حسن انصاری، پژوهشگر در یادداشتی به امکان جعلی بودن سفرنامه ناصرخسرو پرداخته و برای این مدعا دلایلی را ذکر کرده است.
۱- من هر بار که سفرنامه را خواندهام اين ترديد را جدیتر گرفتهام. عموما کسانی که از موضوع اصالت اين سفرنامه بحث کردهاند توجه به اين نکته نکردهاند که فارغ از بحث محتوا اصلا از نقطه نظر قرائن درون متنی از کجا معلوم که اين متن نوشته ناصر خسرو باشد؟ اگر بخشهایی از کتاب مشتمل بر مطالبی است که نمیتواند کاملا منحول قلمداد شود چرا اين احتمال را مطرح نکنيم که شايد متن سفرنامه بر اساس يک يا چند متن جغرافیایی و تاریخی و به هدف نسبت دادن آن به نويسندهای از سده پنجم (و شايد ناصر خسرو) جعل نشده باشد؟ اگر چنين احتمالی مطرح باشد شايد بتوان نثر غير متناسب آن با سده پنجم را بدان راجع دانست؛ به اين معنا که محتوا ممکن است قديمی و بر اساس منابع کهن باشد اما تحرير متن متأخر است. وانگهی توصيفهای ناقص و گزارشهای سطحی سفرنامه از شهرها و محیط ها و وقایع تاریخی و آنچه عادتاً بايد به چشم يک ناظر خارجی در سفر به شهرهای مختلف بيايد دليلش اين خواهد بود که متن ما تنها گزيدههایی است از چند متن مختلف و نه گزارش تنها يک ناظر در سفر از شرق به حجاز و عراق و جزيره و شام.
در تصحيح جديد از سفرنامه (به کوشش آقای توکلی صابری) دو نسخه يکی از آغاز سده يازدهم و ديگری از آغاز سده دوازدهم مورد استفاده قرار گرفته است. تاريخ اين نسخهها اگر واقعا درست باشد میتواند به برخی شايعات ادعایی درباره ريشه جعل سفرنامه در قرن هجدهم پايان دهد اما اين احتمال هست که تاريخ نسخهها درست نباشد. بايد در اين زمينه دقت بيشتری کرد. آقای توکلی صابری به اين مهم نپرداختهاند. وانگهی حتی اگر تاريخ اين دو نسخه درست هم باشد باز همچنان میتوان اين متن را برساختهای بر اساس چند متن ديگر دانست چنانکه در بالا توضيح داديم.
۲-دوست دانشمند استاد محمد جواد انواری نظر من را به اين متن جلب کرد که در آن ذکری از سفرنامه ناصرخسرو رفته است. اين اثر را البته من سالها پيش ديده و خوانده بودم به ويژه به دليل ذکری که از کتاب محمد بن بحر رهنی، عالم شيعی در آن رفته. با اين وصف در خاطرم نمانده بود که نامی از سفرنامه ناصر خسرو در اين کتاب ديده میشود؛ اثری که تأليف سال ۶۰۵ ق است. با اين وصف آنچه نويسنده در اين کتاب به طور گذرا از سفرنامه ناصر خسرو مورد اشاره قرار داده چنانکه در يادداشتهای بعدی هم خواهم گفت نمیتواند اصالت متن موجود سفرنامه ناصر خسرو را مورد تأييد قرار دهد. اين برای چنان منظوری کافی نيست (برای کتاب جهان نامه، نک: مدخل بکران در دائره المعارف آقای بجنوردی).
۳- به لطف فاضل محترم آقای سهيل ياری گُل درّه با يادداشتی از مرحوم استاد ايرج افشار آشنا شدم که پيشتر از آن بیاطلاع بودم. در اين يادداشت استاد افشار توضیح و اشارهای دارد به مجموعه سفينه تبريز و از سال ۷۲۳ ق که در آن از سفرنامه ناصر خسرو ذکر و نقلی آمده. در اينجا برخلاف جهان نامه علاوه بر ذکر سفرنامه يک خطی هم از آن نقل شده که میتواند برای بحث اصالت متن موجود از سفرنامه به کار آيد. آنچه اهميت دارد اين است که نقل سفينه تبريز از سفرنامه با وجود شباهت در يک قسمت آن در بخشی از آن با نسخه های موجود سفرنامه متفاوت است. هر چه هست نام بردن و نقلی در کمتر از يک سطر از سفرنامه ناصرخسرو به تنهایی برای اثبات اصالت متن موجود کافی نيست. به شرحی که در فرسته بعد خواهيم گفت.
۴- نظر شادروان دکتر شرف خراسانی درباره قطعه ای از سفرنامه منسوب به ناصر خسرو
استاد ما شادروان دکتر شرف الدين شرف خراسانی مقاله ممتازی دارد درباره ابو العلای معری (در دائرة المعارف بزرگ اسلامی). در این مقاله نظری درباره قطعه ای مرتبط با سفرنامه ناصر خسرو آنجا که از ابو العلای معری سخن می راند ابراز داشته که حائز اهميت است. اين تنها يک نمونه از مطالب غير قابل قبول سفرنامه منسوب به ناصر خسروست که با ساير نوشته های او و شخصيت محکم و عميق فلسفی او سازگار نيست. ابتدا متن مرتبط را از سفرنامه نقل می کنيم و سپس نظر استاد دکتر شرف را.
