خرمشاهی در نشست «فراز از فلسفه، فرار به فلسفه»:
گریزی از فلسفه برای انسان امروز نیست/ از استکبار فلسفه فرار کردم!
خرمشاهی گفت: اساسا گریزی از فلسفه برای انسان امروز نیست و فلسفه لابد منه است. هر کس علوم انسانی میخواند فلسفه برایش لازم است، حتی کسی که به علوم طبیعی هم میپردازد به فلسفه نیاز دارد.
او در ابتدای این نشست با بیان اینکه من از فلسفه فرار نکردم، از استکباری که برخی فلاسفه دارند فرار کردم گفت: یعنی میگویند همه چیز باید فلسفیده شود تا فهمیده شود. خب ما عقل کلامی هم داریم، عقل اجتماعی هم داریم، عقل هنری هم داریم، عقل ادبی هم داریم. من از استکبار که نه در فلسفه بلکه در فلاسفه میدیدم فرار کردم. آنها اعتقادات دینی را به محک خودشان میزنند.
او ادامه داد: من میگویم لزوما با عقل فلسفی نیست که ایمان میآوریم البته اگر با عقل استدلالی ایمان بیاوریم خوب است ولی نباید از همه مردم انتظار فلسفه دانستن و ایمان آوردن با استدلال داشته باشیم. من با آقای دینانی در این رابطه خیلی بحث کردم، بعضی وقتها به هم اخطار میدادیم داریم از بحث فلسفی خارج میشویم. اینکه ما استدلال کلامی کنیم که شباهت زیادی به فلسفه دارد صحیح نیست. البته مباحث اثبات وجود خداوند بینابین کلام و فلسفه است.
خرمشاهی با اشاره به اینکه بزرگترین کسی که نقد فیلسوفان و فلسفه کرده است امام محمد غزالی است بیان کرد: اتفاقا چند سال دیگر هزاره او خواهد شد. اگر قرار است کاری از او احیا شود یا آثارش ترجمه امروزی شود باید اقدام شود. جالب است دوستانی از من پرسیدند شما در این کتاب از عبدالحسین زرینکوب پیروی نکردید که کتاب فرار از مدرسه نوشتند، من گفتم عجب، حرف خوبی میزنید! من خودم بر فرار از مدرسه نقد نوشتم و به نظرم یکی از بهترین آثار آقای زرینکوب است که باید تجدید چاپ شود. درباره غزالی هم همین است.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: غزالی خیلی فلاسفه را نقد و تکفیر میکند ولی من با فلاسفه کار زیادی ندارم و بیشتر با فلسفه کار دارم. مثلا غزالی میگوید فلاسفه علم خداوند به جزئیات را منکر هستند لذا آنها را تکفیر میکند، معاد جسمانی را منکر هستند لذا تکفیر میکند، برای عالم، قدم قائل نیستند لذا تکفیر میکند. بنده نه کسی هستم که بخواهم تکفیر کنم، نه اینچنین تمایلی دارم و نه چنین صلاحیتی دارم. غزالی چنین صلاحیتی داشت ولی به رغم صلاحیت حق نداشت تکفیر کند. غزالی باید میگفت اثبات علم خداوند به جزئیات ممکن است، ولی فلاسفه اثبات نمیکنند. چرا تکفیر میکند؟ این جزء محدودیتهای فلسفه است.
خرمشاهی گفت: در بحثهای جدیدی که با برخی دوستان دارم، به آنها گفتم در علم خداوند به جزئیات چه میگویید؟ یکی از آنها گفت همان چیزی که قرآن میگوید که اگر برگی از درخت میافتد از علم خدا پنهان نیست. من گفتم آن وقت شنهای اقیانوسها چه میشود؟ موی سر هشت میلیارد انسان چه میشود؟ تعداد اتمها چه میشود؟ دنیای درون اتمها چه میشود؟ اینها اصلا علم نیست که بگوییم خداوند علم دارد یا ندارد. ثانیا علم خدا را با خودمان مقایسه نکنیم. خداوند علم عنایی دارد که به عنایت مربوط است. اگر بخواهد میداند اگر نخواهد نمیداند. اینها آمار است، علم نیست، پس چرا دانستن آن را بر خداوند روا بدارم؟
او با بیان اینکه در این کتاب شیوه غزالی را نداشتم توضیح داد: غزالی فلاسفه را تکفیر میکند، من چنین حقی ندارم، باید اثبات کنم خدا علم به جزئیات دارد یا ندارد یا از کسانی که اثبات کردند یاد کنم. همه فلاسفه که منکر علم خداوند به جزئیات نیستند. غزالی از کجا به دست آورده که همه فیلسوفان آن زمان منکر علم خدا به جزئیات هستند؟ من انسان قرن پانزدهم هجری، میگویم اصلا علم خداوند به جزئیات علم نیست. فیلسوفی میگوید جهان قدیم است. من که فیلسوف نیستم ولی میگویم قدیم بودن جهان با علم مخالفت دارد. فلسفه که نمیتواند به علم پشت کند. ما علم کیهانشناسی داریم. علم باور ندارد که ماده ازلی و ابدی باشد، غزالی این راه را نمیرفت. پس از غزالی میشود راه دیگری رفت نه اینکه بگوییم کسانی که منکر قدم عالم هستند دین ندارند.
او با بیان اینکه بحث اصلی من که نقد فلسفه است در این کتاب به صورت یک پیوست است یادآور شد: هدفم این بود مردم یک زندگینامه داستانوار بخوانند. برخی گفتند ما این کتاب را آهسته میخوانیم تا دیر تمام شد چون داستان زیبایی دارد. اصلا این کتاب اینگونه نبوده است که من برساختگی زبانی یا آفرینش ادبی داشته باشم. ممکن است استعاره یا تشبیهی به کار ببرم ولی متن ادبی نیست وآنچه اینجا آمده در زندگی من رخ داده است.
این مدرس دانشگاه بیان کرد: در پنجاه صفحهای که به نقد فلسفه پرداختم گفتم من ناقد فلسفه هستم، منکر فلسفه نیستم. یک شب استادم مرا به منزل خودش دعوت کرد، برخی از بزرگان مثل دکتر اعوانی، دکتر محققداماد، دکتر دینانی و ... هم حضور داشتند. در آن جلسه دکتر اعوانی از این کتاب انتقاد کرد و گفت پس من که سی سال فلسفه درس دادم بیهوده بوده است، من گفتم که من فلسفه را نابود نکردم فقط کمی انتقاد کردم. مثلا گفتم فلسفه تکامل ندارد. ایشان گفتند هر چه نوشته باشی سخیف است. من از این سخن رنجیدم و در آن جمع احساس خجالت کردم. گفتم شما کمبود واژه دارید، ممکن است این کتاب سخیف نباشد. واقعا حرفهایی که من درباره علم الهی و قدم عالم زدم تازگی نداشت؟ من با فلسفه درنیفتادم، فیلسوفان؛ یا استادان من هستند یا بزرگان فکری و فرهنگیاند و من در مدح و مزیت فلسفه در این کتاب ده صفحه مطلب نوشتم.
خرمشاهی در پایان تصریح کرد: اساسا گریزی از فلسفه برای انسان امروز نیست و فلسفه لابد منه است. هر کس علوم انسانی میخواند فلسفه برایش لازم است، حتی کسی که به علوم طبیعی هم میپردازد به فلسفه نیاز دارد.
نظر شما