خورشاهیان، جنگ را مهمترین مسئله و اتفاق در روزگار نوجوانی خود میداند و میگوید: من در سال 61 پدر خود را در جنگ از دست دادم و هنوز تحتتاثیر این رویداد مهم هستم، به همینخاطر حتی اگر به کشور دیگری بروم و خدای نکرده پناهنده شوم، باز هم از جنگ مینویسم.
چه شد که به شعر و داستان روی آوردید؟
من برخلاف بسیاری از نویسندگان کودک و نوجوان به کانون پرورش فکری نمیرفته و از هشت سالگی شعر نمیگفتهام. من اول راهنمایی بودم که ترک تحصیل کردم و عضو هیچ کتابخانهای نبودم اگر کتابی میخواندم آن را نه از کتابخانه محل یا مدرسه که از دوست و فامیل میگرفتم. تا اینکه یک روز سرم به سنگ خورد و اول مهر 1370 که دوستانم به دانشگاه رفتند من هم در مدرسه شبانه ثبت نام و درس خواندن را از سر گرفتم. همان سال بود که شعری از من برای بزرگترها در مجله دانشگاه آزاد منتشر شد و همین انگیزه خوبی برای من در آن سالها بود.
چگونه به ادبیات کودک و نوجوان روی آورید؟
خیلی اتفاقی. من شعر نوجوان نخوانده بودم و ویژگیهای آن را نمیدانستم اما اولین بار که شعرهایم را برای «سروش نوجوان» فرستادم، خانم آتوسا صالحی برایم نامهای نوشت و در آن، شعر مرا نقد کرده بود. از آن پس ارتباط من با این نشریه آغاز شد و نامهرسان ما تعجب میکرد که برای منِ نوجوان که خانهام خارج از محدوده شهر نیشابور است، هر هفته نامهای از یک مجله در تهران فرستاده میشود. اینگونه بود که من شعر نوجوان را جدی گرفتم و خدا میداند قیصر امینپور، بیوک ملکی و آتوسا صالحی، چه اندازه مرا تشویق کردند.
در ارتباط با داستان هم روزی یکی از دوستانم از من خواست تا قصهای بنویسم تا او برای کلاسهای دانشگاهش، داستان مرا تصویرسازی کند. من هم نشستم و نوشتم و نتیجهاش شد کتاب «من یک بادبادکم» که از سوی نشر شاویز منتشر شد و خانم فریده خلعتبری که همه میدانیم به گردن هنر تصویرگران ما حق دارد و بسیاری از تصویرسازان ما را به خارج از ایران معرفی کرده، نخستین ناشر داستان من بود.
همه این کتابها به گروه سنی کودک تعلق داشت؟
بله. اولین رمان من برای گروه سنی نوجوان «پلاک 61» نام داشت که آن هم خیلی اتفاقی منتشر شد. به این معنی که یکی از دوستانم، دستنوشتههای مرا در اختیار آقای حمیدرضا شاهآبادی گذاشته بود. او هم با من تماس گرفت و گفت: قرار است این داستان در قالب مجموعه «طرح رمان نوجوان» منتشر شود و باز همه میدانیم شاهآبادی با همین طرح چه کمکی به ادبیات تالیفی ما کرده است.
به نقش مطبوعات اشاره کردید و سهم «سروش نوجوان»، نشریاتی که هر روز کمرنگ و کمرنگتر میشوند تا جایی که بعضی، چون آتوسا صالحی معتقدند شعر نوجوان، خاستگاه اصلی خود(یعنی نشریهها) را از دست داده است.
در روزگار ما از بازیهای رایانهای و تبلت و اینترنت خبری نبود. کتاب و مجله در زندگی ما نقش مهمی برعهده داشتند. کارهای خود من در بیش از 100 نشریه محلی و دانشگاهی و بینالمللی منتشر شده بود. اصلا چه وقتی که میخواستیم شعر بخوانیم و چه زمانی که دلمان میخواست شعری را منتشر کنیم، مجلهها تنها پناهگاهمان بودند؛ گریزگاههایی که امروز از دست رفته یا بسیار کمرنگ شدهاند.