سفرنامه منسوب به ناصر خسرو: "در آن شهر مردی بود که وی را ابوالعلاء معری میگفتند، نابینا بود و رییس شهر او بود، نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان، و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود، نیم من نان جوین را به نُه گرده کرده، شبانه روز به گردهای قناعت کند و جز آن هیچ نخورد، و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر میسازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند، و وی نعمت خویش از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر قائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقّرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را «الفصول و الغایات» نام نهاده، و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک، و نیز آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب به معارضهٔ قرآن کردهای، و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی ادب و شعر خوانند، و شنیدم که او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی اینهمه مال و نعمت ترا داده است، چه سببست که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم، و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."
نظر دکتر شرف: "در اینجا باید گفت كه آنچه ناصرخسرو در سفرنامه، در شرح عبورش، از معرة النعمان دربارۀ ابوالعلاء گزارش میدهد، یا گزافهای است از راه شنیدههایش، یا تحریف نوشتۀ او از سوی دیگران. در آنجا گفته میشود كه ابوالعلاء «نعمتی بسیار داشت و بندگان و كارگزاران فراوان، و خود همۀ شهر او را چون بندگان بودند...»"
کافی است اندکی با زندگينامه ابو العلای معری آشنا باشيم تا گزارش سفرنامه منسوب به ناصر خسرو را رد کنیم. از این دست موارد و گزارش های نادرست و یا غیر دقیق در سفرنامه بسیار است. در بحثی که درباره ناصر خسرو در حال تدوین هستم به مواردی ديگر خواهم پرداخت.
۵- باز هم درباره سفرنامه ای که از ناصر خسرو نيست
از نمون های مطالب غريب در سفرنامه منسوب به ناصر خسرو گزارشی است که درباره يکی از شاگردان شيخ الرئيس در اين کتاب می بينيم. من پيشتر درباره اين شاگرد و آثارش در همينجا نوشته ام. طبق آنچه گفته شده ناصر خسرو متولد سال ۳۹۴ ق است. ابن سينا را می دانيم که متولد سال ۳۷۰ ق است. شاگرد ابن سینا، نسوی را نويسنده سفرنامه بنابر ادعای خود این کتاب در سال ۴۳۷ ق در سمنان دیده است. طبعا کسی که خود را شاگرد ابن سینا می داند تا بدان پايه که کتابی را بر ابن سينا خوانده باشد باید دست کم سال ۴۱۰ ق و یا قبل از آن به دنیا آمده باشد. این شخص طبعا در سال ۴۳۷ ق سنی حدود ۲۷ سال داشته که به ويژه طبق عرف قديم چنين کسی را "مردی جوان" نمی خوانند.
تعبير سفرنامه درباره ابن سينا هم جالب توجه است: تعبير خشک و خالی "ابو علی سينا" در کتاب های فارسی را نمی دانم چقدر قديمی است اما مثلا ابو ريحان که شايد قديمترين کسی است که نام ابن سينا در آثارش مکرر آمده از او با تعابير متفاوتی ياد می کند: ابو علي بن سينا/ ابو علي الحسين بن عبد الله بن سينا و يا ابو علي السينوي (برای مورد اخير، نک: تحديد نهايات الأماکن، ص ۲۴۳).
فارغ از اين نکته آيا واقعا در سال ۴۳۷ ق ناصر خسرو ابن سينا را می شناخته؟ ابو ريحان بيرونی (د. پس از ۴۴۰ ق) که با ابن سينا از نزديک آشنا بوده و با او مکاتباتی فلسفی هم داشته البته ابن سينا را می شناخته است يا بهمنيار که خود شاگرد ابن سيناست. اما چرا ناصر خسرو که در سال ۴۳۷ ق به تعبير خودش" مردی دبیرپیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی، و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده در میان اقران شهرتی یافته بودم" بايد ابن سينا را که می دانيم شهرت و جايگاه فلسفی اش در خراسان بيشتر مديون آموزش های ابو العباس لوکری در نيمه دوم سده پنجم قمری است به نيکی بشناسد؟
[گزارش سفرنامه منسوب به ناصر خسرو درباره دانشمند برجسته علي بن احمد نسوی و شاگری اش نزد ابن سينا
سفر نامه منسوب به ناصر خسرو ، ص ۴
روز آدينه هشتم ذى القعده از آنجا به دامغان رفتم، غرّه ذى الحجه سنه سبع و ثلاثين و اربعمائة به راه آبخورى و چاشتخواران به سمنان آمدم و آنجا مدتى مقام كردم و طلب اهل علم كردم. مردى نشان دادند كه او را استاد على نسائى مى گفتند نزديك وى شدم، مردى جوان بود، سخن به زبان فارسى همى گفت، به زبان اهل ديلم، و موى گشوده و جمعى نزد وى حاضر. گروهى اقليدس مى خواندند و گروهى طب و گروهى حساب. در اثناى سخن مى گفت كه: «من بر استاد ابو على سينا رحمة اللّه عليه چنين خواندم و از وى چنين شنيدم». همانا غرض وى آن بود تا من بدانم كه او شاگرد ابو على سيناست. چون با ايشان در بحث شدم، او گفت: «من چيزى سپاهيانه دانم و هوس دارم كه چيزى از حساب بخوانم». عجب داشتم و بيرون آمدم و گفتم: «چون چيزى نداند چه به ديگرى آموزد؟».]
