چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ - ۱۹:۰۰
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود

یلدای زیبا، بلندترین شب سال است که نخستین روز دی ماه را نوید می‌دهد و به انسان‌هایی که دلتنگ خورشید پرمهر هستند نوید می‌دهد که فردا در نخستین روز دی ماه دوباره خورشید از نو زاده می‌شود و زندگی ادامه دارد...

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، درباره یلدا افسانه‌های زیادی نقل کرده‌اند و مشهورتر این قصه است که «ماه دلداده مهر است و این هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه، شب است و مهر، روزها بر می‌آید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او حدیث عشق بگوید اما همیشه در خواب می‌ماند و روز فرا می‌رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه تدبیری می‌اندیشد و ستاره‌ای را اجیر می‌کند. ستاره نیمه شبی ماه را بیدار می‌‌کند و خبر نزدیک شدن خورشید را می‌دهد. ماه به استقبال مهر می‌رود و راز دل می‌گوید و مهر را از رفتن باز می‌دارد. خورشید و ماه کار خود را فراموش می‌کنند و عاشقی پیشه می‌کنند، مهر دیر برمی‌آید و این شب، یلدا نام می‌گیرد.»

شاعران ایران زمین از یلدا که بلندترین شب سال است استفاده کرده‌اند تا سیاهی و بلندی موی معشوق و یا هجران طولانی که امید وصال در خود دارد را به آن تشبیه کنند.

به عنوان نمونه سعدی بارها اشاره کرده که در فراق طولانی و ظلمانی گرفتار شده و منتظر است این یلدا به صبح فردای وصال ختم شود:
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
 یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
 به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
 به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ
 که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود
گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست
 رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
 که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید
 آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود
هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد
 روی گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
 تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
 هر که او را غم جانست به دریا نرود
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
 مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
 
حافظ نیز که یکی از رسوم شب یلدا، تفال به دیوانش است بارها به یلدا اشاره کرده و گفته است:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه بو که برآید
بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید
 
خواجوی کرمانی نیز معشوق را به ماه و زلفش را به یلدا تشبیه کرده و این‌گونه زیبا استعاره سازی کرده است:
 مهره‌ مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم
گویی از جرم قمر زهره‌ زهرا بنمود
سرو را در چمن آواز قیامت بنشست
چون سهی سرو من آن قامت رعنا بنمود
صوفی از خرقه برون آمد و زنار ببست
چون بت من گره زلف چلیپا بنمود
گفتمش مرغ دلم از چه به دام تو فتاد
دانه‌ خال سیه بر رخ زیبا بنمود
غم سودای تو را شرح چه حاجت چو دلم
بر رخ زرد اثر سر سویدا بنمود
چشم جادوی تو چون دست برآورد به سحر 
رخت ازلفت چو ثعبان ید بیضا بنمود
بشکر خنده در احیای دل خسته دلان
لب جانبخش تو اعجاز مسیحا بنمود
چشم خواجو چو سر حقه‌ گوهر بگشود
لعل ناب از صدف للی لالا بنمود
شاهد مهوش طبعش به شکرگفتاری
ای بسا شور که از لعل شکرخا بنمود

ناصرخسرو قبادیانی نیز به زاهد و عابد ریاکار این گونه طعنه می‌زند:
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
 
شاعران معاصر نیز در اشعار خود از یلدا نام برده و با آن استعاره سازی کرده‌اند از جمله سلمان ساوجی آورده:
 ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سربسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را

و سهراب سپهری در شعری با اشاره به دختر شب‌های سرد ماه دی یلدا را مورد نظر داشته است:
 هدیه دادی دیده  نویی به من
یک نگاه تازه‌ای بر قاب من
این دلم وابسته شد به این سخن
دم گرفت آرامشی از این سخن
دختر شب‌های سرد ماه دی
خو گرفت با شعر تو در ماه دی
حرف دل را از دلت تو پس زدی
غم به روی غم،غمی را پس زدی
من به دنیای تو مجذوبم هنوز
به دیار قلب تو،حس دارم هنوز
توشدی سهراب شعر این زمان
یک جهانی در جهان در این زمان
در دلم راهی پر از پیچ مسیر عشق بود
شوق دیدار دلی، احساس گون از عشق بود
شامگاهان قلب من غوغا به پا می‌کرد، وای
خواب من تعبیر بی‌تاب غمی از عشق بود

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها