شواهدی وجود دارد که موید امکان عمومی کردن فلسفه در فرهنگ ماست. به عنوان نمونه با اینکه زبان فنی فلسفه در جهان اسلام عربی بوده است اهل فلسفه در ایران آثاری به فارسی نوشتند که میتواند شاهدی بر این باشد که فیلسوفان ما دنبال مخاطبان وسیعتری بودند.
در ابتدای نشست مینایی با بیان اینکه طرح «فلسفه برای همه» در فرهنگ دنیای جدید به صورتهای متنوعی اجرا شده و این فکر جا افتاده که فلسفه را میشود تا حدی عمومی کرد و عموم مردم میتوانند از دستاوردهای فکری فیلسوفان استفاده کنند گفت: با این حال فلسفه پیشینه زیادی در کشورهای در حال توسعه ندارد و ما با پدیده جدیدی روبرو هستیم. در طرح فلسفه برای همه، فرد عامی در مقام مخاطب فیلسوف قرار میگیرد، به جای اینکه فیلسوفان در حلقه خودشان گفتوگو کنند. منظور از عامی نیز فرد غیر متخصص است. جنبه دیگر فلسفه برای همه این است که اهل فسفه از انزوای حرفهای خودشان بیرون بیایند و درباره مسائل اجتماعی و سیاسی اظهار نظر کنند. این دو جنبه در فلسفه باستان هم دیده میشود. درست است فلسفه برای همه جدید است ولی توجه فیلسوفان به حوزه عمومی در فلسفه باستان هم هست. سقراط فلسفه را برای عموم شهروندان آتن میگفت. افلاطون و ارسطو سعی میکردند حاکمان را با آموزههای فسفی آشنا کنند.
وی افزود: فلسفه مثل هر شاخه دیگر معرفتی بشری است که به مرور رشد کرده و تخصصی شده و از جامعه دور شده و بعد از این دوری، گروهی سعی کردند دوباره آن را به جامعه نزدیک کنند. باید توجه داشت که برنامه همگانی کردن فلسفه به موازات همگانی کردن علم مطرح شده است. چرا باید علم را همگانی کرد؟ یک جهتش توزیع عادلانهتر دانش است. در دنیای امروز امکان دسترسی به منابع علمی و فرهنگی برای افراد زیاد، به ارزش تبدیل شده است. ریشه این ارزش جدید را میتوان به دوران روشنگری برگرداند که فیلسوفان اولین دایره المعارف عمومی دانشهای روز را منتشر میکنند. در زمان ما نیز میتوان نمونه ارزشهای دانشگسترانه عصر روشنگری را مشاهده کرد.
وی ادامه داد: در مقابل تصور لزوم دسترسی برابر به همه دانشها، در فرهنگ ما سابقه جدی منع برخی موضوعات برای برخی گروهها وجود دارد. مثلا غزالی کتابی در نهی وقت گذشتن مردم برای پرداختن به شبهات عقیدتی صفات خدا مینویسد. در این رویکرد گروههایی از جامعه از حیات فکری حذف میشوند، با این پیشفرض که درک ندارند. نمونه دیگر ممنوعیت، تفکیکهای جنسیتی بوده است مثلا نیاموختن سوره یوسف به زنان. البته به مرور زمان محدوده منعها کاسته شده است. حتی یک مورد ممنوعیت در مورد خود فلسفه اعمال شده است از آن جهت که در تاریخ تنازعی میان فیلسوفان و برخی محدثان و متکلمان مشاهده میکنیم.
مینایی با بیان اینکه گذشته از این منعهای مستقیم، جنبههای پیچیدهتری از موانع در فرهنگ ما وجود دارد. مثلا رگههایی از تصوراتی دیده میشود که با دسترسی آزاد به اطلاعات جمع نمیشود. مثلا تصور لزوم کتمان اسرار در فرهنگ ما ریشهدار است عنوان کرد: تقیه نمونه این امر در فرهنگ شیعی است، ولی این اندیشه مختص شیعه نیست و در فرهنگ ما همواره برخی ناچار بودند به سخن گفتن رندانه عادت کنند که در این زمینه میشود به سرنوشت سهروردی اشاره کرد.
وی افزود: یک مانع نظری عمومی کردن فلسفه، به پیشینه فلسفه برمیگردد. سقراط خودش را به خرمگسی تشبیه میکند که خواب مردم را به هم میزند. بر این اساس شاید تصور شود بیان کاوشگریهای فلسفه میتواند به وحدت و امنیت جامعه آسیب برساند. با این توصیف جا دارد این پرسش مطرح شود که آیا میشود هر پرسشی را در حوزه عمومی به بحث گذاشت.
به گفته این محقق، در مقابل، شواهدی وجود دارد که موید امکان عمومی کردن فلسفه در فرهنگ ماست. به عنوان نمونه با اینکه زبان فنی فلسفه در جهان اسلام عربی بوده است اهل فلسفه در ایران آثاری به فارسی نوشتند که میتواند شاهدی بر این باشد که فیلسوفان ما دنبال مخاطبان وسیعتری بودند. البته عامل دیگر فارسینویسی، اهمیت دادن به زبان فارسی بوده است. شاهد دیگر در این زمینه وجود آثاری است که در آنها دانش آن روز به صورت جذاب بیان شده است. مثلا فخر رازی کتابی دارد در شصت باب که علوم و فنون گوناگون را برای مخاطب شرح میدهد.
شجاعی جشوقانی نیز در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه جامعه ما دارد شرایط خاصی را تجربه میکند و فلسفه نمیتواند فارغ از درد و رنجهایی باشد که همه ما با واسطه و بیواسطه آنها را تجربه میکنیم گفت: اینکه سرآغاز فلسفه با مرگ سقراط رقم میخورد و آغاز دراماتیک و تراژیکی را برای فلسفه رقم میزند نشان میدهد فلسفه با درد و رنج انسانها همراه است و در کنار جامعه قرار دارد.
وی افزود: اصولا ما باید با مفهوم عمومیسازی دانش در چهار سطح تامل بیشتری داشته باشیم. سطح اول سطح تجارب زیسته است یعنی تجربیاتی که همه ما در جایگاه خودمان داریم. ما واقعا در خلوت خودمان چقدر اهل تفلسف هستیم، چقدر اهل به پرسش کشیدن اندیشههای خودمان هستیم. پس یک سطح مسئله تجارب زیسته است. سطح دوم فلسفهورزی که به حوزه عمومی ارتباط پیدا میکند معارف عمومی است یعنی آن چیزی که در آموزهها وآموزشها و منابع فلسفی آمده است.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: سطح سوم بحث فلسفه به مثابه نهاد است. مثلا حوزههای علمیه یا گروههای فلسفه دانشگاههای کشور و نهادهای پژوهشی فلسفه. نسبت اینها با فلسفهورزی چیست؟ سطح چهارم سطح گفتمانهای فلسفی است یعنی فلسفه آنجایی که میتواند در حوزه عمومی نقشآفرین باشد و با نهاد سیاست و فرهنگ و خانواده وارد دادوستد شود. بنابراین اگر از ما بپرسند فلسفه برای همه، میپرسیم فلسفه برای همه در کدام سطح؟ در سطح تجارب زیسته یا در سطح معارف عمومی یا در سطح نهاد یا در سطح گفتمان.
نظر شما