۶- باز هم درباره سفرنامه منسوب به ناصر خسرو
در جایی ديگر نويسنده سفرنامه از يک "فيلسوفی" ياد می کند که در هيچ کتاب ديگری نامش ظاهرا تاکنون ديده نشده: ابو الفضل خليفة بن علی الفيلسوف در شميران. عبارت او چنين است: "در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفیلسوف مردی اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کردیم و دوستی افتاد میان ما مرا گفت چه عزم داری گفتم سفر قبله را نیت کرده ام گفت حاجت من آنست که به هنگام مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم"
اين خليفه بن علی اگر واقعا "فيلسوف" بوده (و نه حتی يک "متفلسف") چرا نامی از وی در تتمه صوان الحکمه ابن فندق و يا آثار قفطی و ديگران نيامده؟ و اگر او فيلسوف بود چرا ناصر خسرو تنها در وصفش می گويد: "مردی اهل بود". مردی اهل بود، در اينجا چه معنی می دهد و چطور بايد وصف يک فيلسوف باشد؟ مگر بنا بود مردی نا اهل باشد؟ خوشمزه اينجاست که ناصر خسرو از همه آنچه بايد درباره او بگويد اين مطلب را برجسته کرده که: "مرا گفت چه عزم داری گفتم سفر قبله را نیت کرده ام گفت حاجت من آنست که به هنگام مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم".
نویسنده سفرنامه مطلب غريب ديگری هم اضافه می کند: می گويد اين خليفة بن علي را در شميران ديده و بعد اضافه می کند او از دربند بود. آيا مقصود سفرنامه از دربند، باب الأبواب است يا مقصودش دربند شميران است؟ ظاهرا کسی که اين متن را به نام ناصر خسرو ساخته نمی دانسته که دربند شمیران نخستين بار نامش در سده نهم در منابع ديده می شود و پيشتر ذکری از آن در منابع نيست. وانگهی شميران را کسی در سده پنجم شميران نمی خوانده است. آنجا را قصران الداخل و الخارج می خواندند. برای نخستين بار در سده نهم است که در منابع تاريخی مانند ظهير الدين مرعشی از شميران يادی می شود.
اما خوب چرا اصلا بايد اين شميران را شميران ری فرض کنيم؟ منظور سفرنامه از شميران، سميران/ شميران طارم است و شايد به همین قرینه منظورش از دربند همان باب الابواب است. اما اينجا يک ايرادی وجود دارد: سفرنامه در همينجا وقتی از شميران و فيلسوفش سخن می راند دچار خطایی نابخشودنی می شود: "اکنون با سر حکایت و کار خود شوم، از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکیست همه سنگلاخ و آن قصبه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه ای بلند بنیادش برسنگ خاره نهاده است، سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه فرو برده تا کنار رودخانه که از آن جا آب بر آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی ستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفشها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که: «مرزبان الدیلم جیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین» و نامش جستان ابراهیم است."
ايراد قضيه اين است که ملوک طارم و شميران آنجا آل مسافر بوده اند که تنها ارتباطی خانوادگی با آل جستان داشتند و اساسا سرزمين تحت حکومت آنان ربطی به ديلم و ديلميان و آل جستان نداشت. روشن است که اينجا جاعل سفرنامه دچار خبط و اشتباه غريبی شده و از خودش داستان سرایی کرده. مرحوم علامه قزوينی به وجود اين خطا نه در اشاره به سفرنامه بلکه در بحث از متن ابن حوقل که گويا جاعل سفرنامه تحت تأثير آن به خطا افتاده به دقت پرداخته است: "ابن حوقل ( بطبق نسخهء مطبوعهء ليدن ص ۲۶۸ ) پاىتخت جستانيان را طرم ( يعنى طارم ) شمرده است و عين عبارت او در اين خصوص با عبارت اصطخرى كه سابقا در ص ۴۳۴ نقل كرديم طابق النّعل بالنّعل يكى است جز آنكه در اين جملهء اصطخرى : « و المكان الّذى يقيم به الملك يسمّى روذبار و به مقام آل جستان و رياسة الدّيلم فيهم » در ابن حوقل بجاى كلمهء رودبار « الطّرم » دارد هكذا : « و المكان الّذى به الملك يسمّى الطّرم و به مقام آل جستان و رياسة الدّيلم فيهم »...و نسخه ابن حوقل كه اساس طبع ليدن بوده ظاهرا « اصلاح » يكى از قرّاء متأخّر است كه جستانيان را در ذهن خود بدون شكّ با سلسلهء ديگر از ملوك ديلم معروف به « آل مسافر » كه جانشين جستانيان بودهاند و اينان بدست آنها منقرض شدند و پاىتخت آنها در حقيقت طارم بوده اشتباه كرده است زيراكه طارم ( يعنى قلعهء معروف شميران قصبهء بلاد طارم ) بتصريح عموم مورّخين پاىتخت آل مسافر بوده است نه پاىتخت آل جستان و احدى را تاكنون جز همين عبارت مشكوك محرّف ابن حوقل طبع ليدن مطلقا و اصلا نشنيدهايم كه پايتخت جستانيان را طارم ضبط كرده باشد" (تعليقات جهانگشا، ۳/ ۴۳۶ تا ۴۳۷).
اين قبيل خطاهای آشکار و خلط های غريب معلوم است اثر کسی/ کسانی است که به شکل ناشيانه ای مطالب متون مختلف را با هم در آميخته اند. به نظر می رسد جاعل متن بين شميران / قصران و ارتباط مناطق شمالی ری با ديلمان از یک سو و شميران طارم از دیگر سو خلط کرده و دربند را هم همان دربند شميران طهران فرض کرده. طبيعی است که ناصر خسرو شأنش اجلّ از اين حرفها است.
