از این پژوهشگر تا به امروز کتابهای متعددی منتشر شده است که از جمله مهمترین آنها میتوان به «مرگ از دیدگاه مولانا، عطار و سنایی»، «تعمق در ریشههای واژگان فارسی» و «گویش قزوینی» اشاره کرد. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی وی با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قزوین است که پیرامون «کتاب روانشناسی و ادبیات» انجام شده است.
در ابتدا بگویید ادبیات و روانشناسی چه ارتباطی با هم دارند؟
بی شک، روانشناسی و ادبیات ارتباط بسیار نزدیک و تنگاتنگی با یکدیگر دارند. ادبیات زاییده ذهن خلاق و آفریننده یک شاعر یا نویسنده است و در واقع، نوعی آفرینش و خلق اثر هنری است. به ضرس قاطع، نوشتههای یک نویسنده یا شاعر با وقایع زندگی او- از کودکی تا حال- و مکنونات ذهنی و اسرار نهفته در ضمیر ناخودآگاهش رابطه مستقیمی دارند؛ چهبسا نویسنده تبیینگر احساسات و خاطراتی باشد که خود نیز آنها را فراموش کرده است ولی از آن جایی که آن احساسات و خاطرات در ضمیر ناخودآگاه او بایگانی شده؛ هنگام نوشتن و انفعال نفسانی از آن جایی که آن احساسات در ضمیر ناخوآگاه او بیرون آمده و به لایههای سطحی آن کشیده میشوند و بدینگونه در چگونگی و کیفیت نوشته نویسنده ایفای نقش میکند.
با این حساب باید نشانههای ذهن هر نویسندهای را در آثارش مشاهده کرد؛ همین طور است؟
در نوشتههای یک نویسنده نه تنها افکار و عواطف فعلی و کنونی او تاثیرگذار است؛ بلکه به عقیده محققینی چون یونگ، اثرات و نشانههای برجا مانده از زندگی موروثی و اجدادی او نیز مشاهده می شود.
برای مثال، شما یک کتاب داستان را مورد مطالعه قرار میدهید شما یک ماجرا یا واقعهای را دنبال میکنید ولی با کمی تامل و ژرفاندیشی متوجه میشوید که تمامی ارزشها، هنجارها و باورهای دخیل شده در این داستان، برآیندی از ارزشها و باورهای نویسنده داستان است و در حقیقت شخصیت اصلی داستان، انعکاس و تصویری پنهان و مستتر از شخصیت نویسنده داستان است. با این اوصاف میتوانیم بگوییم که علم روانشناسی کوشش میکند تا جریان باطنی و احوال درونی شاعر یا نویسنده را درک کند و قدرت و استعداد هنری و قریحه او را مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد.
ارتباط بین روانشناسی و ادبیات از چه زمانی کاملا به وضوح رسید و یا بهتر بگویم مورد بحث قرار گرفت؟
روانشناسی با قدمت 150 ساله خویش نسبت به دیگر شاخههای علمی، نوین و نورسته است. هرچند که ریشه آن را میتوان در سالهای قبل از میلاد و در یونان باستان جست و جو کرد. اما تا پیش از نهضت رمانتیک، هنرمندان وقوف کاملی به وجود استعداد رویا پرداز و ناهوشیار در ضمیر شاعر نداشتند. از این رو«روسو» با بررسی تجارب نخستین خود و «گوته» با این باور، که قصه لزوما با اندیشههای درونی انسان سروکار دارد و «بلیک» با اسطورهشناسی شخصی و احساسات نماد گرایانه خویش و «کالریج» با درک پرسشهای لجام گسیخته و غیر ارادی تاملات انسان؛ یعنی رویای روز و رویای شب و عمیقترین حالات وجودی انسان، به کاوش های روان شناختی پرداختند.
همچنین «بالزاک» در مقدمهای که برای «کمدی انسانی» نوشت، به این باور رسیده بود که پدیدههایی در مغز و اعصاب انسان هستند که وجود جهان کشف ناشده روانشناسی را به اثبات میرسانند. در قرن نوزدهم آثار «داستایوسکی»، «استریندبرگ»، «ایبسن» و «هنری جیمز»، تبیینگر آگاهی عمیق و انگیزش ناهوشیاری در وجود انسانها شدند که شباهت بسیاری به بینشهای «کالریج» داشت و این در حالی بود که نهضت نمادگرایان در فرانسه، با اصرار بر امپرسیونیسم و اشراق و با دلبستگی به تجارب حسی، بر مشاهدات روانشناسان پیشی گرفته بود.
