مریم عظیمی، مترجم مجموعه «قصههای بانیمانی» درباره ضرورت آشنایی کودکان با مساله حسابشده خرج کردن گفت: «منابع محدود، انتخابهای نامحدود» یکی از اصلهای بنیادین علم اقتصاد است. کودکان هرچه زودتر با این اصل آشنا شوند، انتخابها و تصمیمهای بهتری خواهند گرفت؛ چون از بچگی اولویتبندی را یاد میگیرند و آن را تمرین میکنند.
«سواد مالی برای کوچولوها» عنوان این مجموعه است؛ چرا لازم است کودکان از دخل و خرج خود سردربیاورند؟
به نظر من یا بهتر است بگویم از منظر سواد مالی، در دنیای پیچیده امروز همه آدمها باید از دخل و خرج خودشان سردربیاورند، حتی بچهها. والدین به دلایل مختلفی نسبت به این موضوع مقاومت میکنند؛ مثلا فکر میکنند که پول و مسائل مادی ناپاک هستند و دوست ندارند که سرشت پاک کودکان با این مباحث آلوده شود. دلیل دیگر ممکن است این باشد که دوست ندارند فرزندانشان با موضوع کمبودهای مالی آشنا شوند؛ چون فکر میکنند این آگاهی از کمبودهای مالی بر روحیهی کودکان تأثیر میگذارد. درصورتی که اگر ما با زبانی قابلفهم به کودک این مفهوم ابتدایی اقتصادی- منابع محدود، انتخابهای نامحدود- را بیاموزیم، همانطور که در کتاب «خرجش کن» بیان شده است، کودک در بزرگسالی خیلی بهتر با این موضوع کنار میآید و راحتتر میتواند مسائل مادی خودش را مدیریت کند. در ضمن باید بدانیم که کودکان با بازیهای کامپیوتری و موبایلی که انجام میدهند خیلی زودتر از گذشته با مفاهیم پولی آشنا میشوند؛ چون در بیشتر بازیها، برای تشویق کاربر به آنها پول داده میشود و آنها باید تصمیم بگیرند که پول را صرف خرید چهچیزی کنند: اسلحه، لباس، پناهگاه.
چطور با این مجموعه آشنا شدید؟
از طریق اینترنت و سایت آمازون.
ترجمه آن برای شما چه تجربهای بود؟
تجربهی شیرین و آموزندهای بود. مطالب مفید بسیاری یاد گرفتم و کلی هم تحقیق و جستوجو کردم.
قلم سیندرز مکلئود را در انتقال مفاهیم مالی چطور ارزیابی میکنید؟
خانم مکلئود سعی کردند مفاهیم مالی را خیلی غیرمستقیم یا به اصطلاح زیرپوستی بیاموزند. سرزمین خیالی خرگوشی را برای بچهها خلق و هویج را بهعنوان پول این سرزمین انتخاب کردند؛ خرگوشهایی که خواستهها و مشکلاتی شبیه همین بچههای معمولی دارند. با این روش، همهی بچههای دنیا میتوانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند. در ضمن، فکر میکنم سعی کردند تا به همهی مباحث مربوط به سواد مالی کودکان حتی خیلی کوتاه و در قالب یک دیالوگ کوتاه اشارهای داشته باشند. مثلا در کتاب «خرجش کن...» ما میفهمیم که سانی پولتوجیبیاش را هر شنبه دریافت میکند و خودش میگوید که عاشق شنبههاست. در مفهوم پولتوجیبی کودکان، خیلی مهم است که این مبلغ در زمان معینی به کودک پرداخت شود و خیلی موارد دیگر مثل استفاده از قلک شیشهای بهجای قلک معمولی یا فعالیتهای مشروط برای درآمدزایی کودکان. امیدوارم والدین و مروجان کتاب هنگام مطالعهی کتاب به این نکات هم توجه کنند یا جستوجویی در این زمینهها داشته باشند.
نویسنده در داستان «به دستش بیار!» داشتن هدف برای کودکان و بهخصوص هدف مالی را درنظر گرفته و راه رسیدن به هدف را، مرحلهبندی کردن آن معرفی کرده است. این مساله حتی برای بزرگترها هم آموزش خوبی است. به نظر شما گفتوگوی پدرها و مادرها با کودکان درباره این موضوع و گفتن از تجربههای خودشان، چقدر اثرگذاری کتاب را تکمیل میکند؟
اولش که داشتم این کتاب را میخواندم فکر کردم قرار است با پیام کتابهای زرد روانشناسی انگیزشی روبهرو شوم؛ ولی خداراشکر این اتفاق نیافتد و این موضوع را خیلی دوست داشتم. مثلا مادرِ بانی بعد از اینکه قدم به قدم مسیری قابلدسترسی را برای ادامهی حرفهی خوانندگی به فرزندش نشان میدهد، بانی ذوقزده میشود و میپرسد: «ممکن است کسی استعداد من را کشف کند؟» مادر با خونسردی جواب میدهد: «شاید». این کلمه بهظاهر ساده، از نظر من واقعا مهم بود؛ یعنی مادرِ بانی با اینکه او را به ثبتنام در کلاس خوانندگی تشویق میکند، احتمالی هم برای شکست یا شانس بیشتر دیگران در نظر میگیرد. فکر میکنم این دیدگاه متعادل که در خانوادههای ایرانی کمتر دیده میشود میتواند بسیار آموزنده باشد.