حال که سخن بر سر اطلاعی درباره يک فيلسوف در سفرنامه است بد نيست اين را هم همينجا اضافه کنيم: اطلاعی که در اين متن درباره يک دانشمند و "امام" معتزلی به نام ابو سعيد بصری از ارّجان آمده که سفرنامه می گويد اهل دانش های حساب و هندسه بود هم باز از مواردی است که هيچ گزارش ديگر تاريخی و متون طبقات معتزله آن را تأييد نمی کند: "گفتند به ارجان مردی بزرگ است و فاضل، او را شیخ سدید محمد بن عبدالملک گویند. چون این سخن شنیدم از بس که از مقام در آن شهر ملول شده بودم رقعهای نوشتم بدو و احوال خود اعلام نمودم و التماس کردم که مرا از این شهر به موضعی رساند که ایمن باشد. چون رقعه بفرستادم روز سیوم سی مرد پیاده دیدم همه با سلاح به نزدیک من آمدند و گفتند ما را شیخ فرستاده است تا در خدمت تو به ارجان رویم و ما را به دلداری به ارجان بردند. ارجان شهری بزرگ است و در او بیست هزار مرد بود و بر جانب مشرقی آن رودی آب است که از کوه درآید و به جانب شمال آن رود چهار جوی عظیم بریدهاند و آب از میان شهر به در برده که خرج بسیار کردهاند و از شهر بگذرانیده، به آخر شهر بر آن باغها و بستانها ساخته و نخل و نارنج و ترنج و زیتون بسیار باشد و شهر چنان است که چندان که بر روی زمین خانه ساختهاند در زیر زمین همچندان دیگر باشد و در همه جا در زیر زمینها و سردابها آب میگذرد و تابستان مردم شهر را به واسطه آن آب در زیر زمینها آسایش باشد، و در آن جا از اغلب مذاهب مردم بودند و معتزله را امامی بود که او را ابوسعید بصری میگفتند. مردی فصیح بود و اندر هندسه و حساب دعوی میکرد و مرا با او بحث افتاد و از یکدیگر سوالها کردیم و جوابها گفتیم و شنیدیم در کلام و حساب و غیره."
۷- از ديگر گزارش های نادرست در سفرنامه منسوب به ناصر خسرو
"به یمامه حصاری بود بزرگ و کهنه. از بیرون حصار شهری است و بازاری و از هرگونه صناع در آن بودند و جامعی نیک و امیران آن جا از قدیم بازار علویان بودهاند و کسی آن ناحیت از دست آنها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزدیک نبود و آن علویان نیز شوکتی داشند که از آن جا سیصد و چهارصد سوار برنشستی و زیدی مذهب بودند و در قامت گویند «محمد و علی خیرالبشر و حیّ علی خیر العمل» و گفتند مردم آن شهر شریفیه باشند، و بدین ناحیت آب های روان است از کاریز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ شود یک هزار من به یک دینار باشد و از یمامه به لحسا چهل فرسنگ میداشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جایها باشد که بخورند و به تابستان نباشد."
نويسنده در حالی که در وصف مفصلی که از يمن (و صعده) به دست داده از زيدی بودن مردم این سرزمین سخنی به ميان نمی آورد آنگاه که از يمامه گزارش می دهد اهل یمامه و حاکمان آنجا را زيدی می خواند. اگر مقصود او امرای سادات اخیضری یمامه باشد زيدی بودن آنان را کسی ديگر گزارش نکرده است. نوع رفتارها و مناسبات سياسی آنان نشانی از اينکه زيدی مذهب بوده باشند ندارد.
نويسنده سفرنامه در وصف يمن البته روشن است اطلاعاتش بر اساس منابع قدیم است و آنچه می گويد تناسبی با آغاز سده پنجم قمری ندارد: "صفت زمین عرب و یمن : چون از مکه به جانب جنوب روند به یک نزل به ولایت یمن رسند و تالب دریا همه ولایت یمن است و زمین یمن و حجاز به هم پیوسته است. هر دو ولایت تازی زبانند و در اصطلاح زمین یمن را حمیر گویند و زمین حجاز را عرب، وسه جانب این هر دو زمین دریاست، و این زمین چون جزیره ای است اول جانب شرقی آن دریای بصره است و غربی دریای قلزم که ذکر آن در مقدمه رفت که خلیجی است و جانب جنوبی دریای محیط است، و طول این جزیره که یمن و حجاز است از کوفه باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال به جنوب و عرض آن که از مشرق به مغرب است از عمان است تا به جار مقدار چهار صد فرسنگ باشد و زمین عرب از کوفه تا مکه است و زمین حمیر از مکه تا عدن، و در زمین عرب آبادانی اندک است و مردمانش بیابانی و صحرا نشینند و خداوند ستور چهارپا و خیمه. و زمین حمیر سه قسم است یک قسم را از آن تهامه گویند و این ساحل دریای قلزم است بر جانب مغرب و شهرها و آبادانی بسیار است چون صعده و زبید و صنعا و غیره.