همان طور کی میدانید زیگموند فروید برای نخستین بار به موضوع ضمیر ناخودآگاه پرداخت؛ افکار و اندیشههای او تا چه در موضوع روانشناسی و ادبیات ملموس است؟
تا سال 1900 م. که مقارن با انتشار کتاب تعبیر خواب «زیگموند فروید» بود، دانش پژوهان به وجود رابطه میان رویاپردازی شاعر و خلاقیت واقعی وی پی نبرده بودند. در سالهای بعد، نوشتههای فروید درباره برخی مسائل غیر ادبی که به منظور روشن ساختن مسائلی نظیر شعور و رابطه آن با ضمیر ناهشیار، مفهوم کامروایی، مسائل روان رنجوری و خصلت تداعی گرایانه نمادها که همگی در بررسی ادبیات به کار می روند، مورد استفاده قرار گرفتند.
حتی از همه مهم تر برای نقد ادبی و شرح حال نویسی، نوشتههای واقعی فروید درباره ماهیت هنر و هنرمند بود که در سال 1924 تحت عنوان «بررسی روانکاوانه شعر و هنر» گردآوری شد.
فروید معتقد بود که هنر، نشانگر کوششی است در جهت ارضای برخی امیال هنرمند، نوعی عشق بازی با جهان، جست و جویی برای مقبولیت و پذیرفته شدن. اما هنرمند در کنار تامین امیال شخصی خود، به نوبه خود، برخی از خواستههای همگانی مخاطبان را تامین نیز میکند.
میتوان فروید را نخستین روانکاو در ادبیات دانست؟
فروید مفهوم «کاتارسیس» (روان پالایی) را بسط داد. اما نخستین روانکاو بر ادبیات و تجربه ادبی را میتوان در نهضت سورئالیست جست و جو کرد. «آندره بره تون» بنیان گذار این نهضت در اثنای جنگ جهانی اول تحت تاثیر عقاید فروید قرار گرفت و به دنبال مصاحبهای با فروید در وین از مطالعات پزشکی دست کشید و زندگی خویش را وقف بررسی نقش ناهوشیار در هنر کرد. او واژه سورئالیسم را مفهومی میدانست که از پیوند حالات رویا و واقعیت حاصل میشود؛ تا آن چه را که او واقعیت مطلق پنداشت، شکل دهد.
به موضوع کتاب بازگردیم؛ ادبیات و روانشناسی چه وجوه مشترکی دارند؟
در بررسی ارتباط تنگاتنگ و متقابل روانشناسی و ادبیات با مقولات مشترک بسیاری مواجه میشویم که مهمترین آنها مباحثی چون ناخودآگاه، محتوا، خط و خوانش است.
شاعر یا نویسنده برای نوشتن از قوه تخیلیش استفاده میکند؛ این قوه تخیل ریشه در ناخودآگاه او دارد؟
ناخودآگاه مخزن احساسات، اندیشهها، آرزوها و خاطراتی است که ما از آنها آگاهی کاملی نداریم. در واقع، ضمیر ناخودآگاه ما شامل خلاقیتهای درونی بی حد و مرز، اطلاعات ذخیره شده قدرتمند و دیگر پتانسیل های استفاده نشده است.
بدین ترتیب اگر اثر ضمیر ناخودآگاه را به یک کوهیخی تشبیه کنیم، ضمیر ناخودآگاه در پایین کوه قرار خواهد گرفت و ضمیر خودآگاه در قسمت بالایی کوه قرار می گیرد. اطلاعات موجود در ضمیر ناخودآگاه ممکن است در دسترس نباشند ولی بر رفتار فعلی ما تاثیرگذار خواهند بود.
