مریم دوستمحمدیان، نویسنده و کارشناس ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به بیان کارهایی که باید در سال جدید انجام دهیم، پرداخته است که در ادامه میخوانید.
در چمدان را به سختی بستم؛ چون کمی پرتر از سالهای گذشته چیده شد. ماه رمضان امسال میافتد توی تعطیلات نوروز و برای ابنالسبیلجماعت دور از وطن که ما باشیم قصد دهه کردن برای روزه گرفتن یعنی چند دست لباس اضافهتر؛ وطنی که دیگر وطنمان نیست اما گونههای جاده شهر خط افتاده از رفتوآمد مدام به آنجا.
زیپ چمدان که کیپ شد به پشت دراز کشیدم تا نفسم بالا بیاید. از بالای شکم طبله کرده چمدان چشمم خورد به گوشه سقف. تار عنکبوتی قد کف دست بالای گچبری اتاق توی ذوقم خورد. عنکبوت کوچکی روی تارهایی که تنیده بود میرفت و میآمد؛ و شاید با هر رفتن و آمدن شکر خدا میکرد که خانهاش توی خانهتکانیمان به چشم نیامده؛ چشمهام همان جا ثابت ماند. ذهنم رفت سراغ طراحی حرفهایی که باید میزدم. حرفها به آدمهایی که فقط یک روی سکهام را دیده بودند. یا شاید بهتر بود طوری برنامه بریزم که دید و بازدید عید را بیخیال شوم؛ با بهانه روزههای روز و سنگینی بعد افطار؛ که شاید این بیاعتنایی از هر حرفی بیشتر صدا بدهد.
دیدوبازدید عید توی ماه رمضان هلم داد به عقب؛ شاید بیست سال پیش؛ هیجان آن موقع را یادم نیست اما الان برایم جالب شد این تقارن. تلاقی عید نوروز با ماه بندگی خدا. عنکبوت گوشه سقف از یک تار آویزان شد و زیر لب ذکر عید را دم گرفتم. لفظ، قالب تهی کرد و برگشت به ریشهاش؛ «عادَ» به معنای بازگشتن؛ و شاید به این خاطر به نو شدن سال عید میگوییم که شادی و روزهای خوب بعد از سرمای زمستان برمیگردند.
یک مگس چرخید و چرخید و افتاد توی تار گوشه سقف؛ درست وسط آن. عنکبوت آویزان از یک تار سریع خودش را رساند آنجا؛ یاد شعر سنایی افتادم که: «صوفیان هر دمی دو عید کنند/ عنکبوتان مگس قدید کنند» صوفیانی که سنایی میگوید مراقب دموبازدمشان هستند؛ مراقب گفتهها و نگفتههایشان؛ دستخوششان هم میشود دو عید؛ دو بازگشت به شادی درست مثل امسال؛ تقارن روز نوی ایرانی با ماه خدا که ماه بازگشت است. نصیب عنکبوتی که مدام دهانش باز است و تار میتند هم مگسی که گرفتارش شده...
از جایم بلند میشوم. میخواهم برگردم به اصلم؛ همان سکه یک رو؛ که میگویند یومالزینه که در قرآن آمده همان روزی است که حضرت ابراهیم بتهای بتخانه را شکسته؛ و آن روز همین نوروز خودمان بوده. باید بتی را توی خودم بشکنم؛ تبر هم بماند روی دوش بت بزرگ وجودم تا چشم نفس امارهام دربیاید.
نظر شما