و این شهرها بر صحراست و پادشاه آن بنده حبشی بود از آن پسر شاددل، و دیگر قسم از حمیر کوهی است که آن را نجد گویند و اندر او دیولاخها و سردسیرها باشد و جاهای تنگ و حصارهای محکم. وسیوم قسم از سوی مشرق است و اندر آن شهر های بسیار است چون نجران و عثر و بیشه و غیر آن و اندر این قسم نواحی بسیار است و هر ناحیتی ملکی و رییسی دارد و آن جا سلطانی و حاکمی مطلق نیست. قومی مردم باشند به خود سر و بیش تر دزد و خونی و حرامی، و این قسم مقدار دویست فرسنگ در صد و پنجاه برآید و خلقی بسیار باشد و همه نوع، و قصر غمدان به یمن است به شهری که آن را صنعا گویند و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده است در میان شهر و آن جا گویند که خداوند این قصر پادشاه همه جهان بوده است. و گویند که در آن تل گنجها و دفینهها بسیار است و هیچ کس دست بر آن نیارد بردن نه سلطان و نه رعیت. و عقیق بدین شهر صنعا کنند و آن سنگی است که از کوه ببرند و در میان ریگ بر تابه به آتش بریان کنند و در میان ریگ به آفتابش پرورند و به چرخ بپیرایند، و من به مصر دیدم که شمشیری به سوی سلطان آورده بودند از یمن که دسته و برچک او از یک پاره عقیق سرخ بود مانند یاقوت."
اطلاعاتی که اينجا درباره يمن و صعده و صنعاء و امرای این سرزمین ها و غيره به دست داده شده مطالب غریبی است که سراغ آن را در هيچ منبع ديگر نمی توان گرفت. معلوم است که اینها گزارش های شخصی نویسنده نیست بلکه آنها را از منابع متعدد و از زمان های مختلف گردآورده و پاره ای مطالب بی اساس هم بدان افزوده. اصولا بخش زيادی از اطلاعات سفرنامه درباره حاکمان محلی مناطق و سرزمین های مختلف با هيچ منبع تاريخی ديگر سازگار نيست و يا دست کم مطالبی است که هيچ کتاب ديگری آن را گزارش نکرده است.
۸- سفرنامه منسوب به ناصر خسرو و برخی اطلاعات اشتباه ديگر
۱- قیروان ولایتی است شهر معظمش سلجماسه است که به چهار فرسنگی دریاست، شهر بزرگ بر صحرا نهاده و باروی محکم دارد و در پهلوی آن مهدیّه است که مهدی از فرزندان امیرالمومنین حسین بن علی رضی الله تعالی عنهما ساخته است بعد از آن که مغرب واندلس گرفته بود وبدین تاریخ به دست سلطان مصر بود و آن جا برف بارد و لیکن پای نگیرد، و دریا از اندلس بر دست راست سوی شمال بازگردد و میان مصر و اندلس هزار فرسنگ است و همه مسلمانی است.
۲- و فسطاط لشکرگاه را گویند و این چنان بوده است که یکی از از فرزندان امیرالمومنین حسین بن علی صلوات الله علیهم اجمعین که او را المعز لدین الله گفتهاند ملک مغرب گرفته است تا اندلس و از مغرب سوی مصر لشکر فرستاده است از آب نیل میبایست گذشتن و بر آب نیل گذر نمی توان کرد یکی آن که آبی بزرگ است. و دوم نهنگ بسیار در آن باشد که هر حیوانی که به آب افتد در حال فرو میبرند و گویند به حوالی شهر مصر در راه طلسمی کردهاند که مردم را زحمت نرسانند و ستور را و به هیچ جای دیگر کسی را زهره نباشد در آب شدن به یک تیر پرتاب دور از شهر و گفتند المعزالدین الله لشکر خود را بفرستاد و بیامدند ان جا که امروز شهر قاهره است و فرمود که چون شما آن جا رسید سگی سیاه پیش از شما در آب رود و بگذرد. شما بر اثر آن سگ بروید و بگذرید بی اندیشه و گفتند که سی هزار سوار بود که بدان جا رسیدند همه بندگان او بودند.
در اين عبارات (مانند چند عبارت ديگر در سفرنامه) ناصر خسروی اسماعيلی چطور امامان فاطمی را نه امام و امير المؤمنين بلکه "سلطان" می نامد؟ چرا مهدی فاطمی را به جای آنکه امام بخواند تنها از فرزندان امام حسين بن علي (ع) می خواند؟ وانگهی چطور او به عنوان حجت فاطميان در خراسان نمی داند که فاطميان هيچ گاه مؤفق نشدند اندلس را زير نگين خود بياورند و حکومت آنان هيچ گاه از مغرب به اندلس گسترده نشد؟ آيا اين متن ها از ناصر خسرو است؟
اعتبار سنجی علمی و نه ذوقی متون: گامی نو در پژوهش درباره سفرنامه منسوب به ناصر خسرو (در ۳ فرسته)
بحث اعتبار سنجی متون کهن تخصصی است که نياز به اطلاع و آگاهی از تعدادی از شاخه های مختلف علوم دارد. نيازمند دانش و تخصص در تحليل تاريخی و دينی و انتقادی و زبانی است. بايد آشنا با سنت نسخه های خطی و پيچيدگی هایی آن باشيد. بايد با سبک های ادبی و ژانرهای مختلف آشنا باشيد. داوری در اين زمينه نيازمند احاطه بر جوانب مختلف تاريخ و تمدن و ژانرهای ادبی است.