ممکن است یک نویسنده در داستانش به نمادها و یا نمادهایی اشاره کند که هزاران سال با او فاصله داشته باشند؛ رخداد چند هزار سال پیش در ناخودآگاه یک ذهن چند ده ساله چگونه تداعی می شود؟
هر انسانی دارای دو ضمیر ناخودآگاه است: ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه جمعی. ناخودآگاه فردی؛ مخزن تمامی تجربیات شخصی فراموش شده یا سرکوب شده انسان است. اما ناخودآگاه جمعی، حاصل تجربه نیست؛ بلکه موروثی است.
از این رو، ایدهها، افسانهها، و نمادهای تکرار شونده و مشابهی در ادبیات و هنر مردم جهان دیده میشود که به صورت ذاتی و در ناخودآگاه همه افراد بشر به شکل واحدی وجود دارند. اما اینکه این ویژگی زمینه ژنتیکی داشته باشد که نسل بشر مطابق با آن دنیا را تجربه کنند، یا اینکه ارجاعی باشد به وجود یک روح جهانی تمام شمول، محل بحث و اختلاف نظر است. اما تجربیات موروثی بسیاری در ناخودآگاه فردی و جمعی انسان نهفته است که مهم ترین آن ها؛ کهن الگوها، اسطورهها، نمادها، و زبان انسان است.
احتمالا کهن الگو باید با ناخودآگاه موروثی ارتباط داشته باشد؛ در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
کهن الگو یا «آرکی تایپ» برگرفته شده از واژه یونانی «ارکه تیپوس» است. این واژه در زبان یونانی به مدل یا الگویی گفته می شود که چیزی را از روی آن میساختند. نظریه کهن الگوها یا آرکی تایپها در روانشناسی بر اساس تئوریهای «کارل گوستاو یونگ» روانشناس و متفکر سوئیسی شکل گرفته است.
به عقیده او، آرکی تایپ افکار غریزی و مادرزادی و تمایل به رفتارهایی است که انسانها بر طبق الگوهای از پیش تعیین شده انجام می دهند. به عبارتی دیگر، آرکی تایپ، تصاویر و رسوباتی است که به تَبَع تجربههای مکرر پدران باستانی به ناخودآگاه بشر راه یافته است. رفتارهایی که با تکرار اجداد اولیه انسان به صورت غریزی در همه انسانها، فارغ از هر رنگ و نژادی بروز می کنند.
کهن الگوها دارای جنبههای مثبت و منفی بسیاری هستند و قدرت هریک از آنها در افراد مختلف متفاوت است و در ضمن، عملکردهای متعددی نیز دارند. از این رو، هر انسانی استعداد و نبوغ منحصر به فردی دارد. برخی در ریاضیات و برخی در موسیقی.
کهن الگوها در ادبیات چه نمودی دارند؟
بحث کهن الگوها در ادبیات رویکرد تازهای است. کهن الگوها در ادبیات خاستگاه و زیربنای اسطورههاست، و با نمادها نیز ارتباط تنگاتنگی دارند و به اشکال متعددی در رویاها و کشف و شهودهای شاعرانه بروز میکنند.
بدیهی است که ادبیات خانه ذاتی و منبعی برای آرکی تایپ یا کهن الگو است و به عبارتی دیگر ادبیات تجلی نیروهای پویا و ذاتی برخاسته از روان جمعی بشریت است. لازم به ذکر است که بخش ناخودآگاه بشری همواره آرکی تایپها را به صورت نماد و سمبل درک میکند.
برای مثال نبرد خیر و شر یا ظلمت و روشنایی با نماد جنگ یک قهرمان با موجودات قدرتمندی چون اژدها یا شیاطین نمایان میشود. آرکی تایپها معمولاً در اسطورهها، افسانهها، آیینها و مناسب مذهبی اقوام مختلف و آثار هنری و ادبی نمود ویژهای دارند. بنابراین کهن الگوها در ادبیات به گونه ای ضمیر گویندگان و نویسندگان را تعبیر میکنند و شناختی تازه از روان انسان به ما ارائه میدهند.
می توان کهن الگو را با اسطوره برابر دانست؟
معمولاً کهن الگوهای مکنون در ضمیر انسان، در جامه نمادهای مختلف فلکی، حیوانی یا نباتی ظاهر میشود که این نمادها نیز به نوبه خود میتواند صورتهای گوناگونی را تشکیل دهند و به شکل مجموعه تصاویر به هم پیوسته پدیدار شوند که همان اسطوره هستند.
