «هامون تا مکران» به خاطرات نخستین جهادگران استان سیستان و بلوچستان پرداخته است.
در ابتدای کتاب سخنرانی حضرت امام خمینی(ره) در 27 خرداد 1358 در خصوص فرمان تأسیس نهاد مردمی جهاد سازندگی آورده شده است. در این فرمان تاریخی میخوانیم: بسمالله الرحمن الرحیم. ما در مشکلات باید متوسل بشویم به ملت. ملتی که به حمدالله مهیا برای کمک و فداکاری بوده و هستند. با فداکاری ملت به حمدالله مراحلی را که بسیار اهمیت داشت پشت سر گذاشتیم، موانع مرتفع شد، خائنین رفتند و اگر تتمهای هم باشد، با همت ملت خواهند رفت. لکن این دیوار شیطانی بزرگ که شکست، پشت آن دیوار خرابیهای زیاد هست و ما باید به همت ملت آن خرابیها را ترمیم کنیم؛ ناچاریم که به ملت متوجه بشویم برای سازندگی. برای اینکه ترمیم کنیم این خرابیها که در طول مدت حکومت جائر پهلوی در مملکت ما حاصل شده است.
مجموعه پیش رو، حاصل گفتوگو با چهل و شش نفر از پیشکسوتان جهاد سازندگی استان سیستان و بلوچستان است که در تأسیس و سازماندهی جهاد سازندگی استان، محرومیتزدایی و اجرای پروژههای عمرانی و توسعه روستایی و منابع انسانی نقش برجستهای داشتهاند. این خاطرات برشی از تاریخ سیستان و بلوچستان است که کمتر در جایی ثبت شده و بیانگر فراز و فرودها، مرارتها و تلاشهای خالص جهادگرانه برای زدودن فقر و محرومیت از چهره روستاهای استان است.
خاطرات حاجحسین فهمیده:
من قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از شاگردان زندهیاد دکتر علی شریعتی بودم. در زمانی که مرحوم دکتر شریعتی در زندان بود با واسطه آقای مهربانی(ماشیننویس کتابهای دکتر علی شریعتی) از طریق مرحوم دکتر میناچی از روی دستنوشتههای دکتر نسخهبرداری میکردم. همچنین با پیاده کردن نوارهای صوتی، آنها را در کشورهای اروپایی برای چاپ به انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا تحویل میدادم. من و همسرم پس از بازگشت از مسافرت فلسطین اشغالی به دلیل فعالیتهای سیاسی مدتی در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بودیم. پس از آزادی از زندان فعالیتهای مبارزاتی خود را با احتیاط ادامه دادم.
شروع فعالیت در جهاد سازندگی سیستان و بلوچستان
جهاد سازندگی در استان به صورت خودجوش توسط آقایان شهید ولیالله نیکبخت و مهندس میرحسینی از اساتید دانشگاه و جمعی از دانشجویان راهاندازی شده بود. پس از شهادت مهندس نیکبخت، آقای کاملی مسئولیت جهاد را پذیرفته بود. من جهاد سازندگی را از آقای کاملی تحویل گرفتم. وقتی به جهاد سازندگی رفتم. دفتر جهاد سازندگی در ساختمان محفل بهائیان مستقر شده بود.
من در شرایطی وارد جهاد سیستان و بلوچستان شدم که جهاد فاقد امکانات ساختمانهای اداری و ماشینآلات برای فعالیت چشمگیر بود. تامین ساختمان اداری در اولویت برنامههای من بود تا به فعالیتهای جهاد سازندگی تحرک ببخشم. من یک تیم کاری قوی، متخصص و مورد وثوق از تهران با خود به زاهدان بردم تا کمبود نیروی انسانی تا حدودی برطرف شود. من با حضور خانمها در جهادسازندگی موافق نبودم. به همین دلیل واحد خواهران را تعطیل کردم. در برخی شهرستانها به دور از چشم من از خدمات خواهران استفاده میشد.