نمونه سفرنامه ناصر خسرو از مواردی است که تاکنون آنطور که شايسته است از حيث اصالت سنجی مورد توجه قرار نگرفته. هر کس با الفبای تاريخ ادبيات و متون کهن آشنا باشد و به ويژه آثار منثور ناصر خسرو را خوانده باشد وقتی سفرنامه منسوب به ناصر خسرو را می خواند با اين پرسش روبرو می شود که چرا سبک ادبی اين کتاب با ساير آثار منثور ناصر خسرو متفاوت است؟ چرا نثر اين کتاب به نثر سده پنجم خراسان شباهتی ندارد؟ ممکن است پاسخ داده شود خوب ممکن است تصرفات کاتبان در طول تاريخ نثر کتاب را به کلی دگرگون کرده باشد. آشنايان با اين مسئله به نيکی می دانند که دگرديسی ها در نثر کتاب های فارسی از نوعی که مثلا در متن ترجمه تفسير طبری و يا تاريخ بلعمی می شناسيم از لونی ديگر است و تفاوت نثر سفرنامه ناصر خسرو را نمی توان با اين موارد مقايسه کرد و بر همان منطق سنجید. برخی ممکن است پاسخ دهند ناصر خسرو سفرنامه را برای استفاده شخصی نوشته و بنابراين از نثری متفاوت در آن استفاده کرده. ديده ام که برخی چنين تصور نادرستی از اين موضوع دارند. روشن است که اين اشخاص دچار زمان پريشی هستند و سبک های ادبی متون کهن را با سبک های ادبی دوران مدرن و دنيای نويسندگی در عصر جديد و آن هم در نوشتن زندگينامه های خودنوشت اشتباه گرفته اند. چنين چيزی در دنيای ادبيات کهن جایی ندارد.
يکی دو نفر را ديدم استناد کرده اند به اينکه در دو کتاب يادی از سفرنامه ناصر خسرو رفته است: يکی در جهان نامه محمد بن نجيب بکران (نوشته شده در سال ۶۰۵ ق) و ديگری در سفينه تبريز از سال ۷۲۳ ق. همين دوستان نشان دادند تخصصی در اين رشته يعنی درکی تاريخی و انتقادی از سنت نسخه های خطی و اصالت سنجی متون ندارند. ما بحثمان در اصالت متن موجود و شناخته شده از سفرنامه است و نه سفرنامه ای که ما از خصوصيات آن اطلاعی نداريم. در چاپ کتاب جهان نامه در حد تنها يک اشاره، از سفرنامه ای از ناصر خسرو ياد شده. اما اين دوستان بايد بدانند که مگر اين تنها مورد در تاريخ ادبيات و بحث های اصالت سنجی است که منابع قديم به کتابی اشاره می کنند و آنچه امروز به نام آن کتاب موجود است ربطی به آن عنوان ندارد؟ مقتل ابو مخنف را همه منابع قديم به عنوان کتابی از ابو مخنف نام برده اند. آيا همين کفايت می کند که مقتل موجود ابو مخنف را که اثری کاملا ساختگی است اصيل قلم ببريم؟ آگاهان می دانند که چنين نيست؛ و کاش علم نسخه شناسی و متن شناسی به اين سادگی دستياب همگان می شد. اين سخن نشان می دهد حتی با مقدمات بحث های تحليلی تاريخی در موضوع متن شناسی و سبک شناسی آشنا نيستيد. درست است که محمد بن نجيب بکران از يک سفرنامه ناصر خسرو سخن رانده؛ از کجا معلوم که عينا منظورش متن سفرنامه موجود باشد؟ وانگهی در همين مورد هم بايد نسخه های اساس تصحيح جهان نامه مورد بازبينی قرار گيرد و دانسته شود آيا نام سفرنامه ناصر خسرو از اضافات حاشيه نويسان و کاتبان بعدی است و يا از خود محمد بن نجيب بکران؟
درباره سفينه تبريز قبلا در همين سلسله يادداشت ها نوشتم که نقلی کوتاه و نيم سطری که در اين سفينه از سفرنامه آمده اختلاف قابل توجهی دارد با متن موجود سفرنامه. ما هم اگر از اصالت متن سفرنامه سخن می گوييم و آن را مورد ترديد قرار داده ايم روشن است اصالت کل متن را در نظر داريم و نه اينکه متن موجود ممکن است هسته هایی از متن اصلی را با تحريفات بسيار در خود داشته باشد. اينجا بحث سر اصالت کل متن است. مگر با يک نقل چند کلمه ای از يک کتاب نسبتا پر برگی مانند سفرنامه ناصر خسرو در اثری که حدود سيصد سال بعد از او نوشته شده می توان اصالت سفرنامه موجود را ثابت کرد؟ اگر آشنا با سنت علمی و آکادميک مطالعات نسخه شناسی باشيد البته پاسختان منفی خواهد بود.
مگر سفرنامه منسوب به ناصر خسرو تنها متنی است که اصالتش می تواند محل تأمل و پرسش قرار بگيرد؟ ده ها و بل صدها متن در عربی و فارسی می شناسيم که قرن هاست به نام نويسندگانی شهرت دارند اما تنها با تأمل و تحقيق و البته تخصص اينک ثابت شده است که متن های موجود اصالتی ندارند. همه می دانيم که قرن هاست فصوص الحکمه را به فارابی نسبت می دهند و از قضا نسخه های بسيار کهنه ای منسوب به فارابی هم دارد. اما متخصصان می دانند اين کتاب نمی تواند از او باشد. لابد اگر داوری را به دوستانی بسپاريم که از وجود دو منبعی که از سفرنامه ناصر خسرو نامی برده اند اصالت متن موجود سفرنامه را نتيجه گرفته اند حتما خواهند گفت فصوص الحکم بی تردید از فارابی است. اما عزيز متأسفانه چنين نيست. همه منابع کهن گفته اند فضل بن شاذان اثبات الرجعة دارد. اما آنچه امروز به عنوان اثبات الرجعة در چند نسخه خطی به نام فضل بن شاذان موجود است و به چاپ رسيده حتما از او نيست. آيا اين بدين معناست که فضل بن شاذان اصلا اثبات الرجعة نداشته است؟ بله حتما داشته اما اين متنی که امروز تحت اين عنوان می شناسيم از ابن شاذان نيست.