ادبیات کهن ایرانی را هم می توان با این دیدگاه مورد مطالعه قرار داد؟
کهن الگوها در بیشتر ژانرهای ادبی مشاهده میشوند. از رویاها و کشف و شهودهای عرفانی گرفته تا کهن الگوهای متون حماسی چون اسب یا سیمرغ. بنابراین تبیین روانشناسانه یونگ، متون ادبی را بسیار به هم نزدیک میکند و شاید قابل تصور نباشد که بسیاری از حکایتهای «هزار و یک شب» از قابلیتهای نقد یونگ برخوردارند. همان طور که «الهی نامه» عطار و «سیرالعباد» سنایی چنین قابلیتهایی را دارند. حتی بسیاری از داستانهای ادب عامیانه و قصههای پری وار ایرانی را نیز میتوان از همین منظر مورد توجه قرار داد.
گاهی هم میتوان تحلیلهای مشابهای از داستانهای رمزی سهروردی چون «عقل سرخ» و «قصه الغربه الغربیه» داشت که همانند آن بر داستان جمشید و رستم امکانپذیر است. ازاینرو بسیاری از متون رمزی ادب عرفانی فارسی را میتوان با روش نقد کهن الگوی مورد بررسی قرار داد؛ زیرا تمامی این متون ریشه در سنخهای روانی و الگوهای ازلی ذهن بشر دارند.
برای کهن الگو در ادبیات فارسی چه مثالی می توان زد؟
کهن الگوها در اشعار فارسی و غیر فارسی چه در اشعار کلاسیک و چه در اشعار معاصر به فراوانی مشاهده میشوند و رد پای آنها در آثار کهن فارسی از جمله دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، غزلیات مولانا، خمسه نظامی و... به خوبی مشهود است.
همچنین در ادبیات معاصر نیز اثر جادویِ کهن الگوها در آثار نیما، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد و... انکارناپذیر است. اما نقد و بررسی آن ها در ادبیات فارسی رویکرد تازه ای است. برای مثال می توانم به کهن الگوها در اشعار حافظ اشاره کنم. حافظ در غزلیات خود به شیوههای هنرمندانه شخصیتهایی را خلق میکند که به خوبی با کهن الگوهای مطرح شده در روانشناسی یونگ قابل قیاس می باشند.
از مهمترین کهن الگوها در اشعار حافظ میتوان به «پیرمغان»، «رند»، «معشوق»، «صوفی» و... اشاره کرد که البته تعدادی از آن ها همچون «رند»، «پیرمغان» و «معشوق» با چهره مثبت و تعداد دیگری چون «واعظ»، «شیخ»، «محتسب» و «صوفی» با چهره منفی معرفی شدهاند. در واقع حافظ با استفاده از این الگوها در اشعارش به تیپ شناسی افراد می پردازد.
ناگفته نماند که حافظ با استفاده از این الگوها در اشعارش به تیپ شناسی افراد میپردازد و با استفاده از شخصیت به ظاهر منفی «رند» از او برای مردم الگوی کسی را میسازد که با وجود خوب نبودن، اهل ریا و نفاق نیست و یا با شخصیت «پیرمغان» شخصیتی را به مردم معرفی می کند که با وجود گذران اوقات خود در میخانه، از ریا و دورویی اجتناب میکند.
پرواضح است که شعر حافظ آیینه تمام نمای روح ظریف و دغدغه مند اوست. او در دورانی زندگی می کرد که در آن تبعات سنگین سیاسی و فرهنگی هجوم مغول نمایان شده و در خطه آداب و ادب پرور شیراز دسیسه چینیها و انتقام گیریهای سران محلی و پادشاهان به این ناهنجاری ها دامن زده بود. شرایط سخت و ملال باری که بر روان و زبان شاعر تاثیرعمیقی برجا گذاشته و زمینهساز تقرب او به کهن الگوهای آغازینه بشر شده است تا با استعانت از آن ها، حقایق مکنون در روح و زندگی بشری را مکشوف نماید.