ناامنی و حوادث در شهرستانها
حادثه شهادت محمد منتظرالحجه کارشناس قنات: آقایان اضغر عطاریان و منتظرالحجه برای بازدید قنوات به خارج از زاهدان رفته بودند. آقای منتظرالحجه فردی خبره در امور قنوات بود. مردم محلی او را قبول داشتند. مردم خودشان او را سر کار میبردند و برمیگرداندند. مسئولیت حفظ جانش را نیز به عهده داشتند. در زمستان سال 1358 هنگام بازگشت از ماموریت در کمین اشرار افتاده و هدف تیراندازی قرار گرفتند. در این حادثه محمد منتظرالحجه به شهادت رسید. جسد شهید را به زاهدان آوردیم. او اهل یزد بود. در زاهدان سردخانهای برای نگهداری جسد نبود. با پنکه بدن او را سرد نگه داشتیم.
من حدود یک سال و نیم در استان حضور داشتم. مواضع و خط فکری سیاسی خود را داشتم. در اتاق کارم عکسهای مرحوم دکتر شریعتی و آیتالله طالقانی را نصب کرده بودم. بنابراین بعضیها، مخصوصا مسئولین حزب جمهوری اسلامی استان با طرز فکر من مشکل داشتند. از طرف امور استانهای دفتر مرکزی جهاد سازندگی برای بررسی این موضوع آمدند. من به آنها گفتم: «خط من این است، ولی تاثیری بر عملکرد من در جهادسازندگی ندارد.»
من مخالف ورود جهاد سازندگی در خطکشیهای سیاسی بودم. معتقد بودم هر کس گرایش خود را داشته باشد ولی در کارش نباید تاثیر بگذارد. به بچههای جهادی هم گفتم که وارد هیچ حزبی نشوند. کاری به کسی نداشته باشند. حزب جمهوری اسلامی به من فشار میآورد ولی من زیربار آنها نمیرفتم.
دلنوشته منیره رمضانی فر، اولین بانوی مهاجر جهادگر جهادسازندگی استان سیستان و بلوچستان:
من 22 ساله و از خانواده نسبتا مرفه تهرانی بودم. در 29 آبانماه سال 1356 ازدواج کردم. چند روز قبل از مراسم ازدواج، همسرم را در حین پخش اعلامیه، دستگیر و به کلانتری بردند. به دیدنش رفتم. مامور کلانتری به من گفت: «میخواهی با او ازدواج کنی؟ چون که طرفدار خمینی است؟» مراسمی کاملا ساده در زمان حکومت نظامی داشتیم. گروه سرود برنامه اجرا کرد و آن روز بخیر گذشت.
بعد از 22 بهمن ماه 1357 بلافاصله به فرمان امام عازم سیستان و بلوچستان شدیم. تنها خانم حاضر در اتوبوس بودم که با گذاشتن کیسه یخ روی سرم، راه تقریبا سی ساعته را طی کرده تا به زاهدان رسیدیم. چند سال در خدمت مردم خوب استان بودیم. در جهاد سازندگی، سپاه پاسداران، دادستانی انقلاب، آموزش و پرورش و صدا و سیما مشغول فعالیت بودم. این چند سال دوران طلایی بود. عجیب همه در حال تلاش و کوشش بودند.
در آغاز زندگی مشترکمان، هر کدام در خوابگاه برادران و خواهران جهاد بودیم. نه خانهای در کار بود و نه جهیزیهای. نه چشم و همچشمی و نه تجملات. زندگی فقط کار بود و تلاش بیوقفه، بدون حقوق و پاداش و مزایا و یارانه. غیرت مردان بلوچ هم جالب بود. روزی با خودرویی تصادف کردم. انها اجازه ندادند من که یک زن هستم از خودرو پیاده شوم. خودشان حل و فصل کردند. مرد بلوچ به همسرم گفت: «مگر ریش نداری؟» ریش، آن زمان نشان غیرت بود و مردانگی و همیت و ایستادگی در مقابل هجوم فرهنگی، در آن زمان همه زندگی درس بود.