آیا مفاهیمی مانند درآمد، پسانداز و هزینه فرصت یعنی انتخاب بین دو چیزی که هر دو را با هم میخواهیم در داستان «پساندازش کن!» به خوبی با شکلها و ماجراهای قصه برای مخاطب شرح داده شده است؟
خب بخش عمدهای از مفاهیم کتاب کودک در قالب تصاویر بیان میشود. این کتابها هم از همین موضوع به خوبی استفاده کردهاند؛ مثلا در کتاب «خرجش کن» ما میبینیم که سانی میخواهد با 3 تا هویجی که میگیرد، 3 تا اسباببازی بخرد؛ چون فکر میکند قیمت هر اسباببازی یک هویج میشود. خانم مکلئود هوشمندانه تصور اشتباه سانی از ارزش کالاها را به تصویر میکشد و بعد قیمت واقعی آنها را هم با تصویر هویجها نشان میدهد؛ مثلا قیمت قلعهبادی که سانی فکر میکند یک هویج است، درواقع صد هویج است و کودک تصویر 100 هویج را میبیند. بهطور کل، تصاویر، جداول و چهرههای شخصیتها بهخوبی در این کتاب به تصویر درآمده است و وظیفهی مهمی در انتقال مطالب کتاب بر عهده میگیرد.
«قسمتش کن!» از بخشیدن پول به دیگری میگوید و مکلئود این بخشیدن را در قالب کمک به محیطزیست میگنجاند تا کار خرگوش قصه برای کودکان باورکردنی باشد. ایده محیطزیستی داستان هم زیبا بود و هم کاربردی و حتی ارزش آن بر بخش آموزش سواد مالی قصه سایه انداخته است. نظر شما چیست؟
کاملا درست میفرمایید. البته فکر نمیکنم سایه انداخته باشد. این نکته جز مطالبی بود که من خودم از این کتاب یاد گرفتم. کلی هم راجع به آن سرچ کردم و شگفتزده شدم. هیچوقت فکر نمیکردم زنبورها تا این حد برای ما و محیط زیست و اقتصاد مفید باشند. جایی میخواندم کمکی که زنبورها به گردهافشانی گیاهان در محیطزیستِ آمریکا میکنند، 14 بیلیون دلار تخمین زده شده است. خب فکر میکنم با مشکلات محیطزیستی که جامعهی ما با آن دستوپنجه نرم میکند، خیلی خوب میشود که قسمتی از کمکهای افراد جامعه به این سمت روانه شود.
ما در داستان «خرجش کن!» با این مساله آشنا میشویم که مجبوریم برای به دست آوردن چیزی انتخاب کنیم و علاوهبر آن حسابشده خرج کردن خیلی مهم است. چه ضرورتی وجود دارد که کودکان در این سن کم با حسابشده خرج کردن آشنا شوند؟ آیا این مسائل برای امورات مدرسه و امثال اینها هم قابل به کارگیری است؟
«منابع محدود، انتخابهای نامحدود» یکی از اصلهای بنیادین علم اقتصاد است. کودکان هرچه زودتر با این اصل آشنا شوند، انتخابها و تصمیمهای بهتری خواهند گرفت؛ چون از بچگی اولویتبندی را یاد میگیرند و آن را تمرین میکنند. اگر کودکی در کتابی کودکانه، نقطه جوش آب را بیاموزد، نهتنها کسی ایراد نمیگیرد بلکه همه خوشحال میشوند. پس باید از خودمان بپرسیم چرا همین نظر را نسبت به کتابی دربارهی دخلوخرج و اقتصاد نداریم. بهتر است نظر یکی از خوانندگان خارجی کتاب را در این باره بگویم. یکی از خوانندگان در سایتهای نقد کتاب گفته بود: «بعد از خواندن این کتاب، هر وقت که با بچهها به اسباببازیفروشی میرفتیم، خودشان را جای این خرگوشها میگذاشتند و میفهمیدند که چرا نمیتوانند همهی این اسباببازیها را بخرند. یک گوششان برای حرفهای ما در و دیگری دروازه است؛ اما خوب به حرفِ خرگوشهای کتاب «بانیمانی» گوش میکنند.». فکر کنم همین جمله دلیل کافی برای آموزش و خواندن این کتابها برای خانوادههای ایرانی داشته باشد.
به تصاویر کتابها اشاره کنیم. تصویرگری کتاب بامزه و هماهنگ با محتواست. به نظر شما تصاویر در کتابهای آموزش سواد مالی چه جایگاهی دارد و تصویرگری مجموعه «قصههای بانیمانی» را چطور دیدید؟
نهتنها سواد مالی بلکه در حوزهی آموزش هر موضوعی تصاویر بسیار کمککننده هستند. این را میشود از رشد بیشتر شبکههای اجتماعی که از تصویر و متن توأمان استفاده میکنند هم مشاهده کرد. استفاده از تصاویر در حوزهی کودکان که از واجبات است. به نظر من تصاویر بانیمانی فوقالعاده هستند، شخصیتها و واکنشهای بامزهای که نشان میدهند: تعجب، ناراحتی، خوشحالی و مهربانی همگی به زیبایی به تصویر کشیده شدهاند. جالبتر اینکه با وجود اینکه شخصیتهای بانیمانی از لحاظ ظاهری خیلی شبیه هم هستند، تفاوتهایی با هم دارند؛ مثلا چامی که مهربان است و میخواهد با هدیهی تولدش به زنبورها کمک کند، لپهایش گلیتر از بقیه شخصیتهاست.
اطلاعات کتاب:
انتشارات مهرسا مجموعه «قصههای بانیمانی» به قلم سیندرز مکلئود را با ترجمه مریم عظیمی و با هدف آموزش سواد مالی به کودکان 5 تا 7 سال منتشر کرده است.
نظر شما