اسطوره در ادبیات جایگاه خاصی دارد؛ چگونه می توان آن را از منظر روانشناسی بررسی کرد؟
یونگ یکی از برجستهترین متفکران و روانشناسانی است که موضوع کهن الگوها و بازتولید آنها را در قالب اسطورهها مورد بررسی قرار داده است. از نظر یونگ کهن الگوها مقولاتی هستند که از گذشتههای دور و از اعقاب و نیاکان حیوانی و انسانی ما به ارث رسیدهاند و بخشی از ناخودآگاه ما را تشکیل میدهند و در واقع کهن الگوها در قالب افسانهها و اسطورهها تجلی یافته و خودنمایی کردهاند.
فروید اساطیر را در پرتو رویا تفسیر میکند و مینویسد اساطیر ته مانده های تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و ملل رویاهای متمادی بشریت در دوران جوانیاند. اسطوره در ادبیات به ویژه در ادبیات فارسی قدمت کهنی دارد. در واقع شاعران و نویسندگان با بهرهگیری از اسطوره فرهنگ گذشته را بازآفرینی میکنند.
اسطورهها به طور گستردهای در تمامی گونههای ادبی به ویژه در ادبیات غنایی و حماسی وجود دارند. اما هویت اسطوره معمولاً با شیوه روایی در حماسه حفظ میشود. بنابراین بیشترین محل تلاقی اسطوره و ادبیات در آثار حماسی است البته اسطوره ادبی به معنای تلمیح در آثار ادبی نیست بلکه مرحلهای از تحول اسطوره است که اسطوره در ادبیات به زندگیاش به عنوان روایت ادامه میدهد و سبب خلق آثار ادبی دیگری میشود.
بسیاری از آثار ادبی به طور مستمر موضوعاتشان را از اسطوره میگیرند و این اساطیر را متحول میکنند. بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، ایلیاد و ادیسه، منطق الطیر و... از آثاری هستند که اساطیر در آن ها تحول یافته و وارد ادبیات شده است.
اساطیر در شاهنامه فردوسی نمود بیشتری دارند؛ این طور نیست؟
در شاهنامه فردوسی با اساطیر فراوانی مواجه میشویم که بسیاری از آنها نشات گرفته از ناخودآگاه جمعی اقوام ایرانی است که شخصیتهای نمادین، موجودات خیالی و اساطیری، خوابهای نمادینِ پادشاهان و فرح ایزدی در زمره مهمترین اساطیر شاهنامه هستند. مهمترین شخصیتهای نمادین در شاهنامه عبارتند از کیومرث هوشنگ طهمورث جمشید و...
کیومرث از مهم ترین شخصیت های نمادین شاهنامه است. همچنین اولین پادشاه کشور یا ملت ایران در شاهنامه است که ۳۰ سال حکمرانی کرد. پادشاهی کیومرث از روز نوروز که جهان پر از فرّ و آیین و آب است آغاز میشود. در روزی که دشت و دمن پر از سبزه، گیاه و آفتاب گرمابخش و درخشان بود. گفته میشود که جایگاه نخستین کیومرث و همراهانش در دل کوه بود و جان و تن پوشهای آنها نیز بافته نشده بود. چون هنوز به هنر پارچه بافی آشنایی نداشتند از این رو، از پوست جانوران یا درندگان برای خویش پوششی فراهم میکردند. فردوسی درباره او در شاهنامه چون چنین می سراید:
«نخستین خدیوی که کشور گشود سر پادشاهان کیومرث بود»
همان طور که در کتاب «زبان، فرهنگ، اسطوره» تالیف استاد ژاله آموزگار آمده است: «کیومرث به عنوان اولین موجود فانی و نمودی از بشریت است که با مرگ وی، نخستین زوج بشر با نام مشی و مشیانه؛ همچون گیاهی از زمین می رویند و نژاد کنونی بشر شکل می گیرد».
اگر موافقید از بحث اسطوره گذر کنیم و به موضوع «خط» و روانشناسی آن بپردازیم؛ کمی در این مورد توضیح دهید.