خاطرات حاج رسول تارُخ:
من متولد سال 1335 در شیراز هستم. از هنرستان نمازی شیراز دیپلم اتومکانیک گرفتم. اکنون دارای لیسانس مدیریت هستم. من برای جذب دانشآموزان پیشنهاد دادم از بُعد ورزشی وارد شویم تا جذابیت بیشتری داشته باشیم. ما تلاشمان را به کار بردیم تا از طریق ورزش، بچهها را جلب کنیم.
به گروگان گرفته شدن حاج حسن کارگر
حاج حسن کارگر از کارشناسان خوب ما در زمینه قنات بود. ایشان برای ماموریت به منطقه سرباز رفته بود. اشرار ایشان را به گروگان گرفتند و حدود 20 تا 25 روز در چنگال اشرار بود. برای آزادی ایشان از ما درخواست وجه میکردند. اطلاعات سپاه و اداره اطلاعات اجازه نمیداد پول بدهیم. پسر ایشان از میبد آمد تا برای آزادی او اقدام کند. حاج حسن در میبد از محبوبیت خاصی برخوردار بود. در خطبههای نماز جمعه میبد اعلام میکنند که حاج حسن به گروگان گرفته شده و برای آزادی او نیاز به کمک مالی است. امام جمعه اعلان عمومی میکند و مردم وجوهی را جمعآوری کردند. پسر و بستگانش وجه را به اشرار دادند و حاج حسن آزاد شد.
خاطرات مهندس مرتضی شجاعی:
من در سال 1339 در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمدم. از سال 1342 مقیم شهر ری شدم. دوران تحصیلی دبستان، راهنمایی و هنرستان را در شهر ری گذراندم. در سال 1357 در رشته ساختمان دیپلم فنی گرفتم. متعاقب اخذ دیپلم در سال 1357، تحصیلات خود را در رشته کارشناسی معماری دانشگاه علم و صنعت آغاز کردم. در این دوران همزمان با درس دانشگاه در فعالیتهای مبارزاتی دانشجویی حضور فعال داشتم تا انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید.
ناامنی و جو مسموم علیه جهاد سازندگی
آنطور که بعد فهمیدیم، تعلل جهاد سازندگی قصرقند در به کارگیری ما بیشتر ناشی از جوی بود که آنجا علیه جهادسازندگی بود. ناامنی نسبی که وجود داشت. یعنی نمیخواستند ریسک بکنند که اتفاقی بیفتد.
نگهبانهایی که با اسلحه پاس میدادند، از افراد محلی وابسته به ژاندارمری بودند که به آنها جوانمرد میگفتند. ما از طریق جوانمردهای نگهبان مطلع شدیم که جو شهر علیه ماست و بچههای جهادسازندگی نمیتوانیم وارد شهر بشویم. تا این لحظه ما نمیدانستیم که در شهر شعارهایی علیه جهادسازندگی نوشتهاند. اینها به خاطر حضور و فعالیت گروههای چپ بود. در چنین شرایطی، امکان اینکه جهاد سازندگی فعال باشد، کم بود. بعدها که شرایط بهتر شد و ما توانستیم با احتیاط به خیابان اصلی شهر برویم. دیوارهای شهر مملو از شعارنوشتههایی بود که مضمون آن علیه جهاد، انقلاب و امام و به طرفداری از گروه فدائیان خلق بود. گروه بامئیاستار گروه محلی هوادار فدائیان خلق بودند.
از سوی نشر موج هامون، کتاب «از هامون تا مکران» با عنوان فرعی فداکاری برای محرومیتزدایی و سازندگی تالیف سیدعلیرضا بنیهاشمی و عبدالکریم محمدمیری در 698 صفحه با شمارگان هزار نسخه و قیمت 350 هزار تومان منتشر شد.
نظر شما