نام بردن از سفرنامه ناصر خسرو در جهان نامه و يا نقلی نيم سطری از متن موجود در سفينه تبريز زمانی می توانست دليل بر اصالت متن موجود از سفرنامه باشد که ما در کنار اين قرينه، قرائن ديگری در اختيار داشتيم. مهمترين مسئله در اينجا وجود سنتی از نسخه های خطی کهن است. آيا می توان پيشينه متن موجود را به سنتی کهن از نسخه های خطی اثر متصل کرد و تبارشناسی نسخه ها را معاينه بررسيد؟ پاسخ منفی است. البته بيشتر آثار ناصر خسرو وضع مشابهی دارند و از آنها نسخه های قديمی در دست نيست. اين را می توان درک کرد. ناصر خسرو حجت فاطميان در خراسان در وضع پيچيده ای قرار داشت. او در زمانی می زيست که ارتباط سنت او با فاطميان خيلی زود به دليل تحولات سياسی در ايران و مصر قطع شد. آثارش هم به فارسی بود و بنابراين نه فاطميان مصر (و بعد طيبيان يمن) به آثارش توجهی نشان دادند و نه نزاريان فارسی زبان ايران (در الموت و قهستان) چندان او را از سنت خود می توانستند قلم ببرند. نزاريان دعوت جديده ای را رهبری می کردند که با انديشه ناصر خسرو تمايزهایی روشن داشت. با وجود جايگاه رفيع ناصر خسرو در ميان اسماعيليان بدخشان اما با اين وصف آثار او به شکل وسيعی در ميان نزاريان گسترده نشد. اين می تواند فقدان نسخه های کهن و متعدد را تفسير کند. اما اينجا يک تفاوت ميان سفرنامه با کتاب هایی مانند خوان الاخوان و زاد المسافرين و وجه دين و .. هست و آن اينکه سبک ادبی اين آثار برخلاف سفرنامه با سده پنجم تناسب تام دارد. وانگهی به طور مثال کهنترين منبعی که از ناصر خسرو و انديشه او ياد کرده و در زمان حيات خود ناصر خسرو نويسنده اش می زيسته يعنی بيان الأديان از وجه دين نام برده. بنابراين به طور مثال قياس وجه دين با سفرنامه صحيح نيست.
درباره ناصر خسرو می دانيم که از قرون گذشته افسانه ها و داستانهای بی پايه بسيار ساخته اند و عمده آنچه در منابع درباره او آمده اصيل نيست و داستان هایی است که مخلوق ذهن علاقمندان به او و آثارش و شعرش بوده است. از آن جمله متن هایی تحت عنوان زندگينامه او و يا حتی نقل هایی از سفرنامه او در منابع هست که محققين در اصالت آنها ترديد کرده اند. در اينکه از يک دوره ای سفرنامه ای به ناصر خسرو نسبت داده شده ترديد نيست. اما پرسش اصلی اين است که آيا متن موجود همان سفرنامه ای است که در برخی منابع از آن يادی رفته؟ می دانيم که در دیباچهٔ بایسنقری شاهنامه مطلبی از "سفرنامه ناصر خسرو" نقل شده که در متن موجود سفرنامه ديده نمی شود. برخی آن نقل را که مربوط به فردوسی است جعلی و منحول دانسته اند؛ بدين دليل که در متن موجود سفرنامه از آن خبری نيست. اما شايد در واقع همان متن مورد ارجاع در مقدمه شاهنامه بايسنقری بود که اصيل است و متن موجود است که پرسش برانگيز است.
آنطور که پيشتر هم مکرر گفته و نوشته شده تمام نسخه های موجود و بسيار متأخر سفرنامه ناصر خسرو به نسخه لکنهو می رسد. ادعا شده اين نسخه از سال ۱۰۰۶ ق است. اگر تاريخ اين نسخه درست باشد دست کم می توان تاريخ متن موجود را تا آن تاريخ و نه پيشتر عقب برد. اما اينجا دو نکته وجود دارد: يکی اينکه اين تاريخ بايد مورد دقت نسخه شناختی قرار گيرد. آشنايان و متخصصان در سنت نسخه شناسی به نيکی می دانند که به بسياری از تاريخ ها و رقم های نسخه های خطی نمی توان اعتماد کرد؛ به ويژه در مورد نسخه های خطی شبه قارّه که معمولا پيچيدگی ها و مشکلات زيادی دارند. بررسی های بيشتر در اين زمينه ضروری است. دوم: اگر هم اين تاريخ درست و اصيل باشد نهايتا نشان می دهد اصالت متن سفرنامه موجود تا آن تاريخ قابل پيگيری است و نه بيشتر.