پیش از نوشتن تصمیم میگیرید برای چه گروه سنی بنویسید یا مینویسید و بعد خود نوشتهها، مخاطبشان را پیدا میکنند؟
من در شرایط سخت به سراغ نوشتن میروم و با اطمینان مینویسم و میدانم آنچه مینویسم، استاندارد لازم را دارد. از سوی دیگر حتم دارم دیگران هم خلاق و خوشفکرند اما اعتماد به نفس مرا ندارند. راستش را بخواهید وقتی حال خوشی ندارم بیشتر و بهتر مینویسم و خوشبختانه در جامعه ما، تعداد اتفاقهای بد کم نیست پس من روزهای بسیاری مینویسم و بعد به مخاطب نوشتههایم فکر میکنم.
به اولین رمان نوجوان خود«پلاک 61» که یک داستان درباره دفاع مقدس است اشاره کردید. چگونه میشود با کودک و نوجوان امروز از جنگی گفت که هیچ درک و دریافتی از آن ندارند؟
من با این گفته موافق نیستم. ما در خانه خود ماهواره نداریم اما بچههای من از طریق شبکههای تلویزیونی و در ماه محرم و هفته دفاع مقدس و دهه فجر با مقوله جنگ آشنا میشوند. از سوی دیگر شما به مسابقههای فوتبال نگاه کنید و به گزارشگری که میگوید: «فلان بازیکن، دروازه را به توپ بست» پس نمیتوان گفت بچههای ما با ادبیات جنگ بیگانه هستند.
البته هادی خورشاهیان بیشتر به حواشی جنگ پرداخته و از بازماندگان گفته تا از رزمندهها و کسانی که اسیر و جانباز شدهاند.
جنگ، مهمترین مسئله و اتفاق در روزگار نوجوانی من است. من در سال 61 پدر خود را در جنگ از دست دادم و هنوز تحتتاثیر این رویداد مهم هستم.از اینرو حتی اگر به کشور دیگری بروم و خدای نکرده پناهنده شوم، باز هم از جنگ مینویسم. البته به باور من هم باید به اصل جنگ پرداخت و مستنداتی را که در این زمینه وجود دارد، گردآوری کرد و هم به حواشی جنگ. اصلا مگر حاشیهای هم وجود دارد؟ بچهای که پدر یا مادر خود را از دست داده و بیخانمان شده، فرع است یا اصل؟
بعضی معتقدند ادبیات دفاع مقدس ما سفارشی بوده و جز تعداد اندکی از داستانها، باقی چنان که باید و شاید مخاطب را جذب نمیکنند. میخواهیم نظر شما را هم بدانیم؟
ادبیات دفاع مقدس، زمانی میتواند موفق باشد که از شعار فاصله بگیرد و از نظر بیان ادبی، ساختار، زبان، شخصیتپردازی، پایانبندی، تعلیق هنری و ... به جایگاه مطلوب دست یابد و دگرگونی شخصیتها، تزلزل و تردید آنها و کمالخواهیشان را به تصویر بکشد و برای رسیدن به این جایگاه باید قالبهای ادبیات دفاع مقدس شکسته شود و مرزها از میان برود. برای نمونه میتوان از تردید و شک سربازان و فرماندهان جنگی که انسانهایی چون ما بودهاند سخن گفت؟
از سوی دیگر وقتی برای گروه سنی نوجوان مینویسیم، خواه ناخواه، سفارش مخاطب را درنظر گرفته و «سفارشی» نوشتهایم. البته جنگ یک موضوع است همانطور که عشق، مرگ، زندگی، خانواده، سفر و.. هر کدام یک سوژه مستقل هستند. هستند نویسندگانی چون محمدرضا بایرامی، فرهاد حسنزاده و جمشید خانیان که بهخاطر دل خود به جنگ پرداخته و رمانهای خوبی نوشتهاند.
نظر شما