یکی دیگر از مباحث مشترک و قابل توجه در روانشناسی و ادبیات، بحث چگونگی خط و دست خط است. «گراف شناسی» یا «ریخت شناسی» علمی است که با تجزیه و تحلیل دست خط، سرنخهایی از ویژگیهای شخصیتی و روحی انسان به دست می آورد. این علم از زمان ارسطو متداول و رایج بوده است و میتواند تا حدودی نمایانگر میزان سلامتی و انرژی افراد باشد. در روانشناسی، خط القاگر مفاهیم مختلفی است و بسیاری از مکنونات ذهنی، فکری و حتی حالات ویژگیهای روحی نویسنده با چگونگی خط او مشخص و آشکار میشود. از این رو به جرات میتوان گفت که هر روحی، خط منحصر به فردی دارد. همانگونه که هر انسانی اثر انگشت مخصوص به خود را دارد.
طبق گفته شما یعنی میشود از روی دست خط افراد به شخصیت آنها پی برد؟
بله. همان طور که گفتم تا حدودی میتوان شخصیت او را واکاوی کرد. برای مثال افرادی که حروف «س» و «ش» را به صورت دندانه ای مینویسند نسبت به مسائل اطراف خویش درک سریع تری دارند ولی افرادی که این حروف را به شکل قوس دار و بی دندانه می نویسند، دقت نظر بیشتری دارند ولی در عین حال، سرعت درکشان نسبت به گروه قبل، کمتر است.
کسانی که حروف «س» و «ش» را به صورت دندانه دار مینویسند معمولا از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردارند ولی افرادی که این حروف را به شکل قوس دار مینویسند قدرت تجزیه و تحلیل ضعیفی دارند. روانشناسان معتقدند که اگر حروف «ت» و «پ» کشیده نوشته شوند نویسنده فرد رک گو و صریحی است، اما اگر مقطع و کوتاه نوشته شود نویسنده، مطلب خویش را با حاشیه و غیر مستقیم بیان می کند. و همچنین موارد دیگر که می تواند گویای زوایای مختلف افراد باشد.
نوع خوانش چطور؛ چه جایگاه در روانشاسی ادبی دارد؟
از نظر روانشناسان، مطالعه باعث تغییرات مثبتی در عملکرد مغز و کارکردهای مغزی آدمی میشودو در نتیجه کارکرد مطلوب و مناسب مغز، سلامت روانی انسان بهتر می شود و خروجی سلامت روانی بهتر در زندگی، سبب بروز رفتارهای مطلوب و تصمیمات مناسب تر در زندگی است.
با مطالعه، حس هوشیاری و بیداری آدمی نسبت به محیط اطراف بیشتر می شود و وسعت دید و دامنه افکار او غنیتر میشود. پژوهشگران دریافتهاند که لحن گفتار و نوشتار، بیانگر نوع احساسات اجتماعی فرد با دیگران است.
روانشناسیِ هر لحنی، معرف و گویای شخصیت درونی و عکس العمل فرد در گفت و گو با مخاطب خویش است. شاید قابل باور نباشد که بگوییم صدا و لحن ما حاوی اطلاعات مفید و گاه غیر قبال انتظاری است معمولا هر فردی به محض هم صحبتی با دیگران اسرار شخصیتی بسیاری را بر مخاطب خویش آشکار می نماید.
مثالی در این مورد میزنید؟
بی تردید لحن و آهنگ خواندن، مهم ترین فرآیند تاثیرگذار در هر اثر ادبی و هنری است. البته منظور از لحن، فضاسازی در بافت آوایی سخن است. لحن، گرفتن نبض متن است. وقتی خواننده در هنگام خواندن متن، خود را در فضای حسی و عاطفی اثر می یابد، ناخواسته همراه و هم احساس میشود و این ایجاد هم سویی و هم حسی با متن، سبب می شود، که خواننده خود را با خوی و منش قهرمان اثر یا جریان متنف همراه و یکسان ببیند و در نهایت در وجود خود، نوعی دگرگونی و تحول را احساس کند.
معمولا متون ادبی با لحنهای متفاوت و متنوعی مانند حماسی، داستانی، مناظره ای، طنز، مدحی، تعلیمی و ... نوشته میشوند و مخاطب از هر یک از آن ها برداشت و دریافت منحصر به آن متن را دارد.
نظر شما