اينک بر اساس آنچه گفته شد اين پرسش ها در ارتباط با اصالت سنجی سفرنامه قابل طرح است: ۱) چه قرينه درون متنی در سفرنامه داريم که اين اثر از ناصر خسرو است؟ آيا در خود متن جز آنکه نويسنده خود را ناصر می خواند که لزوما اشاره به ناصر خسرو ندارد قرينه ديگری وجود دارد که نشان دهد متن ما از ناصر خسرو است؟ ۲) اگر قرينه ای درون متنی وجود ندارد آيا دليلی داريم که ناصر خسرو سفرنامه ای نوشته است؟ خود او که در آثارش به چنين کتاب و اثری اشاره ای ندارد. چند منبع از سده ششم به بعد هم که اشاره ای کلی به سفرنامه ناصر خسرو دارند قرينه استواری را به ما نشان نمی دهند که متن موجود همان سفرنامهای است که آنها بدان اشاره کرده اند. وانگهی مقدمه شاهنامه بايسنقری که از سفرنامه ناصر خسرو ياد می کند از آن نقلی می کند که در نسخه موجود ديده نمی شود. حال پرسش اين است که چرا بايد ناصر خسرو سفرنامه ای داشته باشد؟ آيا نوشتن سفرنامه به سبک متن منسوب به ناصر خسرو در آن زمان سابقه ای داشته؟ پاسخ به اين پرسش منفی است. ژانر سفرنامه نويسی از نوع متن منسوب به ناصر خسرو پديدهای است مربوط به بعد از سده پنجم. ما قبل آن دوره سنتهای مشيخه نويسیهای "بلدانی" داشتهايم که سنت محدثان بوده و به کلی امر متفاوتی است.
عدهای هم مسالک و ممالک و يا کتابهای جغرافيایی مینوشتهاند و يا عدهای گزارش رحلههایی را مینوشتند که مأموريتهای حکومتی بوده مانند رحله ابن فضلان و يا ابو دلف. سبک سفرنامه سبک بديع و بی سابقه ای در سده پنجم بايد قلمداد شود. ناصر خسرو با چه هدفی بايد چنين سفرنامه ای بنويسد؟ تفکر فلسفی و حکمی و دينی او چرا در اين اثر غايب است؟ چرا حتی در مورد اعتقادات اسماعيلی اش سفرنامه اثر هماهنگی نيست؟ اگر به جای او هر کس ديگر با اندکی تمايلات شيعی را بگذاريد به سادگی اين متن می توانست به شخصی ديگر نسبت داده شود. ابو ريحان سفرنامه هندش را نوشت که همان تحقيق ما للهند است. آيا از لحاظ محتوا می توان ميان سفرنامه ناصر خسرو با سفرنامه حکيمی ديگر يعنی تحقيق ما للهند ابو ريحان نسبت و مشابهتی يافت؟ ۳) چه دليلی وجود دارد که اين متن در شکل موجود کاملش نماينده قلم و بيان ناصر خسرو باشد؟ آيا محتمل نيست هسته اوليه اين اثر از او باشد با الحاقات و تحريفات بسياری که بعدا بر آن افزوده شده و همين هم موجب شده شماری خطا در متن وارد شود (قبلا در تعدادی از يادداشت ها بدان اشاره کرديم)؟ به ويژه اينکه نثر کتاب با سده پنجم و با نثر ناصر خسرو سازگار نيست؟ اگر چنين باشد محتمل است هسته اوليه ای به قلم ناصر خسرو بعدا دستخوش تحريفات، اصلاحات، الحاقات و استفاده از منابع ديگر قرار گرفته و در نهايت متنی ساخته شده منسوب به او در حالی که تنها هسته اوليه ای از آن به قلم او بود. به ويژه اينکه میدانيم در جایی از متن موجود اين عبارت آمده: "...و مسجد آدینه ای دارد که اگر صفت آن کرده شود به تطویل انجامد. هرچند صاحب کتاب شرحی هرچه تمام تر نوشته است".
راست اين است که تاکنون ما سالشمار سوانح زندگانی ناصر خسرو را بر اساس و پايه سفرنامه او بازسازی کردهايم. درباره شخصيتی که از او ديوان اشعاری پر برگ باقی مانده و تعدادی اثر منثور و منظوم ديگر در دسترس است بهترين منبع بايد خود آثار او باشد؛ منتهی نه هر کتاب و اثری. بلکه کتابی که از اصالت آن اطمينان خاطر داشته باشيم. درباره ناصر خسرو گزارش های ساختگی و افسانه ها در منابع قديم و جديد کم نيست. شيوه درست تحليلی انتقادی اين است که می بايست زندگانی ناصر خسرو را از نو بنويسيم؛ بر اساس منابع اصيل و کتابهایی از او که در اصالتشان ترديد نداريم و يا دست کم قرائن متعددی اصالت آنها را تأييد می کند؛ بی آنکه سفرنامه مورد نظر و مراجعه باشد. آنگاه بعد از نوشتن و بازسازی زندگی نامه او بر اساس منابع اصيل تنها راه درست در ارتباط با متن موجود سفرنامه اين است که مطالب سفرنامه را با آن بسنجيم و تلاش کنيم آنچه از متن سفرنامه با زندگينامهای که تنها بر اساس منابع اصيل بازسازی کرده ايم سازگار است را به عنوان بخشی از هسته اصيل متن سفرنامه تلقی کنيم. اين تنها راه علمی و مبتنی بر سنت اصالت سنجی متون است؛ به شرط اينکه در اين کار نخست آموزش لازم را ببينيم و در داوری پژوهشهای علمی دچار هيجانات پوچ نشويم.
نظر شما