فاطمه سلیمانی ازندریانی در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده است به سراغ یکی از آثار مشهور ادبیات جهان رفته و کتاب «کشتن مرغ مینا» نوشته هارپرلی را بررسی کرده است.
با اینکه بعد از اجرای این حکم، بردهداری از شکل سنتی خارج شد اما قانون لغو بردهداری باعث از بین رفتن نژاد پرستی نشد. نه فقط بین سیاهپوستان و سفیدپوستان بلکه همیشه در همهجای دنیا دعوا بر سر قومیت یکی از نشانههای بارز نژادپرستی است. مثل بسیاری از ایرانیان که همچنان درگیر نژادپرستی هستند وقتی سر قومیت فارس و ترک و کرد بحث میکنند. بسیاری از ما درگیر نژادپرستی هستیم اما گمان میکنیم که دعوای نژادپرستی محدود میشود به جنگ بین سفیدپوستها و سیاهپوستها؛ سفیدپوستهایی که همیشه خودشان را در برابر همه رنگینپوستها، نژاد برتر میدانند.
ماجرای دعوای نژادی از چندین دهه قبل به ادبیات هم کشیده شده است. از معروفترین آنها میتوان به کتاب «کلبه عموم تام» اشاره کرد و کتابِ «کشتن مرغ مینا» یا «کشتن مرغ مقلد»، اثر هارپرلی.
داستان کتاب درباره شخصی است به نام آتیکوس فینچ؛ وکیل شریفی که قرار است در دادگاه از یک سیاهپوست بیگناه دفاع کند. شاکی یک فرد سفیدپوست است که از مرد سیاهپوست به جرم تجاوز شکایت کرده. یک سفیدپوست دائمالخمرِ فقیر. یک سفیدپوست از پایینترین مرتبه جامعه. اما چون شاکی سفیدپوست است بر اساس یک قانون نانوشته به نظر میرسد مرد سیاهپوست در این دادگاه هیچ شانسی ندارد چون همه مردم شهر به جرم سیاهپوستی او را متهم میدانند و همین اتهام برای محاکمه مرد کافی است. بنابراین آتیکوس فینچ، وکیل مرد سیاهپوست فقط در برابر شاکی و داداستان قرار نگرفته بلکه تقریباً همه مردم شهر علیه آتیکوس موضع گرفتهاند. وکیل سقیدپوست با همه شرافتش وارد میدان شده و مجبور است دربرابر همه مردم شهر بایستد. به طوری که به خاطر این ایستادگی جان خودش و خانوادهاش در خطر است. حتی فرزندانش در مدرسه نیز از این آسیب و اذیت و آزار همکلاسیهای خود در امان نیستند.
کتاب پر است از صحنههای هیجانانگیز و حتی نفسگیر. اما نقطه عطف داستان صحنه دادگاه است و نحوه دفاع وکیل و به چالش کشیدن شاکی. دادگاهی که در نهایت ختم میشود به یک ماجرای نفسگیر دیگر که داستان را در صفحات پایانی به اوج میرساند.
قهرمان داستان و شخصیت اصلی آتیکوس است. اما راوی ماجرا شخص دیگری است. یک «من راوی فرعی». دختر هشت ساله وکیل که در لباس پوشیدن و شیطنتهایش شباهت زیادی به پسربچهها دارد. دختری به نام اسکات فینچ. اسکات مشاهداتش را از جامعه آن دوران بیان میکند. او راوی اتفاقاتی است که برای خودش، خانوادهاش و دیگران رخ میدهد. کتاب با یک مقدمه طولانی پیش از دادگاه شروع میشود. از بازیهای اسکات و برادرش گرفته تا معرفی همسایهها و کشف راز و رمزهایی در اطراف. اما همه این مقدمات در دل داستان حل شدهاند. خردهداستانهایی برای اینکه مخاطب پیش از دادگاه با وکیل همذاتپنداری کند و او را به عنوان یک انسان شریف باور کند. در روند همین خردهداستانها است که او تبدیل میشود به یکی از محبوبترین کاراکترهای ادبی و اسمش وارد لیست پدرهای معروف ادبیات میشود.
مخاطب این کتاب، داستان را از دریچه چشم اسکات میبیند. مخاطب هرآن چیزی که او میبیند و میشنود را درک میکند. معصومیت و بیطرفی اسکات و روایت مشاهداتش باعث شده است که کتاب جهتدار به نظر نرسد گرچه قطعاً هر کتاب و هر نویسندهای جهت مشخصی دارد که کتاب را به آن سمت سوق میدهد. مثل همین کتاب که در نهایت منجر به خشم علیه نژادپرستی میشود حتی اگر مخاطب در ناخودآگاهش یک نژاد پرست باشد.
گاهی در داستانهایی که توسط بچهها روایت میشوند یا داستانهایی که شخصیت اصلی آنها بچهها هستند یک مشکلی اساسی وجود دارد. اینکه تحلیلها و اصطلاحات بچهها شبیه بزرگترهاست و شخصیت کودک باورپذیر نیست. اما در این کتاب نویسنده برای این مشکل یک تمهید اندیشیده. اسکات سالها بعد از رخ دادن آن حوادث ماجرا را روایت میکند. در برههای از زمان که میتواند درباره اتفاقات تحلیل داشته باشد. نویسنده با نشانههایی در دل داستان این روایت با فاصله زمانی را مشخص کرده است و مرتب به مخاطب گوشزد میکند که این اتفاق سالها پیش رخ داده است. مثلاً جایی که اسکات پشت در فالگوش ایستاده و به صحبتهای پدر و عمویش گوش میدهد. بعد از شنیدن آن حرفها و روایتشان برای مخاطب اضافه میکند که: «به سرعت به طرف تختخوابم دویدم. عمو جاک مثل یک جوانمرد قولی که به من داده بود را حفظ کرد، اما اصلاً نتوانستم بفهمم اتیکوس به چه نحو از حضور من در راهرو خبر داشت. تنها سالها بعد توانستم تشخیص بدهم که او مایل بود من کلمه به کلمه حرفهایش را بشنوم».
کتاب کشتن مرغ مینا یکی از کتابهایی است که مورد اقتباس قرار گرفته و فیلمی با همین نام بر اساس داستان این کتاب ساخته شده اما مثل اکثر آثار اقتباسی فیلم نتوانسته حق مطلب را ادا کند. جزئیات کتاب و شخصیتپردازی ظریف و نرم در دل داستان باعث شده است که تقریباً همه شخصیتهای داستان دارای تشخص باشند. اما در فیلم اکثر شخصیتها در حد تیپ باقی ماندهاند و مخاطب به اندازه کافی با شخصیتها ارتباط برقرار نمیکند؛ البته اگر کتاب را خوانده باشد.وگرنه فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده به خودی خود و بدون توجه به داستانِ کتاب یکی از شاهکارهای سینماست و باعث محبوبیت بازیگر اصلی فیلم شده است. در فیلم هم اسکات راوی ماجرا است اما چون صدای اسکات به حاشیه رفته است و مخاطب بدون واسطه با صحنههای فیلم درگیر است حس همذاتپنداری با اسکات در مخاطب شکل نمیگیرد.
اگر فیلم کشتن مرغ مینا را دیدهاید حتماً کتاب را هم بخوانید. اگر قصد دارید این فیلم را ببینید ابتدا کتاب را بخوانید. و حتی اگر قصد ندارید این فیلم را ببینید این کتاب را به عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات بخوانید.